تطورات زبان فارسي در ضمن 29 قرن

تطور اول: اوستا

  • تطور دوم : ماد

  • تطور سوم: فارسي قديم

  • تطور چهارم: پهلوي

  • تطور پنجم: پيدايش زبان دري

  • تطور ششم: اختلاط زبان دري با عربي

ما بايد بدانيم كه از نژاد يك ملت متمدني بوده و هستيم، و يكي از آثار تمدن ما زبان ماست.

متاسفم كه هنوز لغات فارسي كه در كتب و اشعار و در نزد صنعتگران و پيشه وران و برزگران ايران امانت مانده است، جمع نشده و فرهنگ خوبي فراهم نيامده است. و همچنين در صرف و نحو و ساير قواعد اين زبان شيرين و كهن سال و وسيع، كتابي كه نتيجه زحمات يك عده فضلاي مسلم باشد تدوين نگرديده است. از اين سبب مي گويند كه زبان فارسي از زبان هاي غير مستغني و درجه دوم دنياست، و من مدعيم كه اگر داد زبان فارسي را بدهند و همان زحماتي كه در آرايش و گردآوري زبان عربي و فرانسه و غيره كشيده شده، درباره زبان فارسي كشيده شود، يكي از السنه ي درجه ي اول عالم خواهد بود. اين سخن بگذار تا وقت دگر.

فعلاً مقصود آن است كه قدري از تاريخ زبان فارسي، تا حدي كه براي خوانندگان مفيد تصور شود، بحث نماييم.

بايد دانست كه سلسله لغاتي كه به زبان فارسي معروف شده است، در حقيقت زبان فارسي نيست، بلكه يك شاخه از تنه ي السنه ي آريايي است كه در نتيجه ي تبادلات و تغييرات سياسي و اجتماعي كه در مملكت ايران روي داده است به تدريج ساخته شده و به شكل فعلي درآمده است.

قديمي ترين آثار ادبي كه از زبان مردم ايران در دست است، ظاهراً گاتاهاي زردشت مي باشد كه با قديمي ترين آثار سانسكريت كه در كتب اربعه ي ويداي هند ديده مي شود قرابت نزديك دارد و در واقع مانند دو لهجه ي نزديك از يك زبان محسوب مي گردد.

بعد از گاتاها كه كهنه ترين يادگار زبان ايراني است، به زبان دوره ي بعد كه زبان «فرس قديم» باشد مي رسيم. اين زبان به توسط شاهنشاهان هخامنشي از روي كتيبه هاي بيستون و پاسارگاد تخت جمشيد و شوش و الوند و غيره به ما رسيده است.

زبان فارسي، كه ما آن را امروزه «فرس قديم» ناميده ايم، علي التحقيق در ضمن سومين تطور زبان گاتاها به وجود آمده و مي توان فرض كرد كه دومين تطور آن مربوط به ادوار دولت مادي باشد و  اولين تطور  مربوط به زبان اوستايي مي باشد.

از زبان مادي ها كه قهراً به زمان قديمي ترين مربوط بوده است، نشاني باقي نمانده كه از چگونگي آن ما را آگاه سازد، مگر بعدها كتيبه هايي از آن پادشاهان و قوم بزرگ به دست آيد. تنها هرودوت به ما گفته است كه نام دايه و مرضعه ي كورش كبير در مملكت مدي، «اسپاكو» بوده و بعد مي گويد كه اسپاكو به زبان مادي « سگ ماده» است.

اين قول هرودوت را روايات و نظريات ديگري تاييد كرده است. يكي آنكه حمزه ي اصفهاني(به نقل ياقوت حموي) مي گويد كه اسپهان و سگستان يك معني است. و «اسپا» و «سگ» را هر دو به معني سپاهي و شجاع گرفته و گويد: اسپهان و سگستان، يعني مملكت لشكريان و شجعان (معجم البلدان – اصفهان). ما مي دانيم كه سپاه كه در اصل «اسپا» است، از اصل قديمي تري برخاسته كه «اسپاد» باشد و مي توان تصور كرد كه «اسپاد» و «اسپا» به معني باوفا و شجاع است، و مرد لشكر نظر به وفاداري و سربازي و دليري به آن نام ناميده شده، و سگ هم كه حيواني است باوفا و شجاع و نزد آرياها محترم بوده و مانند امروز نامش مترادف با دشنام نبوده است، به اين نام ملقب گرديده است. از طرف ديگر لغت«سگ» و «سكا» و «سكه» هم نام طايفه بزرگي از آرياييهاي مشرق و شمال ايران بود، كه «سكستا» به نام آنان نام بردار است. و بعيد نيست كه معني اين «سگ» يا «سكه» به فتح الف، هم به معني باوفا و شجاع و دلير باشد. پس در نتيجه، قول حمزه و قول هرودوت در اينجا به هم    مي رسند كه «سگ» و «اسپاكو» كه مصغر و مؤنث اسپا باشد، به معني باوفا و شجاع است،  و سرباز را كه داراي آن صفات است اسپا و اسپاد و اسپاه گفته اند، يعني بعدها دال اسپاد، به هاء بدل گرديده است، مانند ماد كه ماه شده است. و سگ را هم به مدلول تجمع اين صفات در وي، خاصه ميان مردمي چوپان منش و صحراگرد چون ايرانيان قديم، «اسپا» گفته و مؤنث آن را چنانكه هرودوت گويد، اسپاكو خوانده اند.

از قضا در تاريخ سيستان نيز وجه تسميه اي است كه باز ما را در اين فرضيات قريب به يقين كمك مي نمايد، مي گويد: گرشاسب به ضحاك گفت اين مملكت را سيوستان گويند، و سيو به معني مرد مرد، يعني «اشجع شجعان» است. گرچه در اين كه سيستان در اصل سيوستان باشد خيلي ترديد است، ولي قرابت معني اين روايت با معني كه ما در مورد سگ و يا سكه كرديم، اينجا يك حقيقتي را روشن مي سازد.

اتفاقاً از قرار معلوم در حدود ييلاقات اصفهان هم لغتي شبيه به اسپا، در مورد سگ، استعمال مي شود و امكنه اي هم به نام اسفه، در اصفهان، و سپه، در سيستان ديده شده است كه از همان ماده ي اسپا، مشتق آمده است.

اين بحث – به طور جمله معترضه – فقط براي نمونه بود و غير از اين از زبان مادي ها اطلاعي در دست نيست، و شك نداريم كه زبان مادي هم لهجه اي از زبان پارسي بوده است.

در همان زمان كه زبان فرس قديم در ايران رايج بوده است، زبان هاي ديگري از قبيل خوارزمي، سغدي، سكزي، هراتي، خوزي، و غيره موجود بوده است كه همه شاخه هايي از تنه ي زبان قديم تري شمرده مي شده، كه همان زبان گاتاها، يا سانسكريت، يا پدر آن دو زبان بوده است.

به هر صورت بعد از دو زبان اوستایي و فارسي قديم، لطمه بزرگي به اين مملكت وارد شد و آن فتنه اسكندر ملعون بود. و بعد از آنكه يونانيان از ايران رانده شدند و مملكت به دست دولت پهلويان (پرثويها) افتاد يك زبان ديگري شروع به نمود و رشد نهاد، و آن زبان «فارسي ميانه» بود كه امروز ما آن را زبان پهلوي مي گوييم.

شكي نيست كه زبان پهلوي از زبان هاي مملكت «پرث» بوده، و آن سرزميني است كه خراسان امروزه، يعني از حدود صحراي تركمان تا سرخس و تربت و دامغان، كه مجموعه ولايات بجنورد و قوچان و نيشابور و مشهد و هرات سرخس و تربت و سبزوار و تون و طبس و تا حدودي سيستان را شامل بوده، و حد غربي آن تا قاموس (دامغان حاليه) مي كشيده، يادگار آن مي باشد.

اين مردم، ايران را به دست گرفتند و بعدها ، ري و اصفهان و همدان و فارس و دينور مركز مملكت آنها شد، و هفت شهر وسط ايران به شهرهاي پهلوي ناميده گرديد و زبان پهلوي كه مبدأ بر  وزش از خراسان بود، به مردم اصفهان و همدان و ري و زنجان و نهاوند تعلق گرفت.

اين قسمت از ايران به مملكت پهلوي معروف شد. اصفهان به « پهله» ملقب گرديد، ترانه ها و دو بيتي هايي كه در اين شهرها گفته مي شد به قول شمس قيس رازي به «فهلويات» موسوم شد. و زبان پهلوي زبان خاص مردم وسط ايران شد. و خط پهلوي نيز خط علمي فضلاي اين قسمت از ايران و خط مخصوص كتيبه ها وسكه هاي اشكانيان و ساسانيان گرديد.

پس مي توان گفت چهارمين تطوري كه ما از زبان ايراني مشاهده مي كنيم، زبان پهلوي است بعد از اوستي، مادي، فارسي قديم، براي بار چهارم زبان پهلوي پا به عرصه بروز مي گذارد. و آغاز رسميت آن هم چنانكه اشاره شد، از اوقاتي است كه اشكانيان (پهلويان) يونانيان را از ايران رانده و پايتخت خود را به وسط ايران آورده و آنجا را مركزيت دادند، و اين حوادث از دو قرن قبل از ميلاد مسيح شروع شده و در دو قرن بعد از ميلاد كه نزديك طلوع دولت ساسانيان باشد، نضج گرفته و به صورت يك تطور و تكامل صحيحي بيرون آمد.

ادبيات ايران از سنوات اوليه ميلاد تا اواخر دولت ساسانيان، شكي نيست كه در اين تطور چهارمين كه به زبان پهلوي ناميده شده است نوشته مي شده، چه، كتبي كه از آن ادوار باقي مانده و كتيبه هايي كه از ساسانيان خوانده شده، و سكه هاي اشكاني و ساساني همه اين معني را تأييد مي كنند. اگر چه در خط پهلوي اشكال مختلفه ديده مي شود، ليكن گمان نداريم كه در زبان مزبور اختلاف زيادي باشد، و حتي كشفياتي كه از «تورفان» واقع در تركستان چين و ملك ختا به دست آمده، و مربوط به ايرانيان مانوي كيش عصر ساسانيان است، با وجود تفاوتي كه در خط آنها هست، در زبان تفاوت بسيار فاحشي با زبان فارسي و پهلوي آن زمان ها در آن ديده نمي شود. معلوم مي شود اين تطور خيلي قوي بوده و در تمام قلمرو استقلال و اقتدار ساسانيان نشر و سرايت كرده است.

اينجاست كه زبان امروزه ي ايران كه ما آن را زبان فارسي مي گوييم و در هند و افغان و همه جاي دنيا هم به همين اسم معروف مي باشد، ولي في الحقيقه زبان دري است، در حال ايجاد شدن است.

تطور پنجم كه پيداشدن زبان «دري» باشد از دوره ساسانيان ظاهراً شروع مي شود. مي گويند زبان «دري» زباني است كه در دربار بهمن اسفنديار به وجود آمد، ولي اين قول بنياد استواري ندارد، چه اگر اين طور باشد، بايد ما زبان كتيبه هاي هخامنشي را زبان دري بدانيم، و اگر چنين عقيده اي پيدا كرديم بايد معتقد شويم كه زبان دري امروز يا زبان دري صدر اسلام، كه اتفاقاً تفاوت فاحشي باه هم ندارند، غير از زبان دري اول بوده، چه بين زبان فردوسي و كتيبه هاي هخامنشي – جز درصدي ده – ديگر هيچ شباهتي نيست.

و باز نتيجه اي خواهد شد كه بگوييم زبان دري كه در زمان بهمن به وجود آمده، بعد از حمله اسكندر و آمدن  اشكانيان از ميان رفته است. آن وقت باز بايد براي ايجاد زبان «دري» كه زبان فردوسي باشد،ابتدا و آغازي قائل شويم و آن را در ميان سال هاي پادشاهي ساسانيان تجسس نماييم. لذا براي اينكه كار منظمي كرده باشيم قائل مي شويم كه پيدا شدن زبان «دري» در عهد اشكانيان يا قريب تر به صحت در دربار ساسانيان نطفه اش بسته شده و در بين سنوات (200 – 600 بعد از مسيح) آغاز تطور نموده، و به شعرا و نويسندگان عصر اسلامي به ميراث رسيده است. مگر آنكه بهمن اسفنديار را از هخامنشيان ندانسته و بر طبق تواريخ و روايات خودمان او را پادشاه بلخ و نبيره پادشاهي بلخ پنداريم، و اين هم  قدري دشوار است.

خلاصه ، تطور پنجم زبان فارسي، تطور زبان دري است. ولي معلوم مي شود كه اين زبان دوره ي نضج و رسيدنش بعد از اسلام بوده، و براي اثبات اين معني بايد مقاله مستقلي نوشت (مختصري از آن در مقاله اي كه اينجانب در فردوسي نامه مهر نوشته است ملاحظه شود.)

آثار پهلوي: از زبان پهلوي چند كتيبه، يك سلسله سكه، يك دوره كتاب و رساله و چند دوبيتي موجود است. علاوه بر كتبي كه از «ماني» به دست آمده كه اگر آنها را در رديف ادبيات فارسي ميانه (پهلوي) بشماريم، بايد بر اين سلسله چند شعر و يك دو كتاب و اوراق ديني نيز افزوده گردد.

اما زبان دري: آنچه علماي اسلامي از قبيل ابن مقفع، حمزه اصفهاني، و غير نوشته اند، زبان دري لهجه اي بوده است از زبان ايراني كه در دربار پادشاهان ساساني رايج بوده ودر آن لغات مشرق ايران – خاصه مردم بلخ – غلبه داشته است. نظر به آنكه كتيبه ها و سكه ها و كتب موجود از عهد ساساني، چنانكه گفتيم به زبان پهلوي است، پس زبان دري، زبان ادبي و علمي ساسانيان نبوده و فقط زباني بوده است كه در دربار با آن صحبت مي كرده اند، لهذا تحقيقي كه اينجانب كرده ام درست درمي آيد كه رواج و نشر اين زبان مرهون ايرانيان بعد از اسلام است. و آنها مردم خراسانند كه در عصر صفاريان و سامانيان و غزنويان ابتدا به استقلال ملي نايل شده، سپس به استقلال ادبي پرداختند؛ و چون به زبان پهلوي آشنا نبودند و زبان مادري آنها برخلاف مردم ديگر ايران، همان زبان دري بوده است كه از بلخ به ساير جاها سرايت نموده بود، و در ايجاد ادب ملي و تهيه ي كتب و نوشتن شعر، همان زبان مادري خود را اختيار كردند و رفته رفته زبان دري از خراسان به ساير نقاط ايران سرايت كرده، و نوشتن كتب به زبان پهلوي مختص زردشتيان شد، و گفتن شعر به زبان پهلوي به معدودي قليل انحصار يافته، و ساير فضلا به تقليد فضلاي خراسان، كتب و اشعار خود را به زبان دري نوشته و اين زبان بعد از اختلاط با زبان عربي، تطور ششگانه زبان ايراني را به وجود آورد.

دلايل و براهين بر اثبات اين مدعي بسيار است، كه به برخي از آن اشاره شد، و اينك كه داخل نمونه هاي قديم زبان دري مي شويم، چند دليل ديگر هم براي ما تهيه مي شود. در كتب تواريخ عربي، قديمي ترين جملات فارسي گاه به گاه به نظر مي رسد. و در رأس همه ي آن تواريخ، تاريخ طبري است. در اين تاريخ و ساير تواريخ، جملاتي ديده مي شود كه قليلي از آنها پهلوي و بيشتر دري است، زيرا غالب آن جملات نقل قول مردم خراسان است.

مثلاً درموقع تسميه جندي شاپور،طبري و حمزه مي گويند: وجه تسميه آن « ويه اژاتنيوشابور» است. يعني« به ازانتا كيه شاپور» و اين جمله پهلوي است.

ديگر، حمزه مي گويد: قباد ايالتي بين قم و اصفهان آباد كرد و نام آن را «استان اپرنو و ثارث كوات» نهاد – يعني ايالتي كه به تازگي قباد بنا كرده است، و اين هم پهلوي است.

باز، اين فقيه، در وجه تسميه « مسمغان» قصه اي نقل كرده و مي گويد: لقب مسمغان اول، كه ارمائيل طباخ ضحاك بود، از طرف فريدون:« وس مانا كته آزاذ كردي» بوده – يعني بس خانواده هايي كه تو آزاد كردي... و اين پهلوي است و نيز در همان قصه گويد: مردم دماوند روزي را كه مسمغان، ضحاك را كشت(؟) «امروز نوكروز» نام نهادند، و نوروز از آن روز متداول گشت، و همين جمله هم پهلوي است. چه در زبان پهلوي «نو» را «نوك» گويند با كاف، و در لفظ دري اين كاف هاي آخر كلمه موجود نيست. باز طبري در موردي كه هرمزان را نزد عمر مي آورند گويد: مغيرة بن شعبه فارسي مي دانست و به هرمزان گفت: از كدام ارضيه؟ و ظاهراً تصحيفي شده باشد، و اصل «از كدام مرزيه» بوده، يعني تو از كدام مرز و خاك هستي؟ و هاء آخر «مرزيه، ارضيه» از ضماير پهلوي است كه «هوهيه» باشد، و در خط عربي شبيه به هاء تنها نوشته شده و اين ضمير در دري ياء تنهاست، كه ياي خطاب باشد... و اين جمله هم پهلوي است.

ليكن هر جا كه از قول مردي خراساني در طبري، كلمه اي آمده كاملاً به زبان دري است، من جمله گويد: اسمعيل بن عامر از خراسانيان، رئيس دسته ي سوار بود، و مروان بن محمد آخرين خليفه اموي را دنبال كرد و در محل كنسيه ي بوصير، او را احاطه كرد و چون چشمش به مروان افتاد به همراهان خود گفت: يا جوانكان دهيد!

اين عبارت دري است، چه در پهلوي «جوان» را «ديوان» گويند، و تصغير جوانكان هم پهلوي نيست، و لفظ «دهيد» كه به معني «زنيد» باشد، در پهلوي نيست و دري خالص است، و در پهلوي حرف نداي «يا» هم ديده نمي شود و به جاي «ايا» هم «الا» است، و «يا» و «ايا» مصطلح زبان دري است، و در تواريخ قديم دري غالباً به جاي «اي»، «يا» در مورد ندا مستعمل مي شود، كه مخفف«ايا» باشد. و در همين جنگ يكي ديگر از سرداران خراساني، ابونصر نام، به همراهان خود مي گويند: «يا اهل خراسان [شما] مردان خانه بيابان هستيد ور خيزيد!» اين عبارت دري خالص است. و نيز طبري از قول ابومسلم مروزي گويد، كه ابوجعفر مردي «يقطين» نام را، در لشكر ابومسلم به عنوان تفتيش و تحويل گرفتن غنايم فرستاد، و ابومسلم از يقطين بدش مي آمد و به زبان فارسي به او بد مي گفت، و نام او را «ايوك دين» يا «ايو دين» [مي گفت]  و ايوك دين با يقطين جناس نمي شود. اين وسيله اي است كه به دست مي دهم كافي است كه آقايان در جمله متعدد فارسي كه در تواريخ عربي از قديم باقي مانده، خودشان تفحص كرده و به اين حقيقتي كه افتخار كشف آن بنده (ملك الشعرا بهار) است خود پي ببرند، زيرا ايراد آن همه مفصل خواهد بود.

لهجه هاي ديگر كه بعد از اسلام رايج بوده است چيست؟

نتيجه چنين گرفتيم كه زبان دري از خراسان به ايران سرايت كرده، و بعد از اسلام زبان علمي و ادبي شده است، و قبل از اسلام زبان علمي و ادبي زبان پهلوي بوده است و اما زبان پهلوي بعد از اسلام محو نشد و مختص به مردم نواحي وسط و غرب و جنوب ايران، بود، و بعضي مدعيند كه در آذربايجان هم زبان خاصي به نام زبان «آذري» بوده است، و اشاراتي هم از اين لهجه در كتب قدمات ديده شده است.

 ابوريحان، در آثار الباقيه، يك دسته لغات از خوارزمي و سغدي – كه زبان اخير متعلق به مردم سمرقند و بخارا بوده – ذكر مي كند كه با ساير لهجه هاي پهلوي و دري و اوستايي و فرس قديم متفاوت است و شايد تا به حال آثاري از زبان سغدي در دره هاي سمرقند و تاجيكستان باقي باشد، چنانكه از پهلوي و لهجه هاي ديگر، هنوز در دره هاي عراق و اصفهان و نطنز و فارس باقي است. اما زبان رسمي و علمي ايران و افغانستان و هند، زبان دري است كه اصل آن زبان مردم بلخ يا مخلوط با لغات مردم بلخ بوده است.

خوشبختانه زبان دري، از بركت فردوسي و ساير اساتيد قديم، در تطور ششم زبان ايران لطمه زيادي نخورد . اصول آن تا امروز هم برقرار مانده و نادر زباني است كه در عرض هزار و دويست يا سيصدسال اين طور سالم و صحيح باقي مانده باشد، ولي ناچاريم بگوييم كه از مغول به بعد، تطور ششم كه چه با بطؤ و كندي به وجود آمده اما جنبه ي علمي زبان و لطافت و صحت اداي لغات و اصوات، كلمات را از بين برده و زباني به وجود آورد كه آن را «لفظ قديم» بايد ناميد نه دري پاك و حقيقي... آري در حقيقت زبان امروزه ايران را نمي توان زبان دري ناميد، بلكه آن را در مرحله ششمين تطور لساني است، بايد «لفظ قلم» خواند.

لفظ قلم – اگر چه صورة باز زبان فارسي يكي است، و ما بدان افتخار مي كنيم و مي گوييم، كه الحمدالله زبان ما كمتر از هر زباني از بركت اشعار و سخنان فصحا دست خورده است. اما حقيقت امر چنين نيست، زيرا اگر چه لفظ قلم در روي كتاب مثل زبان دري است، اما در معني بي اندازه با آن متفاوت است، به حدي كه اگر امروز فردوسي زنده شود و في المثل اين شعر خود را:

به كرياي گفت اي سراي اميد            خُـنُك روز كاندر تو بد جمشيد

از زبان ما بشنود ، معني آن را نخواهد فهميد...

تحقيق در اين معني محتاج به مقالات ديگري است.

 

به قلم استاد محمد تقي بهار (ملك الشعرا)

 كتاب «سبك شناسي زبان و شعر فارسي»

 

قالب هاي شعر فارسي

 

 

در ادبيات فارسي، اشعار به سبب نبودن فن تئاتر و نمايش مطابق شعر يونان و رم تقسيم نمي شود، بلکه در شعر فارسي يک نوع آزادي و وسعت خيال در عين يکنوع حد و رسم خاص موجود است.

مثلاً به جاي «کمدي» در ايران «هجا» با اشعار عشقي و دور از نزاکت- که مخصوصاً در عهد قديم بسيار متداول بوده است- ديده مي شود، و به جاي «درام» اشعار وصفي به تفصيل، از قبيل اشعار رزمي و مثنويات عاشقانه پيدا شده، و در عوض «تراژدي» قصايد مرثيه، با ضمن مثنويات، داستانهاي محزون ديده شده و همچنين در مقابل اشعار غنايي (ليريک) غزليات يا مثنويات عشقي و در مقابل شعر وصفي، بهاريه و خزانيه و شرح شکار و جنگ و در ضمن قصايد مي آيد.

اما چنانکه گفتيم، تمام اين مواضيع در حدود معين محدود مي باشد، يعني مجموع اشعار فارسي از حدود ششگانه ذيل بيرون نيست:

1- بيت

2- دو بيتي و رباعي

3- غزل

4- قصيده

5- قطعه

6- مثنوي

بيت: يعني دو لخت شعر که روي هم يک بار خوانده شود، و يا يک لخت شعر که در وسط سکوت پيدا کند، و اين تک بيتها غالباً به وزن خاصي در عروض که از منشعبات هزج مثمن و از نوع «رباعي» است گفته مي شده و حاليه گفتن «بيت» معمول نيست.

دوبيتي: چهار لخت شعر است که دو بيت حساب مي شود، و هر چهار لخت يا سه تاي آنها قافيه دارد و در بحر خاصي است- همچنين رباعي که از بحر خاص ديگري است- و مضمون اين نوع از شعر، عاشقانه و فلسفي، يا در اخلاق، يا در هجو، يا در مدح است و دو قسمت مضامين اخير بعداً الحاق شده و کمتر از سه قسم اول است.

غزل: که از هفت يا نه يا يازده بيت تجاوز نمي کند، مختص به عشق و شکايت از اوضاع و گاهي فلسفه و تصوف است.

قصيده: مختص به مدح، يا هجو، يامرثيه، يا شکايت شاعر، يا مفاخره است و بعداً قصايد مذهبي و سياسي بر آن علاوه شد. قصيده مانند غزلي است که از يازده بيت تا هزار بيت به يک وزن و قافيه گفته شده باشد و مسمط و ترجيع بند ومستزادها، جزء قصايد محسوب مي شوند. و اعراب مثنويات را هم قصيده مي ناميده اند.

قطعه: يک پاره از قصيده است که داراي مطلع نباشد- مطلع: شعر اول قصيده و غزل را گويند که هر دو مصرع قافيه دارد و قطعه آن را فاقد است.

مثنوي: تک بيتي هايي است به يک وزن که در هر يک قافيه عوض مي شود و خاص داستانها از رزم و عشق يا حکايات فلسفي و عرفاني (تصوف) است.

قديمي ترين نمونه شعر فارسي

قديمي ترين نمونه «شعر» در مملكت ايران، «گاثا» يعني سرودهاي منظومي است كه در آنها زرتشت، پيامبر ايراني، مناجاتها و درودهاي خود را در پيشگاه «اهورا- مزدا» يگانه و بزرگترين خدايان و خالق زمين و آسمان عرضه داشته است.

اين سرودها به قطعه هاي سه لختي (سه شعري، يا به اصطلاح امروز سه مصراعي) تقسيم شده است، و هر لخت يا شعر، از 16 هجا تشكيل، و در هجاي نهم توقف و بعد از هجاي چهارم سكوت دارد. و بعضي داراي قطعه هاي چهار لختي است كه يازده سيلاب دارد و سكوت، بعد از سيلاب چهارمي است.

به همين تقدير بعضي چهارده هجايي و بعضي دوازده هجايي و برخي از اشعار بلند نوزده هجايي است.

اين اشعار بلند داراي سكوت است، يكي بعد از سيلاب هفتم، و يكي بعد از سيلاب چهاردهم.

خلاصه در گاثه، قصيده يا غزل طولاني به طرز اشعار عروضي ديده نمي شود، بلكه نوعي از تركيب بندهاي بدون بند است، و از 19- حداعلي- و11- حداقل- سيلاب زيادتر و كمتر ندارد.

ما راجع به شعر عروضي و اقسام آن، در جاي خود باز به اين قسمت اشاره خواهيم كرد.

زبان گاثا، زباني است بسيار قديم و اخيراً عقايد عموم به اين نكته نزديك مي شود كه زبان گاثه، زبان مردم قديم ايران است كه در بلخ و بلاد شرقي ايران سكونت داشته اند، و درباره خود زردشت هم ترديد است كه آيا از مردم سيستان يا بلخ باشد يا آذربايجان. از اين رو تعجب نيست كه زبان اوستا با زبان سنسكريت و ويدا كتاب مذهبي و ادبي برهمنان، اين قدر به هم نزديك است.

در عصر ساسانيان هم، شعر در ايران به طريقه گاثه زردشت رايج بوده است.

اشعاري كه متعلق به كتب ماني است و از اوراق مكتشفه تورفان به دست مي آيد كه به زبان پهلوي مشرقي گفته شده است، مثل اشعار مذكور در گاتهاست، يعني در ميان آنها قطعات 12 هجايي است كه در هجاي پنجم سكوت دارد و هر يك داراي شش يا پنج لخت است، و مانند اشعارگاثه بدون قافيه است. آنچه تا به حال از تفحصات به دست آمده است در ايران ساساني سه قسم شعر را نام برده اند:

 

الف) سرود: كه مختص آفرين خدايان و شاهنشاه و مختص مجالس رسمي بوده و با آهنگ موسيقي توام خوانده مي شده است.

از پلهبد «باربد» خواننده و شاعر معروفي نام مي برند و سرودهاي خسرواني او در الحان 365 گانه، به عدد ايام سال، و سرودهاي سيگانه او به عدد ايام ماه، در كتب ادب و لغت ذكر شده است.

ما دو نمونه از سرودهاي هجايي كه به اغلب احتمالات شباهتي به سرودهاي عهد ساساني داشته در دست داريم، يكي سرود سه لختي است كه آن را «خسرواني» نام، شاعر معاصر رودكي، گفته و ديگر «سرو دكر كويه» است كه در تاريخ سيستان ذكر شده است.

 

ب) چكامك: كه در متون مكرر ذكر آن آمده و معلوم است كه همين كلمه بعدها در ادبيات دوره اسلامي به «چكامه» تبديل گرديده است، يعني گاف آخر آن، مانند گاف «بندك» و «خستك» و «خانك» به هاء هوز بدل شده و به اين صورت در آمده است. بعيد نيست كه «چامه» نيز مخفف چكامه باشد، هر چند در كتاب لغت گويد: «چامه قصيده را گويند و چكامه غزل را» ولي به نظرمي رسد كه اين هر دو لغت «چكامه- چامه» مخفف و مصحف همان«چكامك» باشد.

چكامك را بايد نوعي از اشعار ساساني شمرد و به دليل تفاوت اسم بي شك با «سرود» كه معناي آن را دانستيم، تفاوت داشته و غير از سرود بوده است.

سرود، ريشه فعل سرودن به معني به «سخن ياد كردن» و مطابق لغت «ذكر» عربي است، و در زبان پهلوي لغاتي چند از ين اصل مشتق مي شود. از قبيل «هوسرود» و «دش سرود» كه گاهي حرف آخر آنها به حرف باي ابجد، و گاهي به حرف «ي» بدل مي شود مثل هوسروب و هوسروي، كه لغت «خسرو» را به وجود آورده است و نام دو تن از شاهنشاهان ساساني است: هوسروي كواتان (انوشيروان) و «هوسرودي اپرويز» نبيره انوشيروان كه هر دو از همين لغت است و معناي آن «نيكنام» و داراي حسن شهرت مي باشد، و در عوض آنها «دش سروي» به معني بد نام و قبيح الذكر است. ازين رو «سرود» يعني ذكر و ياد كردن كه طبعاً مراد ذكر خير است، و قصايد مدحيه يا ستايش خدايان را سرود گفته اند، و سرود خسرواني نوعي ازين قصايد مدحيه بوده است، كه منسوب به «خسرو» است كه گويا مراد قصايد مدحيه يا مدايح خسرو پرويز باشد. در اينجا اشاره كنيم كه سرود در دوره اسلامي، معناي ديگري پيدا كرد، يعني به جاي تصنيف امروز استعمال شد.

اما «چكامك» يا «چامك» علي التحقيق نوعي از سخن سنجي بوده، ولي بايد ديد كدام نوع بوده است؟

گفتيم كه چكامه غير از «سرود» است، پس از شمار قصايد مدحيه خارج خواهد شد.

حالا بايد ديد از اقسام ديگر شعر از قبيل غزل (ليريك) يا اشعار وصفي و حماسي و يا ترانه (اشعار رقص و تصنيف) كداميك را چكامه مي گفته اند؟

بعد از اسلام كلمات چامه و چكامه را در مورد قصايد و غزل هر دو بدون تفاوت استعمال مي كنند، ولي در اواخر چنانكه گفته شد غزل را «چكامه» و قصيده را «چامه» ناميدند. و ما چندان نمي توانيم به اين معني و اصطلاح كه متأخرين وضع كرده اند، اعتماد داشته باشيم.

تنها دليل بالنسبه روشن در باب «چامه» كه بدون ترديد گوشه اي از پرده استتار را برمي دارد استعمال فردوسي در شاهنامه است. وي چامه را در مورد اشعار غنايي- كه شامل مدح پهلوانان و توانگران و تمجيد از زيبايي ممدوح باشد، مكرر استعمال كرده است، و از همه جا بيشتر در داستان بهرام گور به كار مي برد. شاه در كسوت «اسوار» با لباس شكاري و اسب و ساز و برگ قيمتي و خادم، شبانه وارد خانه دهقان ثروتمند خوشگذراني مي شود و ميهمان او مي گردد. دهقان از سوار محترم كه لابد يكي از مقربان دربار يا يكي از پهلوانان و سركردگان شاهنشاه مقتدرعصر است پذيرايي گرمي كرده براي او شراب و غذاي بسيار لذيذي فراهم مي كند. ضمناً دختر دهقان هم در بزم به خدمت پدر و مهمان عزيز و بسيار محترم مشغول است و شاه از او خوشش مي آيد. دهقان به دختر مي گويد: اي آرزو(آرزو نام يكي ازين دختران است) چنگ را بردار و چامه اي بنواز و مهمان ما را وصف كن!

آرزو كه هم چنگ نواز و هم چامه گو مي باشد، و درين دو فن او را تربيت كرده اند، چنگ برداشته چامه اي مي گويد و مي نوازد، و اين چامه در وصف مهمان پدرش و شرح زيبايي و شجاعت و رشادت مهمان است.

ازين داستانها تصور مي كنم كه چامه به اشعار نيمه غنايي و نيمه وصفي و شرح داستان پهلوانان اطلاق مي گردد ؛ بالجمله ويس و رامين و خسرو و شيرين در عداد «چكامه» يا «چامه» محسوب مي شود، و شايد غزل و اشعار وصفي غير حماسي يعني وصفي بزمي را بتوان چكامه يا چامه گفت. همچنين قصايد اسلامي فارسي داراي تغزل و وصف هنرهاي شاه از شكار، زور ِ بازو، جود، دانش و ساير هنرهاي او را هم چامه يا چكامه مي توان نام داد. پس ضرر ندارد كه چكامه را به غزل صرف و چامه را به غزلي كه دنباله اش وصف و مدح باشد لقب داد، همان طور كه اين كار را كرده اند. نمونه «چكامك» اشعار كتاب درخت آسوريك است كه به زبان پهلوي در مناظره و مفاخره بين نخل و بز، در عهد ساساني يا قديمتر، گفته شده است.

 

ج) ترانك، يا ترانه: هر چند هنوز در مأخذ پهلوي و اوستايي به اين كلمه بر نخورده ايم، به خلاف سرود و چكامك كه از هر دو نام برده شده است، اما در مآخذ قديم ادبيات اسلامي فارسي اين لغت به شكل مخفف آن "تران" بسيار ديده مي شود.

ترانه در ادبيات فارسي به دو بيتي ها و رباعيات غنايي (ليريك) نام داده شده است، و آنرا از ماده "تر" به معني تازه و جوان گرفته اند.

ما تصور مي كنيم كه ترانه هم نوعي ديگر از اشعار عهد ساساني بوده است، چه در عهد ساساني ما از اسم «سرود» (مدايح عالي) و «چكامك» (اشعار وصفي و عشقي) خبر داشتيم، اما از اسم اشعار هشت هجايي كه شامل هجو يا انتقاد يا عشق بوده و قافيه هم داشته و بسيار رواج داشته است، و به تصنيفات عوام امروز شبيه بوده است بيخبريم، و چنين گمان داريم كه «ترانك» نام اين نوع شعر بوده است، و ناميدن رباعي و دوبيتي در عهد اسلامي به اين نام حدس ما را كاملاً تأييد مي كند. نمونه قديم ترين اين نوع شعر كه هنوز از لباس اشعار هشت هجايي قديم خارج نشده، سه لخت شعر هجويه «يزيد بن مفرغ» شاعر عرب است كه به فارسي در اواسط قرن اول اسلامي (اوايل قرن هفتم ميلادي) گفته، و در كتب ادب و تاريخ عرب ضبط شده، و ترانه اي كه در هجو اسد بن مسلم گفته شده و طبري هر دو را ضبط كرده است- مي باشد. و در اشعار كردي قوچان كه آقاي ايوانوف به دست آورده و به طبع رسيده، چند قطعه از اين ترانه هاي هشت هجايي قافيه دار و سه لختي كاملاً يادگار عهد ساساني ديده مي شود. سواي اين اسامي باز هم شايد نامها و اسمهاي ديگري به دست آوريم و اين بسته به كشفيات تازه تر و مطالعات زيادتري است، مثلاً ببينيم براي اشعار رزمي يا اشعار مضحك (كمدي) يا اشعار «هجويه» چه اسامي مستعمل بوده است.

 

شعر عروضي در دوره اسلامي: اسنادي در دست داريم كه شعرهاي بعد از اسلام، دنباله و تتمه ي اشعار قبل از اسلام است، و تا مدتي اين نوع اشعار در هجاهاي هشتگانه به زبان محلي كه آنرا «فهلوي» و جمع آن را «فهلويات» مي گفتند، در ايران رواج داشته و مكرر به آن برمي خوريم.

اما اينكه قصايد و غزليات به زبان «دري» از كجا آمد و آيا اعراب اين قصايد خود را از كجا آوردند، و اينكه ايرانيان تا چه حد از اعراب تقليد كردند، محتاج به فصول مبسوط و مشروحي است كه از عهده اين مقاله خارج است و ما مختصراً بدان اشاره كرده و از تحقيقات فني صرف نظر مي نماييم.

من به خلاف آنچه شهرت دارد، معتقدم و موافقم با كساني كه مي گويند شعر عرب تكميل شده اشعار هشت هجايي و باقافيه ي اواخرعهد ساساني است، و معني ندارد عرب بياباني كه به تصديق خود او تا اوايل اسلام موزيك نداشته، و اين فن را از اسيران و غلامان ايراني و رومي آموخته، يا از بنايان ايراني كه مشغول ترميم خرابي هاي خانه كعبه (در زمان عبدالملك مروان) بوده اند فرا گرفته است، شعر موزون عروضي- كه خود نوعي از موسيقي است آن هم با آن كمال و نظم داشته باشد، مگر اينكه مدعي شويم در عهد ساساني اين نوع شعر (شعر عروضي و قافيه دار) در ايران موجود بوده  و اعراب از آن رو شعرهاي خود را به وجود آورده اند، و نتيجه فني اين مي شود كه شعر هجايي ايران در مدت چهار صد پانصد سال تكميل شده و در اواخر ساساني به حد كمال شعر عروضي رسيده، و اعراب آن قسمت مكمل را از ايرانيان قبل از اسلام يا بعد از آن آموخته اند. اما اين عقيده و بدون دليل است.

پس بايد بگوييم اعراب قبل از اسلام شعر عروضي نداشته اند، و اين اشعار بعد از اسلام ساخته شده و به قبل از اسلام منسوب شده است، و در تاييد اين دعوي خود ادباي قديم و جديد عرب هم چيزهايي گفته اند.

هر چه هست ايرانيان از دو مبدا، شعر عروضي خود را به دست آورده اند: اول از طريقه تكامل قطعه هاي هشت هجايي قافيه دار و تفنن در پيدا كردن وزنهاي مشابه، توانسته اند دوبيتي و قطعه و مثنوي و غزلهاي موزون خود را بسازند. دوم از راه تقليد اشعار عرب را در قصايد زيادتر از باقي اقسام شعر از غزل و دوبيتي و رباعي و قطعه و مثنوي فارسي مي بينيم، و هر چه دوره شعر فارسي از لحاظ تاريخ وسعت پيدا مي كند، اثر تقليد شعر عرب هم در اشعار فارسي وسيعتر مي شود و از قصيده به ساير اقسام سرايت مي نمايد.

اوزان گوناگون در زمان صفاريان و سامانيان به قدري وسعت دارد و به حدي از وزنهاي متداول عربي دور است، كه انسان را به ياد شعرهاي هجايي قديم مي اندازد ولي هر چه پايين مي آييم از  گوناگوني اوزان عروضي كاسته و بحور به بحور عربي نزديك مي شود و تنوع قديم به يكدستي و جمود تبديل مي گردد، يعني آن اختلاف فاحش كه بين اوزان شعر و بحور عربي و فارسي است كمتر مي شود. و اين نكته بسيار دقيق، دليل ديگري است كه شعر عروضي فارسي در اصل زاييده اشعار هجايي محلي بوده و بتدريج، تقليد از عربي آنرا به صورت كاملاً عروضي درآورده است.

 

منبع :

سبك شناسي زبان و شعر فارسي- ملك الشعراي بهار

 

ريشه ي زبان فارسي

       

                                       یک پارسی

 

کس بدين منوال پيش از من چنين شعري نگفت

مر زبان پارسي را هست با اين نوع بين

 

(ابوالعباس مروزي) (1)

شعر مزبور از ابوالعباس مروزي است که در ضمن قصيده اي براي مأمون، خليفه عباسي ( چنانکه مي نويسند) سروده و در مرو در خدمت خليفه قرائت نموده است.

اين چند شعر را تمام صاحبان تذکره ها نوشته اند، ولي نکته ي را که در اين شعر فوق هست، در تحت دقت قرار نداده، يا اگر قرار داده اند، از روي بي اعتنايي از آن در گذشته اند، در حالتي، مي توان قدري در اين شعر گفتگو و تبادل نظر و اصابت رأي نمود.

«مر زبان پارسي را هست با اين نوع بين»

ازين شعر که درصدر اشعار فارسي حاليه قرار دارد، چنين مستفاد مي گردد که: زبان فارسي در موقعي که اين شعر گفته شده بوده است، غير از طرزي بوده است که ادبا و شعرا و نويسندگان قرن سوم و چهارم هجري بدان سخن گفته اند.

حال بايد ديد دليل بنيان نهادن زبان فارسي با اين سبک (يعني با سبکي که اشعار فارسي بدان نوع گفته شده و بالاخره زبان رسمي مملکت ايران شناخته شده است) از چه روست؟

از مدلول اين شعر اين طور مي توان فهميد که زبان ادبي ايران در قرن سوم و چهارم غير از زبان فارسي معموله ي آن زمان بوده. و نيز مي توان تصور کرد، که قبل از ابوالعباس به زبان فارسي شعر گفته مي شد ولي نه سبکي که او گفته و پس از او معمول شده، بلکه به همان طرزي که صحبت مي کرده اند و زبان فارسي امروزي زباني است که ادباي ايران در عصر مأمون و از به بعد آن را ترکيب نموده و لغات عربي را با لغات فارسي ممزوج ساخته و زباني جديد ناميده و بدان شعر گفته اند.

گرچه درک اين نکته چيز مهمي نيست و کشف جديدي را به ما نمي نمايد. زيرا بديهي است که زبان حاليه ي ما بعد از سلطه ي عرب، از امتزاج دو قوم برخاست، و نمو نمود،  ولي نکته اي که مي تواند از اين شعر کشف کرد اين است که قبل از ابوالعباس مروزي هم در ايران به زبان فارسي شعر گفته مي شده، ولي آن شعر به زبان ديگر بوده و ابوالعباس اولين شاعري است که به زبان فارسي جديد، يعني با لغت فارسي و عربي مرکب، شعر گفته است و لفظ (چنين شعري) و لفظ (زبان فارسي را هست با اين نوع بين) مي تواند اين تصور را تأييد نمايد.

حال بايد ديد، زبان فارسي، که قبل از طلوع زبان حاليه در ايران معمول بوده، و شايد، بلکه حتماً، با آن زبان شعر هم گفته مي شده است چه زباني بوده است؟

از تفحص در کتب ادبيه، و از تتبع در اشعار متقدمين، اين قدر مي توان فهميد که زبان ايران – يعني زباني که اهالي عراق عجم، فارس، زنجان، و قهستان با آن تکلم مي کرده اند زبان پهلوي بوده، و اين همان لغتي است که تااکنون هم روستاييان فارسي زبان همدان و زنجان و عراق با آن سخن مي گويند و مخصوصاً مردم سمنان، با تحريفات کثيره باز جدي در صيانت آن لغت دارند.

شمس الدين محمد قيس رازي، صاحب کتاب المعجم في معايير الشعار العجم  در چندين جاي از کتاب خود در ضمن تعيين اوزان شعر، ذکري از فهلويات (3) نموده و مي گويد: - فهلويات مخصوص به اهالي زنجان و ري و همدان است – و از آن قسم اشعار (اشعار پهلوي) امثالي ذکر مي کند که شبيه اند به دو بيتي هاي بابا طاهر عريان، و لغات آن از عربي خالي و فارسي هايي است شکسته، و شبيه به لغت دهاقين و دهاتيان وسط ايران که فهم آن براي ما خالي از اشکال نبوده و به پرسش از صاحبان آن زبان (اگر باقي مانده باشند) محتاجيم.

سواي اين لغت (پهلوي) که باقي مانده ي لغات عهد ساسانيان بوده و پيش از ابوالعباس مردم ايران و موسيقي دانهاي عجم، ترانه ها و دو بيتي ها و غيره به آن لغت مي گفته اند، لغت ديگري نيز در حدود شرقي ايران موجود بوده است که آن را لغت سُغْدي (4) يا ماوراء النهري مي گفته اند. و اين لغت غير از لغت فارسي پهلوي بوده و مي توان گفت، مادر و ريشه ي لغت امروزي ايران، همان لغت ماوراء النهري بوده است، که با عربي مخلوط شده و شکستگي هايش را به صلاح باز آورده، و با آن شعر گفته و سپس کتاب تأليف نموده، رفته رفته، مراسلات درباري را با آن نگاشته و بالاخره زبان درباري و دري (4) شده، و عاقبت همان لفظ قلم در عموم سرايت نموده و زبان عمومي ايران محسوب گرديده. و فقط نمونه هايي از هر دو زبان اصلي – پهلوي و ماوراء النهري – در دهات عراق عجم و خراسان باقي مانده است.

منوچهري مي گويد:

يک مرغ سرود پارسي خواند

 يک مرغ سرود ماورالنهري

 

و بايد دانست که هم امروز در ماوراي نهر جيحون، سمرقند، بخارا، بلخ و قسمت شمالي و شرقي افغانستان زبان فارسي که معمول است عيناً همان زبان با همان لغات و اصطلاحاتي است که ادبيات قر ن سوم و چهارم و پنجم ايران با آن و تأليفات پارسي قبل از مغول بدان نوشته شده است.

در نتيجه ي اين تحقيقات مي توان دانست که زبان پهلوي تا قرون دوم و سوم هجري در ايران جاري و ادبيات و ترانه هاي معمولي با آن زبان بوده، و به تدريج از بين رفته و ايرانيان مشرقي در سايه ي قدرت اهالي خراسان و ماوارء النهر، و نهضت هاي سياسيه ي آل ليث و آل سامان، محتاج به اتخاذ زبان فارسي ماوراء النهر و خراسان گرديده و آن را تکميل نموده و با عربي مخلوط ساخته و زبان حاليه را براي ما به يادگار گذاشته اند. و اگر در اختلاف ترکيبات و اصطلاحات لغات دهاتيان خراسان و مرو و دهاتيان خمسه و همدان و تهران دقت شود بخوبي اختلاف ريشه و ترکيب آن دو، و نزديکتر بودن زبان خراسان به زبان ادبي کشف، و تصورات فوق تصديق خواهد گرديد.

پي نوشتها:

1- ابوالعباس بن حنوذ مروزي مردي فقيه، محدث و از پيشوايان تصوف در قرن دوم هجري – ک

2- بعد از اسلام «پهلواني سماع و لحن پهلوي و گلبانگ پهلوي اشاره به فهلويات مي باشد» سبک شناسي ج 1، ص 17 – ک

3- «لهجه يا شاخه اي از زبان ايراني و به سغدي معروف بوده است. سُغْد نام ناحيه اي خرم و آباد … در سمرقند» سبک شناسي ج 1 ص 17 و 18 – ک

ميراث گذشتگان

 

از صداي سخن عشق نديدم خوشتر

يادگاري كه در اين گنبد دوار بماند

                                                                 حافط شيرازی

بي‏شك انسان با شناختي كه از شالوده و هويت خويش در ابعاد مختلف به دست مي‏آورد مي‏تواند موقعيت خويش را در هستي بيابد و بداند كه در كجاي جهان ايستاده است و از چه سكويي هستي را مخاطب خويش قرار مي‏دهد. اين شناخت جز با مراجعه به ميراثي كه گذشتگان براي ما به يادگار گذاشته‏اند ميسر نخواهد شد، يادگاري كه وجود ما در ادامه آن شكل گرفته است. و چه ميراثي از گذشتگان به جاي مانده است جز آن كه در قالبي هنري و زيبا ارائه نشده باشد، يا بنايي باشكوه است كه با هنر معماري برافراشته شده است و يا تابلويي خوش نقش كه نقاشي چيره دست آن را به تصوير كشيده است يا شعري شكوهمند كه بر زبان نجواي شاعري آسماني به ترنم نشسته است و يا متني پيراسته و زيبا كه بر قلم نويسنده‏اي توانمند جاري شده است. و در اين ميان به ميراث گران سنگ فرهنگ و هنر ايران اسلامي كه نظر مي‏اندازيم مي‏بينيم قريب به اتفاق اين ميراث در قالب‏هاي ادبي اعم از نظم و نثر به دست ما رسيده است. به گونه‏اي كه بدون شناخت آنها ما هويت خويش را گم خواهيم كرد و به شناخت روشني از خويش دست نخواهيم يافت. بر اين اساس ما به معرفي و ارائه آثار برتر نظم و نثر فارسي در اين بخش پرداخته‏ايم تا به فراخور و مجال اين برنامه گامي در اين مسير برداشته باشيم.

 

فردوسي و حماسه دکتر زرين کوب

 

شعرهاي هر قومي را مي‌توان به چندين نوع متمايز تقسيم كرد: ‌شعري كه شخصي درباره حسن معشوقه خود يا در مرگ عزيز و محبوب خود يا در وصف بهار و فلان منظره جميل مي‌سازد، شعري كه در مدح رئيس قبيله يا پادشاه خود و بزرگان دربار او مي‌سازد، شعري كه در بيان دلاوري و شجاعت پهلوانان قوم خود و در وصف جنگ‌هاي قوم خود با قبايل ديگر مي‌سازد، وقس علي هذا. اين نوع اخير را شعر حماسي مي‌نامند و بعضي از اقوام و مملل داراي منظومه‌هاي مفصل و مطولي هستند كه مبناي آنها حكايت اعمال و هنرهاي دليران و پهلوانان باستاني ايشان است، خواه آن پهلوانان اشخاصي حقيقي بوده باشند و خواه اين كه قوه متخليه مردمان آنها را براي بيان علت و منشأ حادثه و خصوصيتي اختراع كرده باشد، مثل قصه اين كه آتش از كجا آمد و رعد و برق از چه حادث مي‌گردد، و خورشيد و ماه چرا گرفته مي‌شود. چنين منظومه‌هاي حماسي را كه مربوط به داستانهاي پهلواني يك قوم و ملت باشد، حماسه ملي آن قوم مي‌خوانند.

فردوسي آفريدگار رستم

از تمام افسانه‌هاي شيرين و شگفت‌انگيز كهن كه دايه پير در سالهاي كودكي براي من گفته است، اكنون ديگر هيچ به خاطر نيست. آن همه ديو و اژدها و آن همه گنج‌هاي افسانه‌يي و حلقه‌هاي پريان كه خوابهاي كودكي مرا از راز و ابهام سرشار مي‌كرد اكنون همه محو و نابود شده است. از هارون خليفه كه با جعفر برمكي براي ماهيگيري در كنار دجله شب‌ها به روز مي‌آورد و از شاه عباس صفوي كه با جامه درويشان هر شب در اصفهان با ماجرايي تازه روبرو مي‌شد، اكنون ديگر چيزي جز يك خاطره مبهم در ذهن من نمانده است. وجودي كه اين قهرمانان داستاني براي من دارند، چون وجود سايه‌ها و اشباح خيالي گريزان و درهم است و هر چه از خواب‌ها و خيال‌هاي كودكانه دورتر مي‌شوم وجود آن سايه‌ها هم مات‌تر و محوتر مي‌شود.

اما آن چه در داستانهاي كهن از وجود رستم در خاطرم نقش شده است از ياد نمي‌رود و هر روز زنده‌تر و روشن‌تر مي‌شود. آيا براي آن است كه رستم آفريده خيال قصه‌گويان عادي نيست؟ براي آن است كه مادربزرگ من و دايه پيرم آن را نيافريده‌اند؟ درست است كه قصه‌هاي ديو و پري و افسانه‌هاي هارون و شاه عباس را هم آفريده ذوق و خيال امثال آنها نمي‌دانم اما شك ندارم كه قصه‌گويان از ياد رفته و فراموش شده‌يي كه آن داستانها را ساخته‌اند از مردم عادي بوده‌اند؛ مردمي كه بيش و كم مثل مادربزرگ من و دايه پيرم زندگي مي‌كرده‌اند و با آنها چندان تفاوت نداشته‌اند. اما رستم خود داستاني ديگر است. اگر آفريده خيال فردوسي يا هنرمندي به عظمت و قدرت او نباشد، به هر حال جز ساخته يك قريحه عالي و غيرعادي نيست. براي همين است كه هيچ از پيش چشم من نمي‌رود و هرگز از خاطرم دور نمي‌شود. وجود او خيلي بزرگتر و برتر از يك وجود افسانه‌يي است. اين خطايي بزرگست كه در وجود او فقط يك دلاور عصر افسانه‌ها را بجويند. رستم نمونه انسان كامل است: انسان تمام عيار ابدي كه طبيعت هنوز نتوانسته است بسازد. فقط برز و بالاي او نيست كه پروردگاران زور و جمال يونان و روم را به خاطر مي‌آورد. عظمت معنوي و اخلاقي او نيز در خور خدايان آسمان‌هاست. برتري او فقط در آن دلاوريهاي شگفت‌انگيز نيست. كدام يك از اطوار و احوال او هست كه از خردمندي و هوشياري و آهستگي و نرم‌خويي و پيروزي و توانايي خالي باشد؟ حتي در بدبختي نيز بي‌همتاست و در بين قهرمانان افسانه‌هاي ما، هيچ كس ديگر را نمي‌توان يافت كه مانند او دستخوش هولناك‌ترين و شوم‌ترين سرنوشت‌هايي گردد كه انسان فناپذير خاكي از عهده تحمل آن برمي‌آيد: سرنوشت پدري كه به دست خويش فرزند جوان و برومند خود را به خاك و خون كشيده باشد. سرنوشتي چنين دردناك و شوم و محنت خيز را فقط عظمت بي‌نظير درخشان رستم است كه مي‌تواند تحمل كند و با اندوه و تأثر اما بردباري و تسليم نيازمندانه انسان از آن بگذرد. از اطوار و احوال او هيچ يك نيست كه بزرگ و والا و شايسته پسند و شگفتي نباشد. گفته‌اند كه حماسه خلاصه و نقاوه سرگذشت انسان و آيينه انديشه و كردار اوست و روشن‌ترين تصوير آدمي را در اين آيينه بايد جست. گمان مي‌كنم كه در هيچ يك از حماسه‌هاي بزرگ جهان، تصويري روشن‌تر و دلرباتر از اين، از انسان كامل نقش نكرده باشند... بدين گونه، رستم قهرمان بي‌همتاي شاهنامه است و از وقتي كه او در شاهنامه از صحنه خارج مي‌شود، دنياي عظيم شاهنامه جنب و جوش و روح و حيات خود را از دست مي‌دهد. رستم تجسم روحيات و آرزوهاي ملتي است. اين پهلوان، تاريخ ـ آن چنان كه رخ داد ـ نيست، ولي تاريخ است آن چنان كه آرزو مي‌شد. و اين «تاريخ» براي شناختن انديشه‌هاي ملتي كه سال‌هاي سال چنين جامه‌اي بر تصورات خود پوشاند. بسي گوياتر از شرح جنگ‌ها و كشتارهاست

از اين نظرگاه، افسانه رستم از اسناد تاريخ نه تنها حقيقي‌تر بلكه حتي واقعي‌تراست، زيرا اين يكي نشانه‌ايست از تلاطم اموج و آن ديگري مظهري از زندگي پنهان اعماق.

اما با اين همه افسانه رستم تنها ساخته آرزو نيست، واقعيت زندگي در كار است. اين نيرومندترين مردان هم در نبرد با اسفنديار درمي‌ماند. و سرانجام مرگ كه چون زندگي واقعي است، او را دركام خود مي‌كشد. پهلوانان شاهنامه مردان آرزويند كه در جهان واقعيت بسر مي‌برند.

عبدالحسين زرين كوب

 

وجه نام گذاری آذربايجان

 

 

آذربايجان، نامي پرآوازه در تاريخ ايران است. اسناد و منابع بسيار تاريخي و کهن ، از سنگ نبشته هاي به جا مانده گرفته تا اوستا و تورات و کتاب هاي مورخان يونان باستان مانند هرودوت و گزنفون و استرابون و ديگر تاريخ نويسان و پژوهندگان، همگي بر اين نکته اتفاق نظر دارند که مردم ماد ( آذربايجان) در تبار و هويت ملي و فرهنگي و تاريخي، زبان و دين و عادات و رسوم با ديگر اقوام ايراني يگانه و مشترکند.

در کتاب بُندهشن ( اوستا)- اين کهن ترين سند – آمده است که آذربايجان را در زمان زرتشت « ايرانويچ» مي گفتند و زرتشت از زادگاه خود آذربايجان يا ايرانويچ به شيوه پيامبران مهاجرت کرد و جهت ترويج دين خود به خوارزم رفت.

نام ديگر آذربايجان، « آذرگشسب» بود که از نام آتشکده مقدس آذرگشسب در شهر « شيز» يا « تخت سليمان» گرفته شده است.

از سه نام باستاني آذربايجان يعني «ايرانويچ» ، « آذرگشسب» و «ماد کوچک» که بگذريم به آخرين نام ماندگار آن يعني « آتورپاتگان» مي رسيم.

ريشه نام آذربايجان يا آتورپاتگان از «آتروپاتن »، «آتروپات» و « آذرپات» به معني «پاسدار آتش» است. اُتروپاتن لقب هر يک از سه ساتراپ ( استاندار) هخامنشي اين ايالت بود، زيرا آذربايجان جايگاه بزرگ ترين و مقدس ترين آتش ايزد افروخته به نام آذرگشسب بود که در شيز مراغه ( تخت سليمان)قرار داشت 

 

زبان و گويش

همه مورخان پيش و پس از اسلام و نيز تاريخ نويسان معاصر، گويش آذري را زبان مردم آذربايجان دانسته اند. به عقيده زبان شناسان، زبان فارسي دو گويش دارد؛ يکي دري و ديگري پهلوي. گويش دري ، زبان کتابت و خواندن و نوشتن و آموزش بود، اما گويش پهلوي به زبان هاي محلي اطلاق مي شود که معمولاً در زبان محاوره به کار مي آيد و در هر محل، مردم با کمي اختلاف به آن تکلم مي کنند.

چامه سرايان ( شاعران )  و ادیبان و اهل علم و دانش  ، همواره به اين دليل به فارسي دري يا زبان مادري و اصلي مي سرايند و مي نويسند که زبان ملي سراسر ايران است و به اين ترتيب آثار و سخن ايشان فراگير مي شود. آنها خيلي کم و به ندرت به زبان محلي قلم مي زنند. به همين دليل اشعار محلي به زبان آذري يا گويش آذري پهلوي نيز مانند ديگر گويش هاي محلي از کميت زيادي برخوردار نيست.

يکي از مهم ترين منابع در اين زمينه رساله « روحي انارجاني» تأليف قرن 11 هجري است. اين کتاب نمونه گويايي از موقعيت عمومي و رواج زبان آذري پهلوي درميان مردم آذربايجان است.

احمد کسروي مي نويسد از سال 736  هجري، سال مرگ ابوسعيد آخرين سلطان مغول تا ظهور شاه اسماعيل صفوي در سال 906 هجري، زبان ترکي در آذربايجان محدود به ترکان و مغولان بود، و مردم آذربايجان همچنان به آذري پهلوي صحبت مي کردند. در لغت نامه دهخدا آمده است: « آذري منسوب به آذر و آذربايجان ، و زبان آذري لهجه اي از فارسي قديم است که در آذربايجان متداول بوده و اکنون نيز در بعضي روستاهاي اين استان و بعضي نواحي قفقاز بدان تکلم کنند.»

 

 

چکامه ايران 11

 


به آيين اسلام همدوش گشت

چو بر اوج ارشاد و دانش رسيد

يكي همچو رازي به خود پروريد

****************************
چو خواهي كه نامت بود جاودان

مكن نام نيك بزرگان نهان

همين نقش برخوان پس از عهد خويش

كه ديدي پس از عهد شاهان پيش

همين كام و ناز و طرب داشتند

بآخر برفتند و بگذاشتند

يكي نام نيكو ببرداز جهان

يكي رسم بد ماند ازو جاودان

***************************************

من به غربت رفتم و ديدم مانند وطن نيست

به غم خوردن در اين عالم كسي مانند من نيست

عزيزانم عزيزانم اگر سير و شكر غربت بنوشم

به خدا مانند گدايي وطن نيست

*******************************

به طور حتم هيچ جاي دنيا مانند ايران نيست

پس تنها ايران

 


به شعر حافظ شيرازي مي رقصند و مي نازند

سيه چشمان كشميري و تركان سمرقندي


 

چکامه هایی از فردوسی (  در زمينه ی ايران 10 )

 


نترسم از دشمن كه اين عار ماست


خداي دو گيتي مددكار ماست


هنر نزد ايرانيان است و بس


شير ژيان را ندهند به كس


دريغ است كه ايران ويران شود


كنام شيران و پلنگان شود


***********************************


چو ايران نباشد تن من مباد


بدين بوم بر زنده يك تن مباد


همه جاي ايران سراي من است


چو نيك و بدش از براي من است


همه سر به سر تن به كشتن دهيم


به از آنكه كشور به دشمن دهيم


****************************

 

ديده ام را اي خدا پر كن ز اشك

اشك را دريا كن و بر حسد و رشك

دشمنان ميهنم را كور كن

كشورم را از تجاوز دور كن

مهر خاكم رابنه در عمق دل

تا ببارد پيشرفت اين خاك و گل

***********************************************


بيا تا جهان را به بد نسپريم

به كوشش همه دست نيكي بريم

نباشد همي نيك و بد پايدار

همان به كه نيكي بود يادگار

همان گنج دينار و كاخ باند

نخواهد بدن مر تورا سودمند

سخن ماند از تو همي يادگار

سخن را چنين خوار مايه مدار
**************************************


از آن پس نميرم كه من زنده ام

كه تخم سخن را پراكنده ام

هر آن كس كه دارد هش وراي دين

پس از مرگ بر من كند آفرين

بسي رنج بردم در اين سال سي

ايراني زنده كردم بدين پارسي

تو اين را دروغ و فسانه مدان

به يکسان روش در زمانه مدان

از و هر چه اندر خورد با خرد

دگر بر ره رمز و معني برد

***************************************

 


پنج چکامه ( شعر ) بالا از شاهنامه اثر بزرگ و جاويد حكيم ابوالقاسم فردوسي يكي از شاعران نامدار جهانی نوشته شده است

شاهنامه اثر ملي ما ايرانيان است شايسته است به آن ارج نهيم تا در دنيا از عزت وافري برخوردار گرديم


درود بر او كه ايرانيان را زنده كرد

 

چکامه هايی از کسروی در زمينه ی ايران ( ايران ۹)


بنام يزدان پاك

و سلام بر دوستان گرامي

كجا مي توانم زتو بركنم دل

كه دل كندن از زادگاه هست مشكل

مرا برد طوفان موج حوادث

شدم تا كه يك لحظه از خويش غافل

برون مي رود از دلش مهر ميهن

به مال جهان هر كسي گشت مايل

به عشق كسي جز وطن دل نبندي

اگر بشنوي پند مردان عاقل

بپرهيز از غير و بيگانه خويي

كه شهدش بود همچو زهر هلاهل

**********************************

اي وطن اي يار دلارام من

بي رخ تونيست دل آرام من

هست شبنم با تو فروزان چو صبح

پرتو تو جلوه ايام من

***************

اي ايران هماره عزت تو بر دوام باد

چون آفتاب سايه تومستدام باد

هر كس پاس بندگيت را بجان خريد

در بارگاه امن تو او را مقام باد

****************************************

پرچم ايران بماني برقرار و سرافراز

بر فراز قله هاي كشور ايران به ناز

اي سپيد و سرخ و سبز اي كشور ايران زمين

تا بود دنيا بماني جاودان در اهتراز

*************************************

خوشا خاك ايران مينو سرشت

كه باشد دلاويزتر از بهشت

نه تنها دلاويز و خوب و نكوست

كه برتر ز هر شهر تاريخ اوست

ز دوران پيشين كه در شهر ري

بجا مانده آثار كاوس كي

چو با فر و شوكت هم آغوش گشت

 

بوی جوی موليان آيد همين

 

باز درود بر شما

چکامه زيبايی درباره بخارا 

با صدای ماندگار بنان و مرضيه

بوی جوی مولیان آید همی ،
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربا ن آید همی

ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی

ای بخارا ، شادباش و دیر زی
میر زی تو میهمان آید همی

بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربا ن آید همی

ریگ آموی و درشتی راه او
زیز پایم پرنیان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست ،
خنگ ما را تا میان آید همی
خنگ ما را تا میان آید همی
آید همی

ای بخارا ، ای بخارا شادباش و دیر زی
ای بخارا ، ای بخارا شادباش و دیر زی

میر زی تو شادمان آید همی
میر زی تو شادمان آید همی

میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی

میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی

*****

بوی جوی مولیان ، یاد یار مهربان
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربا ن آید همی
 

بوي جوي موليان آيد همين

ياد يار مهربان آيد همين

زير پايت پرنيان است هنوز

آب جيحون از نشاط روي دوست

اي بخارا اي بخارا شاد باش و دير زي

اي بخارا اي بخارا شاد باش دير زي

دير زي تو شاد مان آيد همی

 

چکامه ( شعر ) از رودکی.

 

چکامه ايران 7من ايرانم

 

من ايرانم

من ايرانم .

**********

***********

من ايرانم

فقط ايران

*************

من آن اسم هميشه جاودان خفته در اعماق تاريخم

شهادتگاه سهرابم درفش كاوه را در دوش خود دارم

آواي بلند كوه الوندم كه شه بيت دليريهاي مردان غيور كرد را هر لحظه مي خوانم

من آذرآبادگانم خطه سر سبز گيلانم خراسانم بلوچستانم و از افسانه مردانگي يلان

سيستانم در سينه باقي است كوير لوتم

ياسوج و اهوازم زيارتگاه شهر عشاق جهان شهر شيرازم

سپاهانم سپند و يزد و كرمانم كوير لوت و سمنانم

من ايلام تن تب دار آبادان ويرانم

من تهرانم گل سر سبد ايرانم

تمام خاك ايرانم اگر البرز را در سينه مي خوانم به زير پاي من اروند رودم

شاه بيت تار و پودم

من ايرانم اگر ويران ويرانم

ولي تا ابد ایرانم

 

نقشه جغرافيا ( چکامه درباره ايران ۵ )

 

سلام بر همه شما عزيزان و دوستان گرامي

فقط ايران

بچه ها اين نقشه جغرافياست

اين قسمت آسياست

نام يك شير در اينجا آشنا است

چشم اين شير بدنبال شماست

بچه ها اين شير ايران ماست

ايران ماست

ايران ماست

فقط ايران بهترين كشور دنيا است

ايران

فقط ايران

ايران

بچه ها اين سرزمين نازنين دشمن بسيار دارد در كمين

داغ دارد هم به دل هم بر جبين

بوده نامش از قديم ايران زمين

يادگار پاك قوم آرياست

بچه ها از هر گروه و هر نژاد دست اندر دست هم بايست نهاد

فارغ از هر مرده باد وهر زنده باد سر به راه وطن بايد نهاد

مام ميهن عاشق صلح و صفا است

بچه ها اين پرچم خيلي قشنگ

پرچم سرخ و سفيد و سبز رنگ

هم نشان از صلح دارد هم زجنگ

خار چشم دشمنان چشم تنگ

افتخار ما به آن بي انتهاست

بچه ها اين خانه اجدادی است

گشته ويران تشنه آزادی است

مرهم زخمش کمی آزادی است

مرهم زخمش کمی آزادی است

اين کار فردای شماست

**************************

*************************************

*************************************

***************************************

فقط خليج هميشه پارس

****************************************************

ايران بهترين كشور دنيا است

**********************************************

بدرود

*****************************************

فقط ايران

وطن يعنی چکامه ایران 3

 

وطن يعني چه، يعني دشت صحرا؟

وطن يعني چه، يعني رود دريـــــــا؟

وطن يعني چه، يعني باغ، بيشـــــه؟

وطن يعني چه، يعني كشت، ريشــه؟

وطن يعني چه، يعني شهر، خانه؟

وطن يعني چه، يعني آب، دانــــه؟

وطن يعني چه، يعني كار، پيشـــــه؟

وطن يعني چه، يعني سنگ، تيشه؟

وطن يعني همه آب و همه خــــاك

وطن يعني همه عشق و همه پاك

وطن يعني محبت، مهرباني

نثار هر كه داني و ندانـــــي

وطن يعني نگاه هموطن دوســــــت

هر آنجايي كه داني هموطن اوست

وطن يعني قرار بـــي‌قراري

پرستاري، كمك، بيمار‌داري

وطن يعني غم همسايه خوردن

وطن يعني دل همسايه بــــردن

وطن يعني درخت ريشه در خاك

وطن يعني زلال چشمه پـــــــاك

ستيغ و صخره و دريا و هامون

ارس، زاينده رود، اروند، كارون

دنا، الوند، كركس، تاق‌بستان

هزار و قافلانكوه و پلنگـــــــان

وطن يعني بلنــداي دمــاونـــــد

شكيبا، دل در آتش، پاي در بند

وطن يعني شكوه اشترانكوه

به درياي گهر استاده نستوه

وطن يعني سهند صخره پيكر

ستيغ سينه در سنگ تمنــدر

وطن يعني وطن استان به استــــــان

خراسان، سيستان، سمنان، لرستان

كوير لوت، كرمان، يزد، ساري

سپاهان، هگمتانه، بختيــاري

طبس، بوشهر، كردستان، مريوان

دو آذربـايجــان، ايــلام، گيـــــــلان

سنندج، فارس، خوزستان، تهران

بلوچستان و هرمزگان و زنجــــان

وطن يعني هنر يعني سپاهان

حرير دستباف فرش كاشـــــان

وطن يعني ز هر ايل و تباري

وطن را پاسباني، پاسـداري

وطن يعني دلير و گرد با هم

وطن يعني بلوچ و كرد با هم

وطن يعني سواران و سواري

لر و كرد و يموت و بختيــــاري

وطن يعني سراي كرد با پارس

وطن يعني خليج تا ابد فـــارس

وطن يعني كتيبه در دل سنــگ

تمدن، دين، هنر، تاريخ، فرهنگ

وطن يعني همه نيك و به هنجار

چه پندار و چه گفتار و چه كـردار

وطن يعني شب رحمت شب قـــــدر

شب جوشن، شب روشن، شب بدر

وطن يعني هم از دور و هم از دير

سـده نوروز يلــدا مهرگـان تيـــــــر

هزاران خط و نقش مانده در ياد

صبـــا كلهر كــمال‌الملك بهــزاد

نكيسا باربد تنبور ني چنـــگ

سرود تيشه فرهاد در سنگ

سر و سرمايه‌هاي سرفرازي

حكيم و بوعلي سـينا و رازي

به اوج علم و دانش رهنوردي

ابوريحــان و صـدرا سـهروردي

به بحر علم و دانش ناخـدائي

عراقي رودكي جامي سنائي

وطن يعني به فرهنگ آشنائي

دُر لفـــظ دري را دهخــــــدائي

وطن يعني جهاني در دل جام

وطن يعني رباعيــــات خيــــام

وطن يعني همه شيرين كلامي

عفاف عشـــق در شـعر نظامي

وطن يعني پيــام پند سعدي

زبان پيوسته در پيوند سعدي

وطن يعني نگاه مولوي ســـــوز

حضور نور در شمس شب و روز

وطن يعني هوا و حال حافظ

شكوه بــاور انـدر فـال حافظ

وطن يعني بتيره دمدمه كوس

طلوع آفتاب شـــعر از طـــوس

وطن يعني شب شهنامه خوانــدن

سخن چون رستم از سهراب راندن

وطن يعني رهائي ز آتش و خون

خروش كاوه و خشـــم فريــــدون

وطن يعني زبان حال سيمرغ

حديث يـال زال و بال سيمرغ

وطن يعني گرامي مرز تا مرز

وطن يعني حريم گــيو گـودرز

وطن يعني اميد نااميدان

خروش و ويله گردآفريدان

وطن يعني دل و دستي در آتش

روان و تن كــمان و آتـــــش آرش

وطن يعني لگام و زين و مهميز

سواران قران و رخش و شبـديز

وطن يعني شبح يعني شبيخون

وطن يعني جلال الدين و جيحون

وطن يعني به دشمن راه بستن

به اوج آريـــوبــرزن نشســـــتــن

وطن يعني دو دست از جان كشيدن

به تنگسـتان و دشتسـتان رسيـــدن

زمين شستن ز استبداد و از كين

به خــون گــرم در گــرمابه فــــين

وطن يعني اذان عشــق گفـتن

وطن يعني غبار از عشق رفتن

نماز خون به خونين شهر خواندن

مهاجـم را ز خرمشــــهر رانـــــدن

سپاه جان به خوزستان كشيدن

شهادت را به جـان ارزان خريـدن

وطن يعني هدف يعني شهامت

وطن يعني شرف يعني شهادت

وطن يعني شهيد آزاده جانباز

شلمچه پاوه سوسنگرد اهواز

وطن يعني شكوه سرفرازي

وطن يعني ز عالم بي‌نيازي

وطن يعني گذشته حال فردا

تمـام سهم يك ملـت ز دنيـــا

وطن يعني چه آباد و چه ويران

وطن يعني همــين جــا يعنـي

ايــــــــــــــــــران

شاعر: عليرضا شجاع‌پور

**********************************

فقط ايران

چکامه درباره زبان پارسی ۱

 

از زبان پارسي گويم نخست

اين زبان سرمايه‌ي فرهنگ توست

اي زبان پارسي افسون‌گري

هرچه گويم از تو، زان، افزون‌تري

يادم آمد كز زمان كودكي

*********************************

آقا بد نيست ديدگاههای خود را بگوييد

****************************

مي‌شنيدم از تو نام رودكي

آن‌كه مي‌گفت: از گذشت روزگار

رهنماتر نيست هيچ‌ آموزگار

رودكي آن پيش‌واي چامه‌ها

پارسي‌گوي بزرگ نامه‌ها

تا سرود او بوي جوي موريان

ياد يار غم‌گسار مهربان

چنگ را بگرفت و آهنگي نواخت

تا كه شه، ساز سفر آماده ساخت

زي بخارا خنگ راند از بادخيز

در ركاب‌اش مهتران هم‌راه نيز

بازتاب طبع گوهربار او

وين يكي مشت است از خربار او

رودكي چون از جهان بر بست رخت

بار ديگر بارور شد اين درخت

شاخه‌اي از نو دميد از آن كشن

موج‌زن شد باز، درياي سخن

بهر امواج هنر گوهر بزاد

اوستاد توس از مادر بزاد

روستازادي و دهگان‌زاده‌اي

وز تبار برتران، آزاده‌اي

پرتوي از روزن اميد بود

در دل تاريك شب، خورشيد بود

باغ پربار سخن زو تازه شد

نام ايران هم بلندآوازه شد

عطر عطار از شميم بوي تو

اين نسيم از كوي تو وز سوي توست

بر سر خان تو مهمان تو بود

گر ثنايي هم ثناخوان تو بود

خيمه زد خيام هم بر بام تو

بود جامي نيز مست از جام تو

داشت گر نظمي نظامي، از تو داشت

توسن‌اش اين تيزگامي از تو داشت

سودـ‌اش از سرمايه‌ي سرشار تو

پنج‌‌گنج‌اش مخزن‌الاسرار تو

مثنوي را هم تو مبدا بوده‌اي

گر فزون شد تو بر آن افزوده‌اي

اين همه سوداگر سود تو اند

خوشه‌چين خرمن جود تو اند

كيست‌ام من تا كه لاف از خود زنم

نيست‌ام جولاهه تا در خود تنم

از كه پرسم؟! در تو مي‌جويم ترا

با زبان تو ثنا گويم ترا

اي زبان پارسي، اي بي‌كران

اي بزرگ و پهن، همچون آسمان

ريزه‌خوار خوان يغماي توـ‌ام

جرعه‌نوش جام صهحباي توـ‌ام

اي زبان پارسي در كار باش

ره‌گشاي راه ناهم‌وار باش

با تو بتوان گفت؛ بي‌بسط و گسست

با اشارت يا كنايت، هرچه هست

ياري‌ام ده تا توانم گفت باز

آن‌چه در دل دارم از گرم و گداز

جوي‌بار نثر تو صافي‌ ز دور

ريگ را در قعر آن بتوان شمرد

نظم بي‌پيرايه از دل خواسته

يا كه زيور بسته و آراسته

از رسايي، نثر در اوج كمال

در رواني، نثر چون آب زلال

سايه گستر، شاخ پر بار و بري

باغ‌بان خبره‌اي، گل‌پروري!

ژرف اقيانوسي و پر گوهري

كوه نستوهي، همه كان زري

از هنر پيشينه‌ها در سينه‌ات

جلوه‌گر ديرينه‌ها ز آيينه‌ات

خان الوان كرم گسترده‌اي

بر درـ‌ات نه پرده‌اي نه برده‌اي

رازداري، با تو بتوان گفت راز

گر نخواهي كش نخواهد گفت باز

اسب تازي در سبق يار تو نيست

گر بتازي كس جلودار تو نيست

مرد بايد، مرد ميدان كلام

تا به نيرو گيردـ‌ات در كف زمان

ور نباشد يكه‌تازي چيره‌دست

تا به خود جنبد، عنان خواهي گسست

نام ديرين زبان ما دري‌ست

پارسي ما را زبان مادري‌ست

بود گل‌گشت تو در بوستان آن

شير دانش خوردي از پستان آن

او به مهر مادري چون جان خويش

مر تو را پرورد در دامان خويش

اين زبان اهل فردوس برين

در معاني از بيان سحرآفرين

رفت تا بنگاله‌اش، قند سخن

توتيان هند از آن شكرشكن

وز بخارا تا به كشمير و به ري

يك‌شبه سدساله ره را كرده پي

ره ز ري تا قونيه پيموده است

گرچه مقصد تا سپاهان بوده است.

رو به سوي خطه‌ي شيراز كرد

تنگ شكر را در آن‌جا باز كرد

پس به سوي گنجه و شروان گذشت

راه خود پيمود و نيز از آن گذشت

بزم خود گسترد در هر مرز و بوم

از سر آمويه تا اقصاي روم

بي‌سپر از خاوران تا باختر

وان به نيرو هر نفس گستاخ‌تر

صحن گيتي عرصه‌ي جولان اوست

از حلب تا كاشغر ميدان اوست

اين زبان پارسي افسون‌گر است

هر چه گويم، باز از آن بالاتر است.

اي زبان پارسي در كار باش

ره‌گشاي راه ناهم‌وار باش

تا كه بودم در كنارـ‌ات بوده‌ام

آستين بر آستان‌ات سوده‌ام

گر گسستم باز پيوستم به تو

تازه كردم عهد و بربستم به تو

اين جدايي بود اين دوري نبود

يا اگر دوري ز مهجوري نبود

بازگشتم من دگر آن نيستم

سخت‌جاني، سست‌پيمان نيستم

بار ديگر باز دم‌ساز آمدم

رفتم و از نيم‌ره بازآمدم

آمدم با كول‌باري زاره‌زو

خود، جز از حسرت، ندارم پيش رو

در پس پشت، آن همه رنج و تعب

پيش رو روزي كه مي‌آيد به شب

پير گشتم دير شد، تدبير چيست

پير را پرواي زود و دير نيست

بام عمرـ‌ام رفته و شام آمده است

آفتاب‌‌ام بر لب بام آمده است

اي كليد بسته، درهاي سُخن

آشنايم، در برويم باز كن

اي زبان پارسي، اي پرتوان

اي توان درياي ژرف و بي‌كران

 

چکامه ايران ۲

ايران بهترين كشور دنيا است

بنام و ياد ايران عزيزمان:

بود نام تو در لوح ضميرم جاودان ايران

بود عشق تو اندر گوشت و پوست و استخوان ايران

تو اي مام وطن اي مهربان اي بهتر از جانم

تو هستي مظهرعشق و اميد و آرمان ايران

منم آن بلبل سرگشته اندر وادي عشقت

تو هستي بوستان عشق و جاي آشيان ايران

تو تاريخ جهان را باوجود خويش پروردي

تو هستي اولين پيوند تاريخ جهان ايران

تو اندر دامنت پرورده اي مردان نام آور

قباد و داريوش و كوروش و نوشيروان ايران

ابو ريحان و رازي و بوعلي خيام و فردوسي

هزاران نام ديگر در صف نام آوران ايران

تو داري دردلت داغ فراوان عزيزانت

تو اندر سينه داري داغ گردان و يلان ايران

تو اندر پيكرت زخم فراوان داري از دشمن

زاسكندر زچنگيز و سپاه تازيان ايران

زمان اين زخمها را مداوا ميكند اما

مداوامي نيابد زخم و جور غربيان ايران

بلاي غرب استثمار جان و مال و ايمان است

كه ميگيرد زجان ملتي هوش و توان ايران

ولي نام تو را روزي كه ايزد در جهان بنهاد

مقدر كرد اين نام مقدس جاودان ايران

تو اندر اين جهان بار دگر خواهي درخشيدن

بسان روزگار قدرت هخامنشيان ايران

تو بايد مظهر آزادي و عدل جهان باشي

رساني آرمان خود به گوش آسمان ايران

تنها ايران

 

 

چکامه زيبايی درباره خليج هميشه فارس

 

چکامه زيبايی درباره خليج هميشه پارس   خلیج همیشه فارس

 خليج هميشه پارس

ايران بهشت است و اقليم عشق

به قول نظامي شاعر پارسي گوي كه دنيا تن است و ايران و دل

 

خليج هميشه پارس

با هر نگاه بر آسمان اين خاك هزار بوسه مي زنم

نفسم را از رود سفيد و آسمان خزر و خليج هميشگي پارس مي گيرم

من نگاهم را از تنب بزرگ و كوچك و ابو موسي نور مي گيرد

من عشقم را در كوه گوات در سرخس و خرمشهر به زبان مادري فرياد خواهم زد

تفنگم در دست و سرودم بر لب همه ايران را مي بوسم

من خورشيد هزار پاره عشق را در خاك وطن مي آويزم

اي وارستان پاكي من آخرين نگاهم بر آسمان آبي اين خاك و خليج هميشگي فارس فارس فارس خواهد بود

خليج هميشه پارس

خليج هميشه پارس

زنده باد كسي كه اين ترانه را سرود و آهنگش را ساخت و آن را خواند

و زنده باد هر كه براي سرافرازي اين مرز و بوم از نخست خلقت تا پايان آن كار انجام دهد

ايران بهترين كشور دنيا است

****************************************************

منتظر ديدگاههای پر مهرتان هستم پيروز باشيد

 

هفت ويژگی فردوسی

 


يک: هيچ شاعری به اندازه ی فردوسی در سرنوشت ملت و کشور خويش تاثير پايدار بر جای ننهاده است

دو: فردوسی يگانه شاعری است که پس از هزارسال شهرت خود را حفظ کرده است

سه: فردوسی يگانه شاعر جهان است که هر چند سال ترجمه اثرش به زبانهای زنده دنيا تجديد چاپ ميشود

چهار: در ميان تمام شاعران جهان هيچيک را نميبابيم که همه عمر خود را از جوانی تا پيری صرف آفرينش تنها يک کتاب با آرمان انسانيت کرده باشد

پنج: فردوسی وقتی اثر خود را پی افکند که ايران اسير استيلای بيگانه بود و زبان رسمی محافل بالای اجتماع و مکاتبات ديوانی و تاليفات علمی به زبان بيگانه بود

شش: زبان فارسی امروز با تحولات طبيعی هزارساله، هنوز دنباله زبان فردوسی است

هفت: شاهنامه يگانه کتاب باستانی است که هنوز هم ايرانيان درس نخوانده آن را با رغبت می فهمند، در حاليکه متنهای دو قرن بعد از شاهنامه را درس خوانده های دانشکده های ادبيات هم به آسانی نمی فهمند


بر گرفته از مقاله ی محمد امين رياحی

 

فردوسی و شاهنامه

 

پيشگفتار

هر كدام‌ از ما وقتي‌ كه‌ واژه‌ »شاهنامه‌« به‌ گوشمان‌ مي‌خورد بي‌اختيار به‌ ياد عظمت‌ ايران‌ و زبان‌ فارسي‌ مي‌افتيم‌. همه‌ مي‌ دانيم‌ كه‌ اين‌ اثر ارزشمند و با شكوه‌ كه‌ فردوسي‌ 30سال‌ از بهترين‌ سال‌ هاي‌ زندگي‌ خود را صرف‌ سرودن‌ آن‌ كرد نه‌ فقط‌ در بين‌ ما ايراني‌ها، بلكه‌ در سرتاسر دنيا و براي‌ تمام‌ دوستداران‌ ادبيات‌ و فرهنگ‌، عزيز و دوست‌داشتني‌ است‌.
حكيم‌ ابوالقاسم‌ فردوسي‌ طوسي‌ خالق‌ اين‌ شاهكار ادبي‌ هم‌ جداي‌ قرارداشتن‌ نامش‌ در ميان‌ بزرگترين‌ پديدآورندگان‌ آثار كلاسيك‌ دنيا نظير هومر، شكسپير و مولير و ... براي‌ تمام‌ ايران‌شناسان‌، فارسي‌ شناسان‌ و ادب‌دوستان‌ جهان‌ نامي‌ آشنا و قابل‌ احترام‌ است‌. جداي‌ وجهه‌ ادبي‌،شاهنامه‌ از لحاظ‌ تاريخي‌ نيز اثري‌ بي‌نظير ودقيق‌ است‌. شايد كمتر اثر ادبي‌ در جهان‌ يافت‌ مي‌شود كه‌ از لحاظ‌ تاريخي‌ نيز به‌ اين‌ دقت‌ و عظمت‌ نگاشته‌ شده‌ است‌. فردوسي‌ در شاهنامه‌ از تمام‌ بزرگان‌ و نامداران‌ ايران‌ باستان‌ تا روزگار خود را نقل‌ كرده‌ و در اين‌ ميان‌ بخوبي‌ و به‌ نظم‌ جغرافياي‌ ايران‌ را هم‌ در نظر گرفته‌ و آن‌ را مشخص كرده‌ است‌. شايد ما وارثان‌ خوبي‌ براي‌ اين‌ گنجينه‌بزرگ‌ (شاهنامه‌) نبوده‌ايم‌،چرا كه‌ اگر غير از اين‌ بود لااقل‌ براي‌ گراميداشت‌ و زنده‌نگه‌داشتن‌ فردوسي‌ و شاهكارش‌ سالي‌ يك‌ روز را به‌ ياد او نامگذاري‌ مي‌كرديم‌ و متاسفانه‌، ما كه‌ فرزندان‌ همين‌ خاك‌ ايرانيم‌ و زبان‌ ما همين‌ زبان‌ فارسي‌ است‌ كه‌ شاهنامه‌ با آن‌ نوشته‌ شده‌، كمتر در اين‌ فكر بوده‌ايم‌ كه‌ چگونه‌ از اين‌ گنجينه‌بزرگ‌ استفاده‌ و آن‌ را خوب‌ حفظ‌ كنيم‌. درمقابل‌ اما، بيرون‌ از مرزهاي‌ ايران‌ و برخلاف‌ ما، اهميت‌ خاص‌ و متفاوتي‌ براي‌ شاهنامه‌ و فردوسي‌ قايل‌ شده‌اند و مدام‌ در اين‌ فكرند كه‌ باز هم‌ در اين‌ شاهكار ادبي‌ كاوش‌ كنند تا به‌ ابعاد تازه‌تر و دانش‌ و دانسته‌هاي‌ تازه‌تري‌ از آن‌ دست‌ پيدا كنند. آنها به‌ دنبال‌ آثار ادبي‌ و هنري‌ كه‌ به‌ نحوي‌ مربوط‌ به‌ شاهنامه‌ است‌ نيز بوده‌اند و در كشورهايي‌ مثل‌ انگليس‌، فرانسه‌،آلمان‌ و امريكا آثار ارزشمندي‌ از هنرمندان‌ ايراني‌ در رابطه‌ با شاهنامه‌ يا نسخه‌هايي‌ از اين‌ اثر مورد بررسي‌ و كنكاش‌ قرار گرفته‌است‌.
ما در طول‌ تاريخ‌ و بويژه‌ سال‌هاي‌ اخير در اين‌ موارد به‌ حدي‌ كوتاهي‌ كرده‌ايم‌ كه‌ حالا اگر يكي‌ از محققان‌ وادب‌شناسان‌ ما بخواهد درباره‌ اين‌ اثر ارزشمند تحقيق‌ كند يا حتي‌ آن‌ را بازنويسي‌ و منتشر كند، بايد در خارج‌ از مرزهاي‌ ايران‌ و با اجازه‌ صاحبان‌ كتابخانه‌ ها و موزه‌هاي‌ خارجي‌ از »شاهنامه‌« فردوسي‌ و نسخه‌هاي‌ به‌جا مانده‌ از آن‌ استفاده‌ كند.

فردوسی برای سرودن  شاهنامه از نسک خوتای نامک ( خدای نامه ) پهلوی استفاده کرده اين کتاب تا زمان فردوسی بوده حال کی از بين رفته مغولها از بين بردنش يا کس ديگری نمی دانيم ولی از اين کتاب استفاده کرده و در واقع کتاب خوتای نامک را فقط به صورت شعر درآورده و امانت دار خوبی هم در اين زمينه بوده

بعضی ها ابراز می دارند که شاهنامه افسانه است آنها اصلن از ادبيات فارسی آگاهی درستی ندارند ادبيات فارسی پر شده از امثال و داستانهايی که عارفان و دانشمندان برای مردم کوچه بازار می سرودن تا به آنها خط مشی دهند البته داستانهای شاهنامه خيلی قديمی تر است ولی همين است من به چند تا مثال بسنده می کنم در کتاب فردوسی از ديو استفاده شده منظور اين ديو که در فکر مردم وجود دارد نيست ايرانيان به انيران (‌ غير ايرانی ) و يا غير زرتشتی ديو می گفتند شمال ايران آريايی بودند ولی چون ديرتر زرتشتی شدند به آنها ديو می گويند برای اطلاع بيشتر می توانيد به متون ارمنی و تاريخ نگاران ارمنی مراجعه فرماييد  مطلب بعدی سيمرغ است که در ادبيات فارسی به معنای مرشد و راهنما است آنطور که در شاهنامه و ديگر آثار فارسی آمده شما می توانيد به لينک زير مراجعه کنيد تا بيشتر متوجه شويد.

پيوند زير را کليک کنيد

شاهنامه افسانه نيست تاريخ است

 

باژ ايرانگردي 1

 

من شما را می خواهم به ايرانگردی ببرم امروز به خراسان می رويم

به شهرسناباد (مشهد) می رسيم  تا بعد از استراحتی کوتاه مزار فردوسی بزرگ را زیارت کنیم. از ردیف موزون سپیدارهای ملک آباد، که سر به آسمان می سایند می گذریم. تا به "باژ" برسیم سراپای مرا شکوهی شفاف فرا می گیرد. به باغی می رسیم که روزگاری باغ پیر طوس بود و حالا مزارش را در آغوش گرفته است. به یاد آوردن بلاهایی که در آن روزگاران پلشت بر این مرد رفته اندوهگینم می کند. در روزگار غریبی که همه عرب زده بودند و حاکمان وقت بر آن بودند که هویت ملی ایرانیان محو و نابود کنند، این مرد یک تنه، سی سال آزگار رنج برد تا با به نظم درآوردن تاریخ و حماسه و اسطوره نیاکانمان در کتاب شکوهمندش "شاهنامه" شناسنامه ای چنان معتبر و بی زوال برای ملت و کشورمان ایران، رقم بزند که هیچ طوفان و گردبادی، هرچند سهمگین و ویرانگر نتواند گزندی بر آن وارد بیاورد. اشعارش چنان هراسی در دل متشرعان و متحجرین انداخته بود که آنان حتی از جنازه این بزرگمرد نیز می ترسیدند. نعش این عزیز روی دستها مانده بود. چرا قاضی شرع حکم داده بود که فردوسی رافضی است و نباید در قبرستان مسلمانان دفن شود. پس ناچار در ملک شخصی اش، در همین باژ به خاکش سپردند  ناگهان این شعر سعدی را زمزمه بخاطر می آيد

نه سام و نریمان و نه افراسیاب
نه کسری و دارا و چمشید ماند
البته که جمشید و دارا و سام و نریمان و کسری و افراسیاب اکنون با شعر فردوسی و سعدی جاودان شده اند ولی کسی حتی نام آن قاضی را که با جنازه فردوسی درافتاد نمی داند-

 

                           بسی رنج بردم در این سال سی
در مطلب بعدی به خود حکيم فردوسی می پردازم.

ایران عشق جاوید

 

ايران برای من يک منطقه جغرافيايی نيست ايران برای من زمزمه چکاچک شمشير ابومسلم خراسانی و صفای حافظ و عشق مولوی است
ايران مرا بياد شرف و غيرت مياندازد  تصور من از ايران و ايرانی سرود مهربانی و عشق است
هماره نامردان را تعدادی معدود ديده ام ولی دلاوران و سرفرازان عشق و دلداگی را کرور کرور
به عرش ميرسم وقتی ميخوانم که اريابرزن که بود کوروش کی بود سورنا و ...
از ته دل به ايرانی بودن خود افتخار ميکنم وقتی نقشه امپراتوری پارس را ميبينم و در دل حسرت ميخورم که کجايند نامداران؟
برای من زبان فارسی  مثل پاره ای از عسل است افتخار ميکنم که يک ايرانیم همه تلاش من سر سوزنی تلاش برای بازگردان ان عظمت به سرزمين پرافتخار پارس است
اگر هم موفق نشوم لااقل پيش وجدان خودم اسوده ام که من در زمانی که بسياری راه کم خطرتر را برگزيدند ولی تن به ذلت ندادم
سرزمين من سرزمين فردوسی است  زمانی که به رو بدرگاه مقدس پروردگار چنين سرود
تو ای دادگستر جهان افرين
برازنده اسمان وزمين
برانگيز يک مرد ايران نژاد
توانا و برنا و دل پاکزاد
که با نيروی داد و مردانگی
به هوش و به فرهنگ و فرزانگی
کند زنده نام نياکان ما
چو مينو کند خاک ايران ما
 من امروز ارزويم اين است که سرزمين مقدس اذرميدخت پر از بابک ها و اريابرزنها و پور سيناها رازی ها شود ايران به زنان و مردان اينچنينی امروز بيش از هر زمان ديگری نياز دارد


 

تاريخچه‌ای درباره‌ی نام زيبای ايران



با درود به همه‌ی ايرانيان پاک‌نژاد و ميهن‌دوست و درود بر ايران‌زمين اين خاک پاک اقوام ایرانی(کرد و لر و آذری و بلوچ و گيل و تاجيک و...) ‌
یکی از مسایلی که همواره وجود دارد بيگانه بودن ما ايرانيان با تمدن باستاني و مسائل تاريخی ايران زمين است! و اين بيگانگی نسبت به تاريخ سرزمین خود سبب ايجاد مسئله‌ی بي‌هويتی ما جوانان ایرانی و عدم توجه به مسایل کشورمان می‌شود.


(اير)-ايران:
به آن گروه از آريايی‌ها که مهاجرت نکردند و در «ناف جهان» که به‌زبان اوستائي «ائيرينه‌وئيجنگه»

«airyana-vaējangh» خوانده می‌شد، ساکن بماندند و با نام ايرج مشهور اند و ايرج (eraj) که به‌زبان پهلوي (erech) خوانده مي‌شود،مخفف همان واژه اوستايي است که به پهلوي و پارسي دري (ويج) تلفظ مي‌شود که همان مرکز جهان معني مي‌دهد.
واژه ايران که در پارسی‌ميانه به شکل «اران-
erān» بوده،و برگرفته شده از شکل‌های قديمی«آريانا» يعنی سرزمين آريايي‌هاست.
واژه «آريا» در زبان‌های اوستايي، پارسی باستان و سنسکريت به ترتيب به شکل‌های                           «اَيريه-
airya »،« اَريه- āriya»،« آريه- arya» به کار رفته است. و نيز در زبان سنسکريت اريه- ariya به معنی سَروَر و مهتر و آريکه- aryaka به معنی مَردِ شايسته‌ی بزرگداشت و حرمت است و آريايي به‌زبان اوستائي«ائيرين» «airyana» و به‌زبان پهلوي و پارسي دري "اير" خوانده مي‌شود و ايرج به‌زبان آريايي «airya» است.
اير در واژه به‌معني «
آزاده» و جمع آن «ايران» به‌معني «آزادگان» است.
در اين‌جا شاه‌نامه در مورد پسر سوم فريدون مي‌گويد‌:
مر او را که بدهوش و فرهنگ وراي                     مر اورا چه خوانند؟ ايران خداي

ايران در اين‌جا به‌معني جمع "اير" يعني آزادگان و ايران خداي به‌ معني پادشاه آزادگان است.
ايرانيان و آریايیان هند که در روزگاران کهن زبان‌های آنان به يکديگر بسیار نزديک بود،خود را به اين نام خوانده ‌اند.(
سيمای ايران تأليف ايرج افشارص 67-68-69)
داريوش بزرگ در نوشته‌های نقش رستم و شوش از خود، چنين ياد مي‌کند:
      «منم
داريوش،شاه بزرگ،شاه شاهان، شاه سرزمين‌های همه‌ زبان، شاه اين بوم بزرگ پهناور، پسر ويشتاسب هخامنشی، پارسی، پسر يک پارسی، آريایی، از چهر آریايی (آريايی‌نژاد).»
(
اومستد، ا.ت. تاريخ شاهنشاهی هخامنشی، ص 167)
اريه در نام اريامنه«
ariyāramna»( اريامنه پدر اَرشام پدر ويشتاسب و ويشتاسب پدر داريوش است) ، و ايريه در واژه‌ی اوستايی اَيرينَه وئجه «airyna.vaējangh »: ايران‌ويج (ايران‌ويج يعنی بهترين و مقدس‌ترين بخش ايران و جهان در ديده‌ی زرتشتيان) و اَيريوخشوثه«airyo.xshutha»( اَيريوخشوثه کوهی که آرش، تير انداز نامی ايران در زمان منوچهر پيشدادی از بالای آن تيری به سوی مشرق انداخت) و ايره‌ياوه «airyāva»، ايرج (ياری کننده‌ی آريا) به‌کار رفته است.
در مورد کشورهاي ديگر و اقوام آريائي که به اروپا مهاجرت کردند و نام ايران را نگاه داشتند، مي‌توان ايرلند را نام برد «ايرلند- سرزمين آريايیان» و هم در آن‌جا است که هنوز معابد ميترائي يعني يادگار دوران فريدون از زير خاک بدر مي‌آید. (دکتر فريدون جنيدی کتاب زندگی و مهاجرت آريايیان ص-175 176)
اين واژه را در زبان ايرلندی که هم‌ريشه‌ی زبان ماست به شکل«
aire»و«airech» و به همان معنی«آزاده» مي‌بینيم.
جزء نخستين نام کشور ايرلند که در خود زبان ايرلندی«
eire»
«
Eire;former name of the Republic of Ireland(Irish)» ناميده مي‌شود نيز همين واژه است.
اريه، ايريه رفته‌رفته به شکل«ایر- ēr» در آمد. ايرانيان در نوشته‌های پهلوی ساسانی، خود را به اين نام و ميهن خود را «ايران- ērān» مي‌ناميدند.(ايرانيان در نوشته‌های پهلوی اشکانی اَريان، در ارمنی eran يا ايرانشتر ērān shathr- در فارسی ايرانشهر ناميده مي‌شدند.)
ايران در زبان پهلوی دو معنی داشت: يکی آريائيان يا ایرانيان و ديگر سرزمين ايران.
شکلی ديگری از ايران «اریان» است که در کتاب تاريخ پيامبران و شاهان از حمزه‌ی اصفهانی، دانشمند سده‌ی 4 ه.ق آمده است. او يک‌بار از مملکت اريان و هم فرس و به بيان ديگر اريان  و ايشان پارسسيان‌اند.
(
اصفهانی، حمزه. تاريخ پيامبران و شاهان، ص2)از اين سخن پيداست که او اريان را در معنی جمع و به جای ایرانيان يا آريائيها بکار برده است.
شکل
اريان شهر نيز به جای ايران‌شهر در کتاب التنبيه و الاشراف، تأليف ابوالحسن علی مسعودی،مورخ سده‌س 4 ه.ق نيز ديده شده است. (مسعودی، الولحسن علی.التنبيه و الاشراف، صص 38-39) شثر(فارسی شهر) که در واژه پهلوی ايران شثر آمده است در آن زبان به معنای کنونی «سرزمین» است.
در زبان پهلوی ساسانی به جای
شهر (در معنی امروزی) شثرستان(فارسی شهرستان) بکاربرده می‌شد و کيشور (فارسی: کشور) به معنی يک بخش از هفت بخش زمين بود که به تازی اقليم خوانده شده است. در زبان پهلوی از واژه‌ی ايرانشثر، کشور ايرانيان، کشور آريائيان خواسته و دريافته مي‌شد.
 (
کيا، دکتر صادق. آريا مهر، ص 3-4)

ايران هم‌چنين منسوب به‌محل آن، به‌نژاد "اير" يا محل آريائيان گفته مي‌شده و هم‌اکنون نيز به همان نسبت خوانده مي‌شود. بخشی از پيام کي‌خسرو به افراسياب‌:
به ايران زن‌ومرد لرزان به‌خاک                            خروشان ز تو پيش يزدان پاک

که در اين بيت: ايران به‌معني کشور آريائيان است.
دريغ‌ است، ايران که ويران شود                             کنام پلنگان‌وشيران شود

ابوسعيد ابوالخير در اين رباعي ايران را به معني جمع اير آورده :
سبزي بهشت و نوبهار از توبرند                             آني که به خلد يادگار از تو برند
در چين وختن، نقش‌ونگار از تو برند                        "
ايران" همه فال روزگار از تو برند

 

*************************************************************

 

پيوندها

 

 

برگرفته از تار نگار فرهنگ ايران باستان  اگر خواستيد کليک کنيد

 

نوشتار درباره ايران در تارنگار آذرگشنسب کليک کنيد

 

**************************************************

 

معرفي نقش برجسته ها و آتشكده و برج هاي تاريخي استان فارس

 جز نقش برجسته هاي متعددي كه شرح آنها در معرفي محوطه هاي تاريخي نقش رستم، نقش رجب و تنگ چوگان رفت، در استان فارس نقش برجسته هاي ديگري نيز وجود دارد كه در اينجا  به معرفي آنها مي پردازيم.

نقش برجسته كورانگون

                                     نقش برجسته كورانگون

نقش برجسته اي برفراز تپه اي بلند در شمال فهليان نزديك دهكده سه تلو از دوره ايلاميان باقي مانده كه از لحاظ قدمت تاريخي از اهميت خاصي برخوردار است. هرتسفلد باستان شناس معروف در سال 1924 م . موفق به كشف اين نقش برجسته شد و آن را به عنوان "نقش كورانگون" معرفي نمود. اين نقش شامل دو رب النوع زن و مرد است كه در ميان پرستندگان ( خادمان ) خود نشسته اند. اين خدا تاجي شاخ دار بر سر دارد و روي يك مار حلقه زده نشسته و سر مار را در دست چپ دارد ، و با دست راست ظرفي را گرفته كه از ميان آن فواره آب بيرون مي آيد. سه نفر در سمت راست و دو نفر در سمت چپ با لباس هاي بلند ايستاده اند و 27 نفر هم در مقابل ايشان با لباس هاي كوتاه و دست بسته روي تخته سنگ هاي جداگانه اي حجاري شده اند. اين نقشه برجسته به اواخر هزاره سوم پيش از ميلاد تعلق دارد و طبق كاوش هاي باستان شناسي متعلق به يكي از پرستشگاه هاي ايلامي است و هنر قوم سومر را نمايان مي سازد. متأسفانه اين حجاري فرسايش بسيار يافته و آثار كمي از آن باقي است.

نقش برجسته سراب بهرام

نرسيده به نورآباد، پايين كوه در محوطه باصفايي كه "سراب بهرام" خوانده مي شود، نقش برجسته اي به درازاي 85/3 متر و بلندي 90/2 متر حجاري شده است. در اين نقش بهرام دوم در وسط نشسته و در هر سمت او دو نفر از بزرگان ساساني به حال احترام ايستاده و انگشت سبابه را به نشانه احترام رو به بالا نگه داشته اند.

نقش برجسته بهرام دوم

يكي ديگر از مهم ترين آثار تاريخي ساساني ، نقش برجسته بهرام دوم پنجمين شهريار ساساني است كه در 30 كيلومتري غرب جره و در جنوب كازرون واقع است. اين نقش نشان دهنده پيكار بهرام دوم با دو سر شير است و پشت سر وي خانواده بهرام و كرتير(موبد موبدان) ايستاده اند. بزرگ ترين كتيبه دوره ساساني توسط كرتير به درازي 2/5 متر و پهناي 7/2 متر در ارتفاع 25 متري از كف زمين در بالاي اين نقش برجسته نـَقر( حك) شده است. مضمون اين كتيبه با كتيبه پهلوي كعبه زرتشت، نقش رستم و نقش رجب يكي ، و در واقع در بردارنده مطالب همه اين كتيبه هاست.

دخمه سنگي داو دختر

در انتهاي شمال غربي ناحيه ممسني دخمه سنگي بسيار قديمي در كوه در ارتفاع 300 متري وجود دارد كه به داو دختر معروف است. نام محلي اين دخمه " دي ودوور" به معني مادر و دختراست. براي رسيدن به اين اثر تاريخي بايد با امتداد راه فهليان به خوزستان، به محلي به نام كوپون رسيد و مسير كوهستان را در پيش گرفت.

اين دخمه مركب از دو اتاق است كه نماي آن از دو طرف ورودي با دو نيم ستون تزيين شده است. بالاي ستون ها هفت آتشدان كنگره دار هخامنشي را بر سنگ به طور برجسته حجاري نموده اند. مورخين معتقدند اين مقبره بايد متعلق به يكي از شهرياران هخامنشي ( احتمالاً كوروش اول) باشد و به 550 تا 650 سال پيش از ميلاد تعلق دارد. عده اي نيز آن را به دوره ماد نسبت مي دهند.

از ديگر نقش برجسته ها مي توان به آثار حجاري كوه قلعه بندر در كوي سعدي شهر شيراز از دوره هخامنشي، نقش برجسته ساساني شاپور اول در ضلع جنوبي شهر داراب، نقوش برجسته "برم دلك" در شيراز و نقش برجسته بهرام دوم ساساني در گويم و كتيبه "تنگ براق" در مجاورت روستاي تنگ براق بخش سرحد چهاردانگه شهرستان اقليد از دوره ساساني اشاره كرد.

آتشكده ها

                                 آتشكده ها

در دوران هخامنشي و پس از آن  ساساني ، برج ها و ديده بان هاي متعدد، در همه كوه ها وجود داشت كه از آن براي ديده باني و خبررساني استفاده مي شد. وجود اين برج ها در بالاي كوه ها اين امكان را فراهم مي ساخت كه با دادن علايمي به كمك آينه يا با برافروختن آتش در شب و روش هاي ديگر، اطلاعات از برجي به برج ديگر منتقل شود. در زير به معرفي اين مناطق مي پردازيم.

آتشكده جره

چهار طاقيِ بزرگِ "گره" يا "جره" در بيرون روستاي بالا ده  شهرستان كازرون واقع است. اين بنا از سنگ و ملات گچ ساخته شده و ارتفاع آن 14 متر است. اين آتشكده يكي از پنج آتشكده اي است كه مهر نرسي وزير بهرام پنجم در بين كازرون تا فراشبند بنا نمود. به نظرمي رسد كه در قديم اطراف اين چهار طاقي شهري وجود داشت.

قمپ آتشكده

قمپ آتشكده در 20 كيلومتري شمال فسا ، ازدوران ساساني به جاي مانده است. طبق نظريه مورخان بناي آن به پارس پسر تهمورث مي رسد. احتمالاً آتشكده و بناهايي در اين مكان وجود داشته كه اكنون تنها بقاياي آنها در كنار آبگيري به جاي مانده است.

از ديگر آتشكده هاي فارس كه بيشتر به صورت چهار طاقي هستند. مي توان از آتشدان سنگي در سيدان مرودشت از دوره هخامنشي، آثار ويرانه آتشكده كاريان از دوره ساساني، آثار بازمانده آتشكده آذرجو در 15 كيلومتري غرب شهر داراب، ويرانه هاي آتشكده ساساني در قمپ آتشكده در راه سروستان – استهبان، ويرانه هاي آتشكده در روستاي گليان از شهرستان فسا در 30 كيلومتري راه داراب، قصر اردشير يا آتشكده و ويرانه هاي اطراف آن در فيروزآباد، آتشكده هاي ساساني در 30 كيلومتري جنوب فيروزآباد، ويرانه هاي چهار طاق ملك، تل جنگي، چهارطاقي نقاره خانه، چهار طاق زاغ ، قلعه قلي و خرمايك فراشبند، چهار طاق كوه ميمند در فيروزآباد ، ظهر شير بين راه فسا و جهرم، آتشكده كازرون در 10 كيلومتري كازرون، آتشكده تون سبز در شهرستان كازرون و مسجد سنگي در پنج كيلومتري شرق شهر داراب كه به آتشكده آذرخش معروف است نام برد. همه اين آتشكده ها از دوره ساساني به جاي مانده اند.

برج ها

برج نور آباد

                                           برج نور آباد

تنها اثر بازمانده از دوره اشكانيان در فارس، برجي است كه در هفت كيلومتري نورآباد در دره اي فاقد آبادي در كنار كوه تنگ كله واقع است و به نام هاي ديمه ميل، ميل اژدها، ميل آزاد ناميده مي شود.

برج نور آباد از لحاظ شكل و ظاهر مانند كعبه زردشت و برج زندان شهر پاسارگاد، چهارگوش است. بلنداي برج بيش از هفت متر و پهناي هر ضلع آن در پايين چهار متر و در بالا 40/3 متر است و از سنگ رگه سفيد به طول هاي مختلف ( برخي 44 و برخي 19 سانت) بسيار دقيق، منظم و با مهارت ساخته شده است.

در داخل قسمت بالايي برج ، پلكاني به بلنداي 10/1 و پهناي 59 سانتي متر وجود دارد. اين قسمت در سمت جنوب و در ارتفاع سه متري واقع شده و چنين به نظر مي رسد كه با نردبان به اين قسمت مي رسيدند و سپس از پلكان بالا مي رفتند. در اين برج آتش مقدس نگهداري مي شد و از آنجا آتش را به ساير نقاط مي بردند. آتشداني نيز بر فراز برج وجود داشت." واندنبرگ" باستان شناس، برآن است كه برج نورآباد فقط به روي روحانيان باز بود و نيايش كنندگان ، تنها مي توانستند آتش را ببينند. بنابراين آتشدان ها و آتشكده ها سرباز بودند. در دوره پهلوي دوم، ميله فلزي از وسط قطعات سنگ هاي برج نور آباد گذراندند تا از فروپاشي آن جلوگيري شود.

گهواره ديد      

گهواره ديد كه "گهواره ديو" نيز ناميده مي شود، بر فراز كوه و در كنار تنگ قرآن قرار دارد. گهواره ديد يك چهار طاقي به وسعت 4×4 متر است كه سقفي گنبدي دارد. اين چهار طاقي كه به دوره عضدالدوله ديلمي نسبت داده مي شود، به احتمال زياد برج ديده باني و خبر رساني باقي مانده از دوران باستان است.

  

نقش رستم

 

معرفي محوطه تاريخي نقش رستم

 

                    نقش رستم

 نقش رستم يكي از مهم ترين و زيباترين آثار باستاني سرزمين پارس است. اين مجموعه در حدود 5/2 كيلومتري تخت جمشيد، در كوه حاجي آباد (نقش رستم)، باقي مانده است. در نقش رستم آثار سه دوره مشخص ديده مي شود:

1. آثار دوره ايلامي از 600 تا 2000 ق.م

2. آثار دوره هخامنشي از 600 تا 330 ق.م

3. دوران ساساني از سال 224 تا 651 م.

كتيبه اي نيز از دوران معاصر ( حدود 100 سال پيش ) وجود دارد.

آثار ايلاميان

از دوره ايلاميان نقش برجسته محو شده اي در نقش رستم (نقش هفتم از سمت راست) وجود دارد كه در دوره ساساني روي آن نقش ديگري از بهرام دوم ساساني نـَقر ( حك ) شد. اين نقش محو شده از دو خدا تشكيل شده كه روي مارهايي نشسته اند و لباس هاي چين دار به تن دارند. اين نقش متعلق به دو مرحله است يكي همزمان با نقش كورانگون در ممسني و ديگري در دوره ايلامي جديد يعني هزاره اول پيش از ميلاد.

آثار هخامنشي

در نقش رستم آرامگاه ها و معبد آناهيتا از دوره هخامنشيان به جاي مانده است.

 آرامگاه هاي هخامنشي

آرامگاه پادشاهان هخامنشي از سمت راست به شرح زير است:

- آرامگاه خشايارشاه ( 0445-486 ق.)

- آرامگاه داريوش (486-522 ق . م)

- اردشير اول (424-465 ق . م)

داريوش دوم (405-424 ق . م)

پهناي هر يك از آرامگاه ها 19 و درازي آنها 93/22 متر است و تقريباً در ارتفاع 26 متري قله كوه قرار دارند.

 فضاي خارجي آرامگاه ها كه عموماً مشابه هم هستند ، داراي مشخصات زير است:

نقش برجسته پادشاه كه كماني در دست دارد، در بالاي سكو مشهود است؛ اين كمان نشانه قدرت است. در برابر پادشاه، نقش اهورامزدا ديده مي شود. در اين نقش برجسته دو آتشدان تصوير شده اند كه آتش مقدس در آنها در حال سوختن است. در گوشه سمت راست بالاي تصوير، نقش ماه مشاهده مي شود كه ناپايداري جهان را نشان مي دهد.

در پايين سكو، نمايندگان ملل تابعه، تخت شاهي را با دستان خود نگه داشته اند.

ستون هايي نيز ديده مي شود كه سر ستون آنها، داراي گاو دو سر مانند سر ستون هاي تخت جمشيد است. تعدادي شير غـّران در پايين نقش ها ديده مي شود كه با يك دسته نيلوفر آبي (لوتوس) تزيين شده است.

درِ ورودي آرامگاه ها به شكل مربع است. اين درها در دوران باستان قفل مي شدند. براي اين كار دو قطعه سنگ بزرگ در پشت آنها قرار مي گرفت و به اين وسيله مهر مي شد. شكل آرامگاه ها نيز مشابه است. تنها تفاوت آرامگاه داريوش كبير در كتيبه هاي ميخي و آرامي آن است . در اين كتيبه ، داريوش، اهورامزدا را ستايش مي كند و فتوحات خود را بر مي شمارد و از انديشه هاي خود سخن مي گويد.

راهروي داخل آرامگاه داريوش كبير به درازاي 72/18 و پهناي 70/3 متر است. در اين آرامگاه نـُه تابوت سنگي وجود دارد كه در يك رديف در سنگ كنده شده و به داريوش كبير، ملكه و ساير بستگان او تعلق دارد. درازا، ژرفا و پهناي اين تابوت ها 10/2 × 05/1× 05/1 متر و ضخامت ( سنگ ) هر يك 5/17 سانتيمتر است. سرپوش هر يك از تابوت ها را قطعه سنگ بزرگي تشكيل مي دهد.

كعبه زرتشت

                                                  

                                        کعبه زرتشت

 در برابر كوه نقش رستم، در قسمتي گود، ساختمان مكعب بسيار زيبايي قرار داد كه آن را كعبه زرتشت، پيامبر ايران باستان مي نامند.اين ساختمان بسيار هنرمندانه از قطعات بزرگ سنگ، بنا شده است. مهارت و دقتي كه در برش و حجاري سنگ هاي حجيم سفيد و سياه به كار رفته است، استادي هنرمندان و سبك معماري دوران هخامنشي را به خوبي نشان مي دهد. يك رديف پلكان در جلوي اين بنا وجود داشت. از ميان اين 30 پله، پله هاي بالايي توسط افراد ناآگاه تخريب شده است. در بالاي ساختمان كعبه زرتشت، اتاقي در اندازه 5/2×5/2 متر وجود دارد كه نظريات مختلفي توسط سياحان، مورخان و ... درباره آن ابراز شده است. برخي از مورخان ذكر كرده اند؛ كتاب اوستا كه بر دوازده هزار پوست گاو نوشته شده بود، در اين اتاق نگاهداري مي شد. گروهي ديگر بر اين باورند كه اين اتاق آرامگاه برديا، پسر كورش بود كه به وسيله برادرش كمبوجيه كشته شد. تني چند از مستشرقان بر اين عقيده اند كه آتش مقدس در اين اتاق نگاهداري مي شد. اخيراً نيز اظهار شده است كه اين بنا رصد خانه بود. در دوران ساساني در اين اتاق اسناد بسيار مهم دولتي نگاهداري مي شد. كتيبه اي ساساني به سه زبان پارسي ميانه ( پهلوي ساساني ) ،  پهلوي پارتي ، و يوناني در اطراف اين ساختمان هخامنشي حك شده است. بحث اصلي اين كتيبه ها، وقايع تاريخي دوران شاپور اول در جريان جنگ ايران و روم است كه در آن "والرين" ، امپراتور روم شكست خورد و در 262 م. در بيشابور زنداني شد.

 كتيبه ديگر در زير كتيبه شاپور اول و به زبان پهلوي اشكاني و 19 سطر، به دستور كرتير موبد موبدان نقش شده است. كرتير ضمن معرفي خود و القابش به شرح خدماتي كه در راه دين زرتشت انجام داده ، پرداخته و از رسيدنش به جايگاه موبد بزرگ و دادور تمام كشور و سرپرستي معبد آناهيتا سخن رانده است.

  آثار ساساني نقش رستم

آثار دوره ساسانيان در نقش رستم شامل نقش برجسته هاي چندگانه است. اين آثار عبارت اند از:

نخستين نقش

روبه روي نقش رستم، در برابر پلكان ورودي، قسمتي وجود دارد كه در دوره ساساني حجاري شد اما نقوشي بر روي آن حك نشده است. درازي اين محل 10 متر و ارتفاع آن 5 متر است و حدود دو متر بالاتر از سطح فعلي حجاري شده است. به نظر مي رسد كه اين اثر متعلق به اواخر دوره ساساني باشد كه قصد داشتند حوادث مهم دوره ساساني را بر آن نقش كنند. عمق اين فضا نسبت به ساير آثار ساساني بيشتر است و ترديدي وجود ندارد كه حفاظت بيشتر از اين طرح مد نظر بوده است.

در قسمتي از اين فضا كتيبه اي 20 سطري حك شده كه مالك زمين هاي كشاورزي اطراف نقش رستم، و نحوه تقسيم آب را در آن مشخص كرده است. اين كتيبه به زبان فارسي و بسيار جديد و فاقد ارزش تاريخي است.

دومين نقش

 پس از اولين حجاري، در سمت غرب، دومين نقش ، تاجگذاري نرسي (340 – 294 م ) را نشان مي دهد.

در اين نقش نرسي حلقه قدرت را از دست آناهيتا ( يكي از خدايان ) دريافت مي كند. نرسي در اين نقش تاجِ گوي مانندي دارد كه بالاتر از تاج آناهيتا است. اين امر شأن و عظمت نرسي را نشان مي دهد. نرسي بالا پوشي روي شلوار چين دار خود پوشيده و زينت آلات، تاج، لباس و... وي در حجاري داراي ارزش هنري بسيار بالايي است.

پشت سر پادشاه، وزير اعظم ايستاده و انگشت سبابه دست راست خود را به رسم آن دوران، براي احترام در برابر پادشاه نگاه داشته است. آناهيتا به صورت زني در سمت راست حجاري شده كه داراي لباس بلند تا كمربند و گردن بند مرواريد است. موهاي مجعد او بر فراز تاج قرار دارد.بين نرسي و آناهيتا كودكي ايستاده كه احتمال دارد وليعهد يعني هرمز دوم باشد. نقش صورت اين كودك آسيب ديده است.

 سومين نقش

در اين نقش برجسته بهرام دوم (298 – 276 م ) در حال نبرد است و سوار بر اسب، چهار نعل با نيزه به سوي دشمن حمله مي كند. نيزه دشمن شكسته است. پارچه زين ( برگستوان ) اسب با لگام در اطراف گردن اسب جمع شده و يك تيردان بلند نيز نزديك پاي راست شاه بسته شده است. اسب بهرام يك سرباز رومي را كه در صحنه جنگ به خاك افتاده، با پا لگدكوب مي كند.

اين نقش دو صحنه را مجسم مي كند كه با خطي برجسته از هم تميز داده مي شود. پشت سر بهرام يك سرباز ايراني پرچمي را به اهتراز در آورده است. يك قطعه چوب به صورت افقي در بالاي پرچم قرار دارد و به وسيله سه گوي، يكي در وسط و دو گوي ديگر در انتهاي چوب مشاهده مي شود. دو قطعه پارچه ابريشمي از قسمت فوقاني پرچم آويزان است. اين نشان، فرمان حمله بود.

 چهارمين نقش

اين نقش، شاپور اول را نشان مي دهد كه والرين امپراتور روم را شكست داده است. اين پيروزي در سال 263 م  رخ داد.

از لحاظ هنري اين نقش زيباترين نقش دوره ساساني « نقش رستم » است. در اين نقش برجسته « سيرياديس » كه يك پناهنده رومي است، عنوان امپراتوري را از طرف شاپور دريافت مي كند. امپراتور والرين دست ها را براي پوزش در برابر شاپور بالا نگه داشته و در برابر وي زانو زده است. شكوه وي با لباس ، زينت آلات، افسار و زين اسب، گردن بند، دست بند و تاج شاهي و آرايش موهاي وي كه حالت غرور آن مشخص است، نشانگر مهارت حجاران ساساني است.

در پشت سرشاپور، كرتير حضور دارد كه انگشت دست وي به حالت احترام نشان داده شده است. پشت سر شاپور كتيبه اي نـَقر( حك )  شده كه ادامه كتيبه كعبه زرتشت است.

 پنجمين نقش

زير آرامگاه اردشير اول دو نقش وجود دارد: نقش بالايي، آذر نرسه يا شاپور ذوالاكتاف ، تقريباً محو شده است. نقش زيرين ، هرمز دوم است و صحنه پيروزي اين پادشاه را بر دشمن نشان مي دهد.

در اين نقش برجسته ، هرمز دوم با اسب ، چهار نعل بر دشمن خود كه رومي است، تاخته و اسب او را سرنگون كرده است. در اين نقش ، دشمن رومي داراي ريشي بريده است و كلاهخود بر سر دارد.

تيردان بندي در كنار پاي راست پادشاه ديده مي شود و اسب وي به نحو جالبي با زينت آلات پشمي تزيين شده و گره خورده است. پشت سر پادشاه يك شاهزاده ساساني يا يكي از بزرگان حضور دارد كه پرچم ساساني را به اهتزاز در آورده است

 ششمين نقش

زير آرامگاه داريوش دوم و رو به روي كعبه زرتشت، نقشي احتمالاً از شاپور دوم (379 - 309 م)  وجود دارد. در اين نقش ، سواري كه داراي تاج است، نيزه خود را بر گردن دشمن فرو كرده و هر دو ، زره به تن دارند.

هفتمين نقش

 اين نقش به دو دوره متفاوت تعلق دارد؛ يكي دوره ايلامي مربوط به 700 سال پيش و ديگر نقش بهرام دوم (294 -274م) كه روي نقش ايلامي حك شده است.

در اين نقش پادشاه در حالي كه شمشيري را به نشانه قدرت با دو دست گرفته، در ميان اعضاي خانواده سلطنتي ايستاده است. تاج پادشاه با بال عقاب به نشانه رب النوع ( خداي ) پيروزي تزيين شده است. در سمت چپ بهرام دوم، چهره ي سه شخصيت در حالي كه به بهرام مي نگرند، نقش شده است. نخستين فرد از سمت راست يك شاهزاده است و دو نقش ديگر كلاه هايي با سر گاو و پلنگ دارند كه احتمال دارد ملكه و شاهزادگان باشند. برخي اظهار نظر كرده اند كه اين نقش، نقش آناهيتا است. سمت راست پادشاه بزرگاني حضور دارند كه انگشت دست خود را در برابر پادشاه به حالت احترام نگاه داشته اند.

 هشتمين نقش

در اين نقش، تاجگذاري اردشير بابكان (239-224 م ) تصوير شده است. در اين جا اردشير و اهورامزدا بر دو اسب كوچك سوارند و اردشير در حال گرفتن حلقه قدرت يا اورنگ پادشاهي از اهورامزدا است و اردوان پنجم پادشاه اشكاني را زير پاي اسب خود لگدكوب مي كند. اهورامزدا نيز اهريمن را كه دو مار از پيشاني او بيرون آمده، لگدكوب مي كند. در اين نقش ، اردشير با اهورامزدا، برابر است. روي سينه هاي اسب اردشير بابكان و اهورامزدا ، دو كتيبه ، هر يك به سه زبان يوناني، پهلوي اشكاني و ساساني حك شده است. ترجمه ي متن فارسي ميانه كه بر سينه اسب اردشير حك شده چنين است: «اين است پيكر مزداپرست، خداوندگار اردشير، شاهان شاه ايران كه چهر از ايزدان دارد، فرزند خدايگان پاپك شاه». متني كه بر سينه ي اسب اهورامزدا حجاري شده، به فارسي چنين ترجمه مي شود: « اين پيكر از ايزد اهورامزدا است». پشت سر شاه يكي از سرداران بزرگ ايران به صورت نيم رخ با نشان غنچه گل روي كلاهش در حالي كه با دست راست مگس پراني را بالاي سر اردشير گرفته، به طرز با شكوهي حجاري شده است.

 استودان ها ( محل نگهداري استخوان هاي بزرگان )

دو چهار طاقي كوچك كه از سنگ كوه بر كنار راه تراشيده شده است، قبلاً به عنوان آتشدان شناخته مي شد. امروزه نظر بر اين است كه اين دو جايگاه "استودان" يا محل نگهداري استخوان هاي پاك شده ي دو تن از بزرگان ساساني بود.

علاوه بر اين در دامنه پايين كوهستان حفره هاي مكعب شكلي در سينه ي كوه تعبيه شده است كه اصلاً براي نهادن استخوان مردگان شكل گرفته بود. برخي از اين استودان ها داراي كتيبه هستند و همگي به قرن هفتم و هشتم ميلادي تعلق دارند.

 محوطه تاريخي نقش رجب

در مسير تخت جمشيد به سوي آباده و اصفهان، در حدود دو كيلومتري تخت جمشيد، در دامنه ي كوه رحمت ، نقوشي از اردشير بابكان و شاپور اول حجاري شده كه به دليل شهرت محل به « نقش رجب » ، چنين نام گرفته است. مرحوم « فرصت الدوله شيرازي » در كتاب آثار عجم نوشته است كه آن را نقش قهرمانان نيز مي خوانند. آثار نقش رجب شامل چهار نقش برجسته است: در تصوير روبه رو اردشير بابكان مجسم شده است كه حلقه سلطنت را از اهورامزدا مي گيرد. جلوي آنها نقش بهرام نوه اردشير و ايزد بهرام به صورت هركول ديده مي شود. پشت سر اهورامزدا نقش دو بانو در حال احترام حجاري شده كه احتمالاً ملكه اردشير و نديمه اش هستند. يكي از بزرگان در پشت سر اردشير با مگس پران همراه شاهزاده شاپور وليعهد اردشير به حال كُرنش ايستاده اند. تصوير ديگر كمي عقب تر از اين نقش كنده شده و نيم تنه ي " كرتير" موبد معروف و مقتدر اوايل دوره ساساني و كنار او يك كتيبه مفصل پهلوي از او ديده مي شود. كتيبه اي هم در اين نقش وجود دارد كه قسمت هايي از آن محو شده اما آنچه خواندني بود، اين چنين است: «آيين زرتشت از بين رفته بود من كه شاهنشاهم آن را از نو برقرار نمودم». دو نقش برجسته ي ديگر به شاپور اول فرزند اردشير بابكان تعلق دارد. نقش سمت راست مظهر اهورامزدا را سوار بر اسب نشان مي دهد كه حلقه شهرياري را به شاپور كه او هم سواره است، مي بخشد. نقش سمت چپ ، شاپور را سوار بر اسب همراه نه نفر از فرزندان و بزرگان كشور كه همه پياده و پشت سر او هستند، نشان مي دهد. علامت شاهزادگان و خاندان هاي بزرگ بر كلاه هاي چند نفرشان نمودار است.

 در قسمت بعد به معرفي مجموعه ساساني فيروزآباد مي پردازيم.

 
 

تخت جمشيد

 

آشنايي با كاخ هاي تخت جمشيد

اين عکسی هم در لوگوی من است عکسی از تخت جمشيد است

بعد از اينکه اين متن را نوشتم يک چامه زيبا درباره تخت جمشيد می نويسم

           

                    تخت جمشید

 كاخ «ه»

پلكان نقش دار دو سويه، ورودي كاخ « ه » است. امروزه اين پلكان تخريب شده است. نقش هاي پلكان شامل دو گروه 16 نفره نيزه دار پارسي است كه در دو سوي كتيبه اي به زبان فارسي باستان ايستاده اند و پشت سر هر گروه، همان كتيبه تكرار شده است.

 كاخ هديش

در مشرق كاخ « ه » ، كاخ زيبايي وجود دارد كه كاخ اختصاصي خشايارشاه بود و بر اساس كتيبه آن توسط او ساخته شده و معروف به «هديش» است. اين كاخ در جنوب صفه تخت جمشيد و در بلندترين قسمت آن بنا شده و اندازه آن 55×40 متر است. يك پلكان دو سويه در سمت غرب و ديگري در شمال شرقي آن به حياط كاخ تچر و حياط كاخ « د» مي پيوندد. در سراسر جنوب اين كاخ، ايواني با لبه كنگره دار وجود دارد.

 قسمت اعظم اين كاخ را تالاري به اندازه 5/36×36 در بر مي گيرد. اين تالار داراي شش رديف شش تايي ستون است. در شمال اين تالار، ايواني 12 ستوني مشتمل بر دو رديف شش تايي وجود داشت كه با دو درگاه بزرگ به تالار راه مي يافت.در دو طرف شرقي و غربي تالار، دو ساختمان شامل اتاق هاي نگاهبانان، اتاق چهار ستوني، كفش كن و برج وجود داشت. در جبهه داخلي پنجره هاي اين كاخ، نقوشي چون بزكوهي و حيوانات ديگر با افرادي كه ظرف هايي را مي آورند، حجاري شده است. آثار آتش سوزي بر سنگ هاي متلاشي شده ي اين كاخ كاملاً پيداست. بخشي از كوه ، كف اين كاخ را تشكيل مي داد و راه آب هايي در آن تعبيه شده بود.

كاخ « ج »

در جنوب كاخ آپادانا و شرق كاخ داريوش و غرب كاخ سه دري يا تالار شورا، كاخي روي كوه ساخته شده بود كه امروزه آثار كمتري از آن مانده است.

كاخ « د »

در شرق كاخ خشايارشاه، محوطه روبازي وجود دارد كه اندازه ي آن 45×40 متر و سطح آن 5/2 متر پايين تر از كاخ خشايارشاه است. در اين محوطه، اتاق هاي باريكي وجود داشت. از اين كاخ امروزه چيزي باقي نمانده است.

حرمسرا يا اندروني

اين بنا كه توسط پروفسور « هرتسفلد» و براساس طرح اصلي ، تجديد ساختمان شد، در جنوب كاخ خشايارشاه واقع شده و در اصل به فرمان او ساخته شده بود. در اين كاخ امروزه موزه تخت جمشيد راه اندازي شده است.

اين كاخ شامل يك تالار اصلي و تعداد زيادي اتاق و راهرو است. چهار درگاه تالار اصلي با نقش خشايارشاه كه در حال حمله به شير است و خدمه اش، تزيين شده و سقف آن بر 12 ستون چوبي استوار است. كف تالار با ساروج (مخلوطي است از آهك و خاكستر يا ريگ كه در آب به مرور جذب انيدريد كربنيك كنند و آهكش به صورت سنگ آهك كه محكم و پايدار است در مي آيد و از آن در جهت ساختن بنا استفاده مي كنند) قرمز مفروش شده است.

در گوشه جنوب غربي قسمت شرقي حرمسرا، كتيبه اي به خط و زبان فارسي باستان و اَكدي از خشايارشاه وجود دارد.

كاخ سه دروازه يا تالار شورا

در مركز تخت جمشيد، كاخ كوچكي قرار دارد كه با سه درگاه و تعدادي راهرو به كاخ هاي ديگر ارتباط مي يابد. به همين دليل آن را كاخ مركزي مي نامند. اين كاخ را «دروازه شاهان» نيز مي ناميدند.

كاخ داراي يك تالار مركزي به ابعاد 5/15×5/15 متر با چهار ستون سنگي است. در شمال كاخ پلكاني با نقش بزرگان ايراني، به ايوان شمالي ختم مي شود و آن را به حياط شرقي كاخ آپادانا متصل مي كند. اين ايوان داراي نقوش چندي است. چند اتاق نيز در اطراف كاخ وجود دارد. دو طرف درگاه شرقي تالار مركزي با نقش 28 نماينده كه اورنگ ( تخت ) شاهي را حمل مي كنند، تزيين شده است.

كاخ سه دروازه تنها كاخي است كه سر ستون هاي آن به شكل سر انسان با بدن حيوان ساخته شده است و برخي احتمال مي دهند كه اين كاخ يك نقطه مركزي و محوري در نجوم و تنظيم تقويم ايران باستان بوده است.

خزانه

در شرق قسمت اصلي حرمسرا و جنوب كاخ صد ستون، بقاياي ساختمان بزرگي وجود دارد كه خزانه تخت جمشيد را تشكيل مي داد. اين مجموعه مشتمل بر يك سالن 99 ستوني، يك تالار صد ستوني، چندين سالن، اتاق و دو حياط خلوت است. ساختمان هاي خزانه توسط حصار و خياباني عريض از ساير قسمت ها جدا مي شد.

خزانه به فرمان داريوش اول ساخته شد و خشايارشاه اصلاحاتي در آن به عمل آورد. بيشتر ظروف، مجسمه ها و به ويژه هشت لوح سنگي معروف خشايارشاه از اين محل به دست آمده است. بر اساس روايات مورخين يونان باستان، پس از سقوط تخت جمشيد، اسكندر طلا، نقره و اشياي قيمتي خزانه را با سه هزار شتر و بسياري اسب و قاطر به محل ديگري انتقال داد.

كاخ صد ستون (تالار تخت)

 تالار مركزي اين كاخ از صد ستون سنگي در 10 رديف تشكيل شده و همين امر موجب شد كه آن را كاخ صد ستون بنامند. ارتفاع اين ستون ها 14 متر بود. كاخ صد ستون از نظر وسعت دومين كاخ تخت جمشيد است ولي تالار مركزي آن حتي از آپادانا بزرگتر است. اندازه اين تالار 5/68×5/68 متر و حدود 4600 مترمربع وسعت دارد. سقف اين تالار بر 10 رديف تالار داراي هشت درگاه است كه به راهروها و صندوقچه ها باز مي شود.

 ساخت اين تالار توسط خشايارشاه آغاز و توسط اردشير اول به پايان رسيد. اين موضوع در كتيبه اي كه در سنگ پي بنا پيدا شده، نشان داده شده است. از همه ستون هاي اين تالار، فقط دو سر ستون زيبا به بلندي 14 متر باقي ماند كه در دهه 1310 شمسي به شيكاگو منتقل شد.

 موضوع نقوش تالار صد ستون، يكي صحنه بارعام و ديگري نقش حمل كنندگان اورنگ پادشاهي توسط نمايندگان ملل است. در شمال اين تالار، ايواني با حياط وسيع و در شرق آن، يك ساختمان شامل تالارها، انبار و راهرو قرار دارد. در شمال كاخ ايواني با 16 ستون وجود داشت كه دو مجسمه ي عظيم گاو نگهبان آن بود.

 دروازه ناتمام

اين دروازه كه كار ساختماني آن شروع شد اما به پايان نرسيد، در انتهاي خيابان سپاهيان و در شمال حياط صد ستون قرار دارد. از آنجا كه كارهاي ساختماني و حجاري اين بخش ناتمام ماند به كاخ ناتمام يا دروازه ي ناتمام مشهور شده است. اين ساختمان مشتمل بر يك تالار چهار ستوني و دو اتاق براي نگاهبانان است. آثار باقي مانده در اين بخش چگونگي كار ساختماني در مجموعه ي عظيم تخت جمشيد را روشن مي سازد. ابتدا تخته سنگ ها به دو شكل  استوانه و مكعب به داخل محوطه حمل مي شد، سپس سنگ ها به كمك داربست هاي چوبي عظيم و قرقره و طناب بالا كشيده مي شد و در جاي خود نصب مي گرديد و در مرحله ي بعد كار تراش اصلي از قسمت بالاي سنگ شروع مي شد و در پايين خاتمه مي يافت.

چهره و سم گاو كه به صورت نيمه كاره در جرز ( ديوار اطاق و ايوان ، پايه ي ساختمان كه از سنگ و آجر سازند)

دروازه ناتمام رها شده است، نشان مي دهد كه هنگام حمله ي اسكندر به تخت جمشيد، هنوز كارگران در اين قسمت مشغول كار بودند.

در شمال دروازه ناتمام و بخشي كه به ديوان سرا شهرت داشت، سي هزار لوح گلي به خط ايلامي مشتمل بر پرداخت هاي دولتي به كارگران و خدمتگزاران و مأموران ديگر به دست آمده است. در اين لوح ها كه در نوع خود بي نظيرند، مدت كار، مبلغ دستمزد، چگونگي پرداخت و در چند مورد حتي پرداخت مساعده به كارگران نيز قيد شده است.

 جايگاه سپاهيان

در شرق تخت جمشيد، حدفاصل بين كوه  و بناهاي اصلي، در شرق كاخ صد ستون، ساختمان هايي مشتمل بر تعدادي تالار و ايوان با جرزهاي خشتي مكعبي وجود دارد كه با توجه به اشيايي كه در آن كشف شده، به احتمال زياد قراول خانه و محل استقرار پاسداران و نگهبانان مخصوص كاخ ها بود. به نظر مي رسد كه قراول خانه جايگاه نگه داري و توقف ارابه ها و اسب هاي سلطنتي و نُجبا بود و خياباني كه به عرض متوسط 9 متر در تمام طول شرقي تخت جمشيد و دامنه كوه كشيد شده، محل عبور اين گردونه ها بود.

خيابان سپاهيان

اين خيابان كه 92 متر طول و نزديك 10 متر عرض دارد، دروازه ي ملل را به دروازه ي ناتمام و ايوان شمالي كاخ صد ستون مرتبط مي سازد. در دو طرف اين خيابان فرورفتگي هاي طاقچه مانند به تعداد زياد و به صورت چند لبه، به فاصله 7 متر از هم وجود داشت كه اكنون به صورت پي با كاهگل پوشانده شده اند. احتمالاً اين فرورفتگي ها جايگاه سربازان و افسران، هنگام تشريفات بود. ديوار سمت راست ديوار اتاق هايي است كه حياط آپادانا را از خيابان سپاهيان جدا مي كند. اين اتاق ها احتمالاً محل استقرار نگهبانان كاخ بود. ديوار سمت چپ، ديوار اتاق هايي است كه محل استقرار حُجاران و بخشي از كارگاه حجاري بود. در انتهاي خيابان ، قطعات ستون هايي كه براي دروازه ناتمام در حال حمل بود، مشاهده مي شود.

چاه سنگي

روبه روي شمال شرقي خزانه، در ارتفاع 22 متر از سطح آن، چاهي به صورت مربع كه هر ضلع آن 70/4 متر است با ژرفاي 26 متر قرار دارد. اين چاه را در زمان ساخت تخت جمشيد حفر كردند. اطراف چاه، راه آب باريكي كنده شده تا آب باران كوه را به آن هدايت كند. ترديدي نيست كه پس از پر شدن چاه و لبريز شدن آن، آب اضافي به خندقي منتقل مي شد. با توجه به اين كه اين چاه راهي به خارج ندارد و منفذي هم در ته يا بدنه آن موجود نيست، مسلم است كه براي نگه داري آب آشاميدني تخت جمشيد به كار مي رفت. حفر اين چاه از شاهكارهاي دوره ي هخامنشي است.

 آرامگاه هاي تخت جمشيد

سه آرامگاه در كوه رحمت، مشرف بر كاخ هاي تخت جمشيد وجود دارد. از اين ميان دو آرامگاه اردشير سوم رو به روي كاخ ها، آرامگاه اردشير دوم در 500 متري جنوب صفه تخت جمشيد و آرامگاه ناتمام داريوش سوم، رو به روي روستاي شمس آباد، در پشت ضلع جنوبي كوه رحمت قرار دارد.

اين آرامگاه ها تقليدي از آرامگاه هخامنشيان در نقش رستم و همه آنها داراي ايواني وسيع، بلند و بدون پلكان است.

« ديدوروس سيسيلي » ، مورخ رومي كه در سال 60 پيش از ميلاد از تخت جمشيد ديدن كرده در مورد اين آرامگاه ها مي نويسد: براي بالا رفتن از آنها از دستگاه بالابر استفاده مي كنند.در دهه چهل براي آرامگاه پلكان سنگي درست كردند. وسط ايوان، ورودي آرامگاه قرار دارد. در آرامگاه اردشير دوم، دو قبر كه شايد جاي تابوت پادشاه و ملكه بود و در آرامگاه اردشير سوم، شش قبر، احتمالاً براي خاندان سلطنتي حفر شده است. روي قبرها، سنگ محدبي قرار دارد.

نقش هاي ايوان هاي اين آرامگاه مشابه هستند. در دو طرف درِ آرامگاه ، دو ستون چسبيده به ديوار وجود دارد كه در بالاي آن ها پادشاه بر تخت شاهي نشان داده مي شود. پادشاه يك دست خود را رو به آتش به حال نيايش بلند كرده و در دست ديگر كماني دارد. اورنگ پادشاهي بر روي دست و سر 28 نماينده ملل تابعه قرار دارد.

 آثار خارج از صفه تخت جمشيد

آثار خارج از صفه ي تخت جمشيد شامل يك تخته سنگ حوض مانند به ابعاد 68/5 متر در 85/4 متر به صورت تقريباً چهارگوش و ژرفاي 15/2 متر و آثار باقي مانده از يك كاخ ديگر است. از آنجا كه قسمت دروني اين سنگ به صورت شيب دار تراشيده شده، ديدگاه هاي گوناگوني در مورد آن ابراز شده است. احتمال بيشتر بر آن است كه اين تخته سنگ بزرگ براي ساخت سر در به محل آورده شده باشد.

كتيبه ها

 از دوره هخامنشيان 16 كتيبه و از ساسانيان يك كتيبه در قسمت هاي مختلف تخت جمشيد، حك شده كه بزرگ ترين آن ها 8×2 متر است. زبان كتيبه ها ايلامي، بابلي و ميخي پارسي است. تمامي كتيبه ها با طلاي ناب پر شده بود. برخي از اين آثار تا 400 سال پيش نيز وجود داشت. آثار باقي مانده طلا در كتيبه ها در نوشته هاي يكي از سياحان نيز ذكر شده است.در ديوار جنوبي صفه، چهار كتيبه به خط ميخي (پارسي باستان) حك شده است. داريوش اول، كارها و هدف هايش را در اين كتيبه ها شرح داده است:

 كتيبه اول (به زبان پارسي باستان): « اهورامزدا كه بزرگ ترين خدايان است، داريوش شاه را آفريد، او را پادشاهي بخشيد، به خواست اهورامزدا داريوش پادشاه است. گويد داريوش شاه: اين كشور پارس – كه اهورامزدا به من بخشيد، كه زيبا و داراي اسبان خوب و مردم خوب است – به خواست اهورامزدا و من – داريوش شاه – از دشمن ترسد. گويد داريوش شاه: مرا اهورامزدا و ايزدان پشتيبان باشند و اين سرزمين را اهورامزدا از دشمن، از خشكسالي، از دروغ در امان دارد. اين را من از اهورامزدا و ايزدان خواستارم.»

كتيبه ايلامي: داريوش انگيزه ساخت تخت جمشيد را در اين كتيبه بدين صورت مشخص كرده است: «من داريوش شاه هستم، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه كشورهاي بسيار، پسر و شتاسپه، يك هخامنشي. چنان كه بر بالاي اينجا، اين دژ ساخته آمد، پيش از آن در اينجا دژي ساخته نشده بود، به خواست اهورامزدا اين ارگ را من ساختم. اهورا مزدا و ديگر ايزدان را خواست كه اين ارگ ساخته شود. پس من آنان را ساختم و من آن را ايمن و زيبا و به اندازه ساختم چنانكه مي خواستم. و گويد داريوش شاه: چنان باد كه اهورامزدا يا ديگر ايزدان مرا بپايند و نيز اين ارگ را، و گذشته از اين، هر آنچه در اينجا بر پاي كرده شد، مباد آن كه به چنگ بدخواه و بدانديش بيفتد.»

 در قسمت بعد به يک چامه زيبايی درباره تخت جمشيد می نويسم و سپس به معرفي محوطه تاريخي نقش رستم مي پردازيم.

 

آشنايي با شهر پاسارگاد

 

من هميشه از دو ايرانی خيلی خوشم می اومد اولی از کوروش که باعث صلابت ما ايرانيان بوده و خواهد بود و دومين حکيم ابوالقاسم که استاد سخن است عظمت و شکوه ايران را در شاهنامه ياد آوری می کند.

کوروش بزرگ :  فرمان دادم بدنم را بدون تابوت و موميايي به خاک بسپارند تا اجزاء بدنم ذرات خاک ايران را تشکيل دهد

 

آشنايي با محوطه تاريخي شهر پاسارگاد

 

شهر پاسارگاد در 70 كيلومتري شمال تخت جمشيد ، در جاده آسفالته شيراز – آباده ، در  فاصله سه كيلومتري جاده قرار دارد. دشتي كه پاسارگاد در آن واقع شده، " دشت مرغاب" ناميده مي شود و با مساحتي حدود 20×15 كيلومتر ، 1200 متر از سطح دريا ارتفاع دارد. رود پُلوار كه در ايران باستان مدوس ( Medus ) ناميده مي شد، اين دشت را سيراب مي كند.

پيش از اين كه شهر پاسارگاد در دشت مرغاب ساخته شود، اين دشت از سابقه تمدني سه هزار ساله برخوردار بود . برخي از مورخان ذكر كرده اند كه كورش با شكست آستياگس ( آستياك ) در سال 550 پيش از ميلاد، امپراتوري ماد را سرنگون كرد. او در ميدان جنگي كه بر مادها پيروز شد، محلي را براي اقامت خود به عنوان پايتخت برگزيد. اين محل همين دشت مرغاب است.

 علت نام گذاری پاسارگاد

در مورد واژه پاسارگاد نظريات گوناگوني ابراز شده است: نخستين كسي كه در اين زمينه اظهار نظر كرده، هردوت است كه از « پاسارگادي » به عنوان مهم ترين طايفه و عشيره پارسيان نام برده و هخامنشيان را برخاسته از اين طايفه مي داند. «كنت كورس» اين واژه را به صورت « پارسه گَـَد » آورده است.اصولاً وجه اشتقاق اين واژه در پارسي باستان مورد ترديد است و پاسارگاد را « محل استقرار پارسيان » ، « زيستگاه پارسيان » ، « تختگاه پارسه » و « دژپارسيان » معني كرده اند.

« هالُك » براساس گـِل نبشه هاي تخت جمشيد معتقد است كه صورت ايلامي واژه پاسارگاد، بَتَركَتَ (Batrakata) بوده است.

آثار باستاني پاسارگاد

 مجموعه آثار پاسارگاد در محوطه اي به پهناي دو و درازي سه كيلومتر گسترده است. همين گستردگي موجب شده كه « هنري فرانكفورت » اظهار نمايد پاسارگاد مكان استقرار يك فرمانرواي كوچ نشين بود.

اين آثار از شمال به جنوب به پنج گروه زير تقسيم مي شوند:

1. صفه ( ايوان مسقف ) عظيم تل تخت يا تخت مادر سليمان و باروي( ديوار) خارجي آن.

2. محوطه مقدس در شمال غرب آن.

3. ساختمان زندان.

4. مجموعه كاخ ها شامل محوطه چهار باغ با آب گذرها، حوضچه هاي سنگي و كاخ هاي پذيرايي يا بارعام، كاخ اختصاصي كوروش يا كاخ مسكوني، كوشك هاي الف و ب ، درگاه و پل.

5. آرامگاه كوروش در فاصله 5/1 كيلومتري كاخ ها.

آثار باستاني پاسارگاد از لحاظ تاريخي به دو دوره ويژه را برسی می کنم :

1. آثار پيش از تاريخ و پيش از دوره هخامنشي: ضمن كاوش هاي باستان شناسي در شمال آرامگاه كوروش، در صفه سنگي مشهور به تخت سليمان، چند تكه سفال نقش دار و قسمتي از يك مجسمه سنگي از دوره ايلامي كشف شد.

2. آثار دوره هخامنشي: اين آثار در برگيرنده ي كاخ پذيرايي كوروش ، كاخ اختصاصي كوروش ، كاخ شرقي با نقش برجسته انسان بال دار، صفه سنگي معروف به تخت مادر سليمان ( تل تخت ) ، آب نماهاي كاخ شاهي ، حوضچه هاي سنگي ، ويرانه برج سنگي ، بناي موسوم به زندان ، دژ پاسارگاد ، آتشكده پاسارگاد و آرامگاه كوروش.

 

 آرامگاه كوروش

  کوروش بزرگ : فرمان دادم بدنم را بدون تابوت و موميايي به خاک بسپارند تا اجزاء بدنم ذرات خاک ايران را تشکيل دهد

 

                آرامگاه کوروش بزرگ

 

آرامگاه كوروش بزرگ مهم ترين اثر مجموعه ي پاسارگاد كه در دوره اي به « مشهد مادر مقدس » مشهور بود، از سال 1820  به بعد به عنوان آرامگاه كوروش شناسايي شد. بناي آرامگاه ميان باغ هاي سلطنتي قرار داشت و از سنگ هاي عظيم كه درازاي بعضي از آنها به هفت متر مي رسد ، ساخته شده است. تخته سنگ هاي آرامگاه با بست هاي فلزي به هم پيوسته بود. اين بست ها بعدها سرقت شد ؛  هر چند بيشتر اين آسيب ها بعدها ترميم شد، اما جاي خالي برخي از آنها به صورت حفره هايي در دل سنگ باقي مانده است.

 

بناي آرامگاه از دو قسمت تشكيل شده است: يكي سكويي شش پله است كه قاعده آن به شكل مربع مستطيل به وسعت 165 متر مربع است و ديگري اتاقي كوچك به وسعت 5/7 متر مربع با سقف شيب دار است كه ضخامت ديوارهايش به 5/1 متر مي رسد. در ورودي آرامگاه با پهناي 75 سانتي متر در سمت شمال غربي بنا قرار دارد.

پس از كشته شدن كوروش در جنگ با سكاها، جسد او را موميايي كردند و در ميان تخت زريني نهادند و اشياي سلطنتي و جنگي او را در كنارش گذاشتند. اين آرامگاه در حمله ي اسكندر مقدوني تاراج شد.

آرامگاه كوروش در تمام دوره هخامنشي مقدس به شمار مي آمد. اين تقدس در دوران اسلامي نيز به قوت خود باقي ماند 

 كاخ دروازه انسان بال دار

 كاخ دروازه به وسعت 726 متر مربع در جنوب شرقي جلگه پاسارگاد واقع است. اين بنا داراي تالاري به وسعت 586 مترمربع است ك سقف آن را هشت ستون به ارتفاع تقريبي 16 متر نگاه مي داشت. زير ستون ها به ابعاد 2×2 متر و به شكل مكعب دو پله اي و از سنگ سياه ساخته شده كه به علت تخريب ، امروزه در پوششي از كاهگل حفاظت مي شوند. وجود اين زير ستون هاي بزرگ نشان دهنده ي عظمت ستون هاي كاخي است كه هيچ اثري از آن باقي نمانده است.

اين تالار داراي دو درگاه اصلي در سمت شمال غربي و جنوب شرقي و دو درگاه فرعي در سمت شمال شرقي و جنوب غربي بود. ارتفاع اين درگاه ها 9 متر بود و امروزه تنها يكي از جرزهاي درگاه شمال شرقي آن برجاي مانده است. بر اين جرز نقش انساني با چهار بال در حال نيايش حجاري شده است. اين نقش تا سال 1864 ميلادي داراي كتيبه اي سه زبانه با مضمون « من ، كوروش شاه هخامنشي ام » بود. اين كتيبه در سال هاي بعد از بين رفت. اين كاخ شباهت بسيار با كاخ « دروازه ملت ها » در تخت جمشيد دارد.

 كاخ اختصاصي

 اين كاخ در 1300 متري شمال غربي آرامگاه كوروش واقع است ، و 3192 متر مربع وسعت دارد. طرح و جزئيات معماري كاخ آن را به عنوان يك بناي اختصاصي معرفي مي كند. بخش هاي مختلف اين كاخ عبارت است از: يك تالار مركزي و دو ايوان در غرب و شرق و دو محوطه ي باز در شمال و جنوب. تالار مركزي داراي 30 ستون در 5 رديف شش تايي بود و زيرستون هاي آن به صورت مكعب دو پله اي از سنگ سياه و سفيد تشكيل شده بود. ده جرز( ديوار اطاق و ايوان ، پايه ي ساختمان كه از سنگ و آجر سازند) آجري مكعب شكل نيز در دو سمت تالار وجود داشت.ايوان جنوب شرقي كاخ يا « ايوان تخت » ، داراي دو رديف بيست تايي ستون بود. درست در مركز اين ايوان و رو به باغ ، جايگاه تخت سنگي مشخص شده است كه احتمالا محل استقرار شاه بود.

در انتهاي جنوب غربي اين ايوان تنها جرز سنگي برجاي مانده از اين كاخ ديده مي شود كه كتيبه اي ميخي به زبان پارسي باستان، ايلامي و بابلي بر آن نقش شده كه ترجمه آن چنين است: « من هستم كوروش شاه هخامنشي ».

درگاه اصلي ديگر، تالار را به ايوان شمال غربي پيوند مي دهد. اين درگاه داراي نقشي از پادشاه و مستخدم چتردار يا مگس پران همراه اوست كه به بسياري از نقوش تخت جمشيد شباهت دارد.

 كاخ بارعام

اين كاخ در جايي بنا شده كه با كاخ هاي خصوصي فاصله داشته باشد. وسعت كاخ 2472 متر مربع و در محور شمال غربي – جنوب شرقي ساخته شده است. كاخ از چند بخش تشكيل شده است: يك تالار وسيع هشت ستوني به وسعت 705 متر مربع كه در مركز قرار دارد و از كف سازي آن تنها بخش كوچكي بر جاي مانده است. ارتفاع اين تالار از سقف ايوان هاي اطراف آن بيشتر بود و در ديوارهاي بالايي آن روزنه هايي براي تابيدن نور به داخل تعبيه شده بود. از هشت ستون اين تالار ، يك ستون هنوز پابرجاست. ارتفاع كنوني اين ستون 10/13 متر است.

تالار مركزي از طريق چهار درگاه به چهار ايوان ارتباط مي يابد. درگاه و ستون هاي ايوان ها از سنگ سياه بود. درگاه شمال غربي كه راه ورودي بازديدكنندگان است، با نقش پاي انسان و عقاب به يك ايوان 16 ستوني ارتباط دارد. درگاه شمال شرقي نيز به بزرگ ترين ايوان كاخ كه 48 ستون داشت ، مرتبط بود.

درگاه جنوب شرقي كه در برابر ورودي كنوني قرار دارد، با نقش انسان و ماهي و گاو به يك ايوان 16 ستوني راه مي يابد. در ايوان تنها يك جرز بر جاي مانده كه يكي از كهن ترين كتيبه هاي خط ميخي بر آن حك شده است. اين كتيبه به سه زبان  پارسي باستان ، ايلامي و بابلي نوشته شده و متن آن چنين است: « آدم كووِش خشايثي يه هخامنشي يه » يعني ؛ من كوروش شاه هخامنشي ام.

 برج سنگي معروف به زندان سليمان

يكي از آثار بسيار زيبا كه به اوايل دوره هخامنشيان تعلق دارد، بناي چهارگوش برج مانندي است كه در دوران اسلامي به « زندان سليمان » شهرت يافت. اكنون تنها يك ديواره از اين بنا باقي مانده است. هر چند برخي اين بنا را آتشگاه مي شمارند، اما به احتمال زياد اين بنا مقبره كمبوجيه، پسر و جانشين كوروش است. ارتفاع برج ، نزديك به 14 و قاعده آن 23/7×28/7 متر است كه بر سكويي سه پله اي قرار داشت. اين برج شبيه "كعبه زرتشت" در نقش رستم است.

ديوارهاي اين برج از سنگ سفيد مرمرنما ساخته شده كه براي تزيين تعداد زيادي حفره كوچك مستطيل شكل در رديف هاي منظم و 10 حفره ي پنجره مانند به نام "پنجره كور" در اطراف آن كار شده است. اين پنجره ها با سنگ سياه قاب شده است.

استحكامات تل تخت يا « تخت مادر سليمان»

تل تخت كه در فاصله ي 2300 متري آرامگاه كوروش قرار گرفته حدود دو هكتار وسعت دارد و در اصل روي تپه اي بنا شده تا بر همه ي دشت مسلط باشد. ارتفاع تل تخت از كف دشت، 50 متر است. پس از صاف كردن تپه، بخشي را هم به طور مصنوعي به صورت يك محوطه سنگي بر آن افزوده اند كه در نتيجه فرم سكويي كثير الاضلاع را يافته است.

آثار چهار دوره مختلف در اين مجموعه شناسايي شده است:

آثار دوره نخست از زمان كوروش بزرگ: اين آثار شامل صفه عظيم سنگي است كه در سمت غرب و شمال غربي تپه از چند قسمت تشكيل شده است. ديواره بيروني كه از بيست رديف سنگ آهكي عظيم بنا شده، نماي تل تخت را تشكيل مي دهد. اطراف اين سنگ ها به شكل زيبايي تراش خورده و وسط آنها برجسته است.

ديواره دروني پشت ديواره بيروني قرار دارد و از لاشه سنگ هاي مسي رنگ تشكيل شده و بدون ملات، به گونه اي ماهرانه در هم قفل شده اند تا ديواره بيروني و كف سازي بنا را حفاظت كنند.

هسته ي بنا كه سطح دروني تپه و قسمت مركزي آن را تشكيل مي دهد، جاي ساختمان هاي روي تپه بود و همه از خشت و لاشه ساخته شده است. براي ورود به صفه سنگي دو راه پله در بخش شمال شرقي تعبيه شده بود كه بخش هايي از آن باقي است. اين بخش در مجموعه پاسارگاد ، مرتفع ترين عمارت و به صورت قلعه اي مشرف بر دشت بود.

آثار دوره دوم مربوط به داريوش هخامنشي: اين آثار كه مربوط به سال هاي 500 تا 280 پيش از ميلاد يعني از زمان سلطنت داريوش هخامنشي تا آخر سلطنت سلوكوس اول است، شامل دژي محكم است كه با ديوارهاي آجري و خشتي بر روي محوطه بنا شده و تغييراتي در مجموعه ي بالاي صفه به وجود آورده اند.

آثار دوره سوم: آثار اين دوره كه بين سال هاي 280 تا 180 پيش از ميلاد يعني از زمان سلطنت آنتيوخوس اول تا آنتيوخوس چهارم ايجاد شده، همراه با تغييراتي در اتاق ها و راهروها است. اين متعلقات در يك دوره طولاني به دست فراموشي سپرده شد و بدون استفاده ماند.

آثار دوره چهارم: كه به سده هاي آغازين اسلامي تعلق دارد نشان مي دهد اين بخش دوباره مورد استفاده قرار گرفته و سپس مجدداً متروك مانده است.

 

در قسمت بعد به معرفي محوطه ي تاريخي تخت جمشيد مي پردازيم.

با سپاس از نظرات و ديدگاههای شما

فقط ايران فقط کوروش بزرگ

 

چامه ی زيبايی درباره ايران ۲

داشتم تارنگاشتی که در پايين می آورمش می خواندم به چامه ی زيبايی درباره ايران بر خوردم که بسيار زيبا بود و برای خوانندگان آن می نويسم باشد که باعث خوشحالی دوستان گرامی شود

تارنگشات فوق درودم به ايران و مردم پارس است برای ديدن تارنگاشت کليک کنيد و لذت ببريد

 

ايران، زادگاه حقوق بشر


خداوندجان وخداوندو راي                   خداوند  بخشنده و رهنماي

ستايش بيزدان اهوراي پاک                 خداوند کيهان واينوآب وخاک

پديد  آور  گيتي   پر  فراز                   جهاني پراز عشق و اميد آز

خداوند  دانش  هنر آفرين                      بگو  بر هنر  آفرين   آفرين   

 

مکانيسم خلقت شگفت آفرين !               بگو بر شگفت آفرين آفرين!

همه بندگانيم ويزدان يکيست                 خداوند داناي پنهان يکي است

بکوشيم آنجا که فرمان توست                خرد بر حقيقت نگهبان تو است

به يکتاييت  ما پرستنده  ايم                   به راي و به فرمان توبنده ايم

 

ستايش، نيايش سزاوارتوست                 دل پاک مردان خريدارتوست

نگيريم  کجي راه  نا راستي                   بپوييم  ره  نيکي و   راستي

خداوند ايران و مهران ستاد                  همان مو بد با خرد،دين و داد

خداوند  ايران و   اسپهبدان                     نجيبان  رزم آور   آزادگان

 

خداو ند ايران و نسل  جوان                    خردمند و شايسته فن آوران

درودم به ايران ونسل جوان                  به پيران فرهيخته نوباوه گان

درودم به ايران ومردان پارس               به صاحب مقامان يزدان شناس

به پاسارگاد و به جمشيد تخت                به مردان فرهيخته و نيک بخت

 

به مردان يران نجيب با شرف               که جزفخر ايران نداشتند هد ف

اگر علم ودانش به مرّيخ بدي                 ز ايرانيان  طول  تاريخ  بدي

تو اي نسل نو پرتوان با جهش               تواي پرتلاش، با کنش خوشمنش

تو اي اهل شيرازوکاشان وقم!              اسير و  گرفتار  قرن   اتم!

 

تو اي نسل پيشتازعصر ايميل              تواي اهل تبريزوخوي اردبيل!

تو اي  نسل  هوشياراينترنِِت                بخوان شرح  تاريخ  ايرانيت

بخوان شرح کوروش،قباداردشير            زشاهنامه فردوسي آنمرد شير

بخوان شرح بوزرجمهر جوان               همان مرد دانشورو پرتوان

 

بخوان تا بداني  حقوق  بشر                 زايران گرفته جهان سربسر!

شکوه و تمدن،  حقوق    بشر            به لوح وبسنگ وبه کوه وکمر

همي زادگاهش به ايران بود!            سر سرفرازي به کيوان بود!

بخوان پند کوروش قباد اردشير          زشاهنامه فردوسي آن مردپير

 

به يزدان گرائيد نمائيد سپاس              بزرگي نيافت آنکه شد ناسپاس

به يزدان گرائيد نمائيد سپاس              مباشيد  آشفته  دل   با هراس

به  يزدان گرائيد ورامش کنيد             به سوي کمال روبه دانش کنيد

زخدمت به مردم  ببنديد  کمر             شويد ارجمند نزد صاحب نظر

 

بلي کاربگذشتگان عبرت است           پرازپندو آموزه وحکمت است

به ايران مهان مردمان شاد باد           دل ودست شان دست فرهاد باد

به ايرانيان نعمت  افزون باد               بدور ازپليدي و  افسون  باد

دلت پر اميد وجوان باد امير!              که اهريمن خيره کردي اسير!

 

بي‌بي شهربانو


"بي‌بي شهربانو" زيارتگاه اختصاصي مسلمانان در دامنه‌ي تپه‌هاي مجاور شهر ري در جنوب تهران است. : "شهربانو" دختر واپسين پادشاه ساساني، يزدگرد سوم  می باشد و  پس از شکست ايرانيان به دست تازيان اسير گشت و به مدينه برده شد و در آن جا به همسري حسين به علي درآمد و براي وي، پسري را به نام علي زين‌العابدين، چهارمين امام شيعه، به دنيا آورد. پس از نبرد كربلا (61 ق/680 م.) شهربانو در حالي كه دشمنان شوهر كشته شده‌اش ؛ وي را تعقيب مي‌كردند، به ايران گريخت. آنان زماني به شهربانو نزديك شدند كه او به شهر ري رسيده بود، . در اين محل، در زمان خود زيارتگاهي بنا شد كه شايد تنها زنان و اولاد ذكور پيامبر از آن ديدار مي‌كردند. اهميت چندي را در سنت شيعه پيدا کرد.

 زيارتگاه مذكور در ري  «شهربانو» (بانوي سرزمين، يعني ايران) بدو اختصاص يافته باشد. وي در زيارت‌نامه‌ي زيارتگاه بي‌بي شهربانو، "شاه جهان"، "شاه زنان"، و "جهان‌بانو" نيز خوانده مي‌شود.

روانش شاد

 

 

ری و رازی

 

خوب ديديد که چرا من اين تارنگاشت را ری رازی ناميدم

ری محل تولد زرتشت به روايتی و محل آتشکده های بسيار محل نام آوران تاريخ که بدست ايرج اساطيری بنا شده و تا قرن چهار هجری به زبان پهلوی صحبت می کردند و در زمانهای متفاوت و کتابها و حتا در اوستا به آن رغه ريگا راگس و ... ری می گفتند و مدفن بی بی شهربانو دختر يزدگرد سوم و همسر امام حسين ( ع‌ ) است و ...      بي ترديد ري يكي از قطبهاي مهم باستانشناسي درتاريخ، فرهنگ و تمدن سرزمين ايران است. اگر مناطقي مانند فارس، خوزستان، اصفهان و خراسان را محورهاي مهم ميراث فرهنگي ايران بدانيم،       « ري » با داشتن پيشينه تاريخي بسيار كهن و انبوهي از آثار با ارزش، در كنار آنها قرار خواهد گرفت.محوطه ها و بناهاي مهمي مانند قلعه گبري، دژ رشكان، برج خاموشان، برج طغرل، تپه باستاني چشمه علي و محوطه قبرستان زيرين و زبرين شهر ري از نمونه هاي برجسته دهها اثري هستند و رازی هم يکی از نام آوران ايران و جهانی و يکی از مفاخر بزرگ علم بشمار می رود پس من شايسته ديدم از اين نام استفاده کنم

البته در ايران ما هم شهر هايی به قدمت تاريخ و باشکوه داريم و هم نام آورانی پرآوازه ولی من يکی از اينها را انتخاب کردم باشد در ديگران اثر داشته باشد و به هويت واقعی خويش توجه کنيم و خودمان بيشتر بشناسيم. البته اگر بازم بخواهم ادامه دهم حکايت همچنان باقی است ولی وقت محدود است .

 

با سپاس بيکران از خوانندگان محسن قاسمی شاد

شهر ری به بلندای تاریخ

بنام خداوند جان و خرد

ری شهر بزرگی بود که بنا به داستانهای اساطيری بدست ايرج بنا شده است و ری از جمله جاهايی است که می گويند زرتشت در آنجا بدنيا آمده است در تقسیم بندی مادها به رماد رازی یا راگا ،و در زبان يونانی به راگس مشهور بوده است در ذيل به مقاله زير می پردازم.


 

ری، شهر خاکريزها و تپه‌های باستانی مهجور

ناگفته‌های يک شهر ۷ هزار ساله

● سرزمين ری باستان، بخشی از فلات مرکزی ايران است. مدارک مکتوب تاريخی و شواهد باستان شناسی نشان دهنده جايگاه ويژه اين سرزمين در تحولات فرهنگی فلات مرکزی ايران در دوران پيش از تاريخ، تاريخی و اسلامی است. ری با قدمتی هفت هزار ساله، نشانه های تمدنی درخشان چون تپه چشمه علی را در خود دارد که به عنوان شاخص فرهنگی مهمی در منطقه شناخته می شود. ری شهر مهم مذهبی زرتشتيان بوده و يکی از مراکز مهم تربيت مغان و موبدان زرتشتی محسوب می شده است. نام اين شهر در کتاب های مذهبی زرتشتيان، «رغه» ذکر شده و در کتاب های تاريخی يکی از شهرهای بزرگ دولت ماد بوده است.
 
سرزمين ری باستان، بخشی از فلات مرکزی ايران است. مدارک مکتوب تاريخی و شواهد باستان شناسی نشان دهنده جايگاه ويژه اين سرزمين در تحولات فرهنگی فلات مرکزی ايران در دوران پيش از تاريخ، تاريخی و اسلامی است.
به گزارش «ميراث خبر»، ری با قدمتی هفت هزار ساله، نشانه های تمدنی درخشان چون تپه چشمه علی را در خود دارد که به عنوان شاخص فرهنگی مهمی در منطقه شناخته می شود. ری شهر مهم مذهبی زرتشتيان بوده و يکی از مراکز مهم تربيت مغان و موبدان زرتشتی محسوب می شده است. نام اين شهر در کتاب های مذهبی زرتشتيان، «رغه» ذکر شده و در کتاب های تاريخی يکی از شهرهای بزرگ دولت ماد بوده است.
از اهميت اين شهر در دوران هخامنشيان همين بس که نام آن در سنگ نبشته بيستون به صورت «رگا» در کتيبه ای از داريوش هخامنشی به سه زبان ذکر شده است. ری در زمان سلوکيان در پی ويرانی در اثر زلزله شديد، دوباره آباد شد.
ری در مسير جاده ابريشم قرار داشته و در زمان اشکانيان اين شهر «ارشکيه» خوانده می شد. به دليل نزديک بودن ری به جاده ابريشم دارای امنيت مطلوبی بود و با توجه به مسير طولانی جاده ابريشم که سواحل شرقی مديترانه را به مرزهای غربی کشور چين پيوند می داد، ری مرکز معاملات عمده تجاری ميان شرق و غرب محسوب می شد. پژوهش های انجام شده در ری نشان داده که اين شهر از هزاره سوم پيش از ميلاد مسکونی بوده و تمدن درخشانی در خود داشته است. در تقسيمات جغرافيايی جديد، ری يکی از شهرستان های استان تهران است که در شش کيلومتری پايتخت قرار دارد.
محدوده بافت تاريخی ری براساس محله های امروزی چنين است: از شمال به جاده کمربندی تهران، از جنوب به جاده کمربندی شهر ری از شرق به کوه های سيمان شهر ری و از غرب به خيابان شهيد رجايی محدود می شود.
در نقشه کرپرتر، تپه چشمه علی به عنوان قديمی ترين نقطه بافت تاريخی شهر با شماره پانزده مشخص شده است. اين تپه مهم ترين شاخص قدمت تاريخی تمدن ری است که کنار باروی قديمی اين شهر قرار گرفته است. بر اساس اسناد و شواهد تاريخی ری در زمان هخامنشيان به دو دليل اساسی، حايز اهميت بوده است. نخست آن که اين شهر يک شهر مذهبی و مرکز تربيت مغان بوده است و دوم آن که شهر ری مرکز اصلی هدايت قيام ها و شورش هايی به شمار می رفته که پس از سلطه هخامنشيان بر سرزمين ماد رخ داد.
ری همچنين اقامتگاه شاهان اشکانی در فصل بهار بود و آثار بيشماری از اين دوران در اين شهر از سوی باستان شناسان در جريان حفاری ها و کاوش های علمی انجام شده در اين منطقه شناسايی شده است.
آتشکده ری بر فراز تپه ای به نام تپه ميل در دوازده کيلومتری جنوب شرقی شهر ری قرار دارد. دومين اثر باقی مانده از اين دوره، نقش برجسته نيمه تمام ساسانی است. در دامنه جنوبی کوه دژ رشکان در قسمت شرقی شکافی که کارخانه سيمان در آن احداث شده بود، تصويری خشن از عهد ساسانی روی سنگی که آن را بدين منظور صاف کرده بودند به صورت ناتمام مانده بود.
اين تصوير مردی را در حال تاختن نشان می داد که کلاهی کره ای شکل بر سر داشت. بعدها فتحعلی شاه دستور داد تا اين تصوير را صاف کرده و به جای آن صورت خود او را روی سنگ حجاری کنند.
در هر حال شهر ری در زمان های گذشته يکی از باشکوه ترين شهرهای اسلامی بود و اوج شکوه و عظمت آن را بايد در دوران سلجوقی از قرن ۱۱ تا ۱۳ ميلادی جست و جو کرد. با حمله مغول، ری تخريب شد و به تدريج استحکامات، مساجد، کاخ ها و خانه های زيبای اين شهر به خاکريزها و تپه های کوچک مسطح تبديل شد و با گذشت ششصد سال، بخش اعظم پايتخت سلجوقی زير اين تپه ها پنهان شد. کارشناسان معتقدند آنچه امروز از محدوده بافت تاريخی ری بر جای مانده است، به سه بخش تقسيم می شود. ارگ يا شهر شاهی ری، ديوار اصلی برج و باروی ری يا ديوار دوم و گورستان های شهر ری.
ارگ در حقيقت ادامه يک بنای دفاعی بنا شده روی قلعه و دژ شمالی رشکان بوده که تاسيسات گوناگونی داشته است. اين بنا از سنگ ساخته شده بود و از وضعيت امنيتی، حفاظتی طبيعی کوه نيز بهره می برد. اکنون بخش محدودی از باروی جنوبی و شرقی ارگ باقی مانده است و در جنوب غربی آن نيز کارخانه گليسيرين قرار دارد. اين ديوار مانند باروی اصلی ری از چينه و خشت ساخته شده و دارای برج های پشتيبان است.
بخش دوم بافت تاريخی ری که ديوار اصلی برج و باروی اين شهر بوده در سال های گذشته تخريب شده و تنها آثار باقی مانده از آن در شمال روی بلندی های چشمه علی تا غرب کوه بی بی شهربانو، ادامه می يابد. گورستان های تاريخی شهر ری اغلب در يک نقطه از شهر متمرکز شده اند، محدوده شهر مردگان از شرق به دامنه کوه بی بی شهربانو و برج آرامگاه گبری و منتهی اليه غربی آن تا سه راه ورامين (امامزاده عبدالله) ادامه داشته است. آثار گورها و تدفين ها در اين منطقه بسيار گوناگون و متفاوت است. محدوده اين گورستان ها به طور کلی به گورستان های برين (بالا) و گورستان های زيرين (پايين) تقسيم می شود.
در سال های گذشته باروی اصلی شهر ری در قسمت غربی توسط اداره ميراث فرهنگی استان تهران مرمت شد. به اعتقاد کارشناسان ميراث فرهنگی بافت تاريخی شهر ری در اصل نه بافتی مسکونی با قدمتی تاريخی، بلکه شماری از آثار باستانی و محوطه های باستان شناختی است که با توسعه بافت شهری جديد ری ارتباط مستقيم دارد. بنابراين آشکار است که در اجرای هر گونه طرح حفاظت و احيا بايد ابتدا ماهيت و چگونگی اين بافت مطالعه و شناسايی شود.

------------------
منابع:
۱ _ ولايتی، رحيم، بررسی و مطالعه جايگاه ری باستان در تحولات فرهنگی هزاره های پيش از تاريخ در فلات مرکزی ايران، رساله کارشناسی ارشد دانشگاه تهران، ۱۳۷۶
۲ _ رفيعی، ليلا، سفال ايران از دوران پيش از تاريخ تا عصر حاضر، انتشارات يساولی، تهران، ۱۳۷۹
۳ _ کريميان، حسين، ری باستان، جلد اول، نشر انجمن آثار ملی، ۱۳۴۵
۴ _ اسفندياری، آذرميدخت، جايگاه فرهنگ چشمه علی در فلات مرکزی ايران، پژوهشکده باستان شناسی،‌ تهران ۱۳۷۸، ص ۱۵.
۵ _ سامی، علی، تهران هخامنشی، شيراز، ۱۳۴۱، جلد اول، ص ۱۲۶

 
متن کامل تر را در جستار بعدی می آورم. 

اگر تاريخ عوض می شد

 

آيا اگر  حضرت علی (ع) بود اين چنين می شد


با سلام :
اين بار بنا دارم مسئله اي رو بررسي کنيم که کمتر به اون پرداخته شده .اين موضوع زمان بسياري ذهن مرا به خود مشغول داشته.از شما هم کمک مي خواهم تا مرا ياري کنيد .اين موضوع اين است:
آيا اگر حضرت علي (ع)به حق خود مي رسيد و جاي عمر بود به ايران وروم حمله مي کرد
بارها با خودم کلنجار رفتم.هر بار چيزي به ذهنم مي رسيد ولي قانعم نمي کرد . تا اينکه به موضوعاتي برخوردم که به آنان اشاره مي کنم!!!همه ما مي دانيم که اسلام دين صلح و دوستي است ودر تعاليم آن هيچگاه اشاره اي به جنگ هاي تعرضي نشده وتماما قبول داريم که گسترش هر دين و آييني به زور و جبر مردود است چه رسد به اسلام .متاسفانه امروزه بر روي اين مسئله زياد تبليغ مي شودکه با حمله اعراب ايرانيان مسلمان شدند !!!!واقعا عجيب است زيرا من در تحقيقاتم به اين موضوع بر خوردم که  مردم ايران به طور عامه صد و ده سال بعد از حمله اعراب اسلام را پذيرفتند .در تمامي تواريخ اسلامي مانند تاريخ طبري که مهمترين آنان هم است ذکر شده از اهواز که به طرف شرق حرکت کني تعداد مسلمانان کم مي شود تا جايي که در استخر(شيراز)ديگر مسلمانان حکم بيگانه دارند و بيشتر بيگانه محسوب مي شوند .شهرهايي مانند جي(اصفهان)گرفته تا مرو کاملا دين زرتشت در آنان غالب است .
ملاحظه مي کنيد (قابل توجه افرادي که ادعا مي کنند اعراب در حمله به ايران اسلام را با خود به ايران آوردند)اگر واقعا مردم ايران  از حمله اعراب دفاع مي کردند و آن را قبول داشتند چرا مسلمان شدن عمومي آنان يکصد سال طول کشيد !!جواب کاملا ساده است چون اعراب در زمان حمله به ايران دين اسلامي با خود نداشتند .پس نتيجه مي گيريم که اين حمله هم مانند حمله هاي ديگر اقوام وحشي (مغول و تيموريان)مي باشد که هيچ چيز جالبي با خود نداشتند.اگر مردم ايران دين اسلام را در زمان حمله اعراب پزيرفته بودند چرا فيروز (يا همان ابولولو که در کاشان دفن است)شکم عمر را به تلافي کارهاي اعراب در زمان حمله شان به ايران" سفره کرد.
اگر اعراب اسلام را با خود به ايران آوردند چرا مختار که به شهادت تاريخ ايراني بود به خونخواهي حسين قيام کرد و از سپاه 30000نفري او 22000نفرشان زرتشتي و ايراني بودند.
  اگر مردم ايران اسلام (عمري )را قبول داشتند چرا از ميان آنان افرادي مانند بابک خرم دين برخواست.
آري دوستان اعراب اقوام وحشي بودند که بعد از ضعف ساسانيان و به خاطر تعصبات بي جايشان به ايران ساساني حمله ور شدند ..درفش کاوياني را تکه تکه کردند !فرش بهارستان را پاره پاره کردند !کتابخانه گندي شاپور را آتش زدند !به زنان دزفولي تجاوزي کردند که در تاريخ ثبت است!ايرانيان را به بردگي گرفتند (نمونش همان فيروز که در زمان حمله به اسارت گرفته شده بود)!!!!!!
از همين مسائل مي توان يکي فقط يکي از دلايل علاقه ايرانيان به امامان معصوم علي الخصوص امام علي (ع)را حدس زد .
اگر علي (ع) بود دين اسلام با شمشير و خونريزي گسترش نمي يافت .اگر علي بود اسلام به همان صورت که در کتاب خدا ذکر شده در قلب مردم جاي مي گرفت نه در مرزهاي آنان !!!
در اگر نتوان نشست
من يک مسلمان شيعه هستم .هيچگاه مانند خيلي ها اسلامم را با فرهنگ ايراني خودم در تضاد نمي بينم بلکه به عکس !!! در واقع اسلام و ايران در طول هم است اسلام چون را سعادت دنيا و آخرت است و ايران هم هويت ما است من نمی دانم چرا بعضيها تا اسم اسلام می آيد با عرب يکی می دانند که اشتباه است مگه هين تازيان نبودن که ۸ سال با ما در جنگ بودند مگه همين تازيان نبودند در مکه شهر امن الهی حجاج ايرانی را کشتند و چه کارهايی که نکردن من نمی دانم کی می خواهند متمدن شوند ديدگاههای خودتان را بنويسيد.

من اين نوشته را از تارنگار آوای ققنوس استفاده کردم برای استفاده بيشتر می توانيد به سايت زير مراجعه کنيد.

آوای ققنوس

چکامه زيبايی در باره ايران 1

چکامه زيبايی در باره ايران

بنام خداوند جان و خرد

در زير اين نوشته يک چکامه زيبا در باره ايران بهترين کشور دنيا آورده ام

بخوانيد و لذت ببريد

و ایرانی نمیترسد ز دشمن نیک میدانی

نبازد رنگ خود را پیش دشمن مرد ایرانی

بدان ای فرد خون آشام این است حکمت کارم

مرا ننگ است دشمن زرد بیند رنگ رخسارم

 

 

گرامي ميهنم اي خاك ايران

نماد هستي ومهد دليران




هزاران يادگار از روزگاران

به يادت مانده از آموزگاران



هنوز آن گام سر بازان جانباز

خروش راد مردان سر افراز



به گوش آيد ز ابر وباد و باران

ز تندرهاي قلب كوهساران



همي آيد به گوشم اين نداها

توان بخشد به جانم اين صداها


منم در ساحل و ماتم گرفته

وجودم را سراسر غم گرفته



تو ايراني ودريايي پر از جوش

منم آن مرغ بوتيمار خاموش



به چشمم نايد از مهرت دمي خواب

كه مي ترسم زدريا كم شود آب



كه آن فر و شكوهت تيره گردد

دو چشمانم از اين غم تيره گردد



منتظر پيامهاي گرم شما دوستان گرامی هستم

تار نگاشت تاريخ ايران باستان

 

احاديثی درباره ايرانيان

 

بنام خداوند بزرگ و دانا

داشتم با يکی از رفيق رفقا گفتمان می کرديم که به من گفت متنی دارد از نسک های ( کتاب ) زيادی درباره پارسيان که چه خدمات ارزنده ای به اسلام و مسلمانان و در پيشبرد آن کردند

قبل از که اين متن را در ذيل بياورم به صلاحديد خودم يک متنی به اول آن اضافه کردم

همه می دانيم مادرامام چهارم حضرت زين العابدين(ع)وهمسرامام حسين(ع)

 کسی نبود جز   بی بی شهربانو دختر يزد گرد سوم    که آرامگاه ايشان اکنون در شهر ری جنوب تهران و کوهی را هم ما در شهر ری بنام کوه بی بی شهربانو هم داريم که من نام تارنگاشتم را از ايشان گرفتم ری و ملک آن رازی که در آينده به بيشتر خواهم پرداخت حال متن فوق ا مرور می کنيم اميد است مثمر ثمر باشد

به دومين ايرانی که می پردازم  سلمان فارسی  يا روزبه است که خدمات ارزنده ای را به پيامبر کرد تا آنجا که پيامبر فرمودند سلمان از ما اهل بيت است و در زمانی هم می فرمايند که ای ابوذر تو از توحيد اگر به اندازه سلمان می فهميدی کافر می شدی يعنی درک و ظرفيت تو از دين خيلی کمتر از سلمان است البته کل صحابه از نظر ما  قابل تقديرند ولی اين کجا و آن کجا .و بعد از رحلت پيامبر طبق کتاب اسرار آل محمد (ص) يکی از چهار نفری که طرفدار حضرت علی (ع) بود سلمان فارسی بود

و سومين ايرانی هم بنام فيروز ابو لولو بود که خود حديث مفصل خوان از اين مجمل.

- بحار الأنوار - العلامة المجلسي ج 1 ص 195 :

16 - ب : ابن ظريف ( 2 ) ، عن ابن علوان ( 3 ) عن جعفر ، عن أبيه ( عليهما السلام ) أن رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) قال : لو كان العلم منوطا بالثريا لتناوله رجال من فارس .

اگر علم و دانش در سیاره ثریا باشد مردمی از پارس به آن دست پیدا خواهند کرد

............................................................

- بحار الأنوار - العلامة المجلسي ج 64 ص 61 :

عن الصادق عليه السلام أنه قال : المؤمن هاشمي لانه هشم الضلال والكفر والنفاق ، والمؤمن قرشي لانه أقر للشئ ونحن الشئ ، وأنكر لا شئ : الدلام وأتباعه - والمؤمن نبطي لانه استنبط الاشياء ، تعرف الخبيث عن الطيب ، والمؤمن عربي لانه عرب عنا أهل البيت ، والمومن أعجمي لانه أعجم عن الدلام فلم يذكره بخير . والمؤمن فارسي لانه تفرس في الاسماء ، لو كان الايمان منوطا بالثريا لتناوله أبناء فارس ، يعني به المتفرس فاختار منها أفضلها ، واعتصم بأشرفها ، وقد قال رسول الله صلى الله عليه وآله : اتقوا فراسة المؤمن فإنه ينظر بنور الله . ( 1 )

............................................................

- عصر الظهور (فارسي)- الشيخ علي الكوراني العاملي ص 219 :

*آيات واخبار در ستايش ايرانيان *

رواياتى كه در باره ايرانيان وپيرامون آياتى كه تفسير به ايرانيان شده وارد شده است ، تحت اين نه عنوان آمده است : " الف طرفداران سلمان فارسى . ب اهل مشرق زمين . ج اهل خراسان . د ياران درفش هاى سياه . ه‍ فارسيان . وسرخ رويان . ز فرزندان سرخ رويان ح‍ اهل قم . ط اهل طالقان " البته خواهيد ديد كه غالبا مراد از اين عناوين يكى است ، اخبار ديگرى نيز وجود دارد كه با عبارت هاى ديگرى از آنان ياد كرده است . در تفسير قول خداى سبحان : وان تولوا يستبدل قوما غيركم خداى عزوجل فرمود : " اينك شما كسانى هستيد كه فراخونده مى شويد تا در راه خدا اتفاق كنيد ، برخى از شما در انفاق بخل مى ورزد وكسى كه بخل كند به خويش بخل مى كند وخداوند بى نياز است وشما نيازمنديد واگر روگردان شويد خداوند گروهى را غير از شما جايگزينتان مى نمايد و آنان مثل شما نيستند " 1 صاحب كشاف نقل كرده كه از پيامبر صلى الله عليه وآله در باره كلمه ( قوم ) كه در آيه شريفه آمده است سؤال شد . سلمان فارسى نزديك پيامبر صلى الله عليه وآله نشسته بود آن حضرت با دست مبارك خود به ران پاى سلمان زد وفرمود : " بخداى كه جان من در دست قدرت او است ، اگر ايمان به كهكشانها بستگى داشته باشد مردانى از فارس به آن دست مى يابند " 2 به نقل صاحب مجمع البيان از امام باقر ( ع ) روايت شده كه فرمود : " اى اعراب ، اگر روى برگردانيد ، خداوند گروه ديگرى را جايگزين شما مى گرداند ، يعنى ايرانيان "

* ( هامش ) * 1 سوره محمد آيه 38 . 2 كشاف ج 4 ص 331 . ( * )

/ صفحة 220 /

وصاحب الميزان آورده كه در المنثور ، روايتى را عبدالرزاق وعبد بن حميد وترمذى وابن جرير وابن ابى حاتم وطبرانى در كتاب أوسط وبيهقى در كتاب دلائل . از ابوهريره نقل كرده است كه وى گفت : پيامبر صلى الله عليه وآله اين آيه را " وان تتولوا يستبدل قوما غيركم ، ثم لايكونوا امثالكم " قرائت فرمود ، عرض كردند : يا رسول الله ! اينها چه كسانى هستند كه اگر ما روى گردان شويم جايگزين ما مى شوند ؟ پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله با دست مبارك به شانه سلمان فارسى زد وسپس فرمود : " او وطرفداران او ، بخدايى كه جانم در دست قدرت او است اگر ايمان بستگى به كهكشانها داشته مردانى از فارس ( ايرانيان ) به آن دست مى يابند " 1 مانند اين روايت بطرق ديگرى از ابوهريره و هم چنين از ابن مردويه از جابر بن عبدالله نقل شده است . در اين روايت دو معنا كه همه بر آن اتفاق دارند ، وجود دارد كه عبارتند از : اين كه ايرانيان ( فرس ) خط وجناح دومى بعد از اعراب ، براى بدوش كشيدن پرچم اسلام مى باشند . بدليل اين كه ، آنان به ايمان دست مى يابند هر چند از آنان دور ودسترسى به آن دشوار باشد . چنانكه در همين روايت سه مطلب قابل بحث است : اولا : اين كه خداوند متعال اعراب را تهديد به جايگزينى ( فرس ) ايرانيان نموده است ، آيا مخصوص زمان نزول آيه در زمان پيامبر صلى الله عليه وآله است ويا اين كه مربوط به همه نسلهاست ، بگونه اى كه داراى اين معنى باشد : اگر شما ( اعراب ) روى گردان از اسلام شويد در هر نسلى كه باشد ( فرس ) را جايگزين شما مى گرداند ؟ ظاهر معنى اين است كه بحكم قاعده ( مورد ، مخصص نمى باشد ) اين نكته در همه نسلهاى بعدى نيز استمرار دارد وآيات مباركه قرآن در هر طبقه ونسلى ، نقش خورشيد وماه را دارند ( يعنى در نورافشانى يكسان اند ) چه اين كه اين مطلب در روايات آمده ومفسران نيز بر آن اتفاق نظر دارند .

* ( هامش ) * 1 الميزان ج 18 ص 250 . ( * )

/ صفحة 221 /

ثانيا : حديث شريف مى گويد مردانى از فارس به ايمان دست خواهند يافت نه همه آنان ، بديهى است كه اين خود ، ستايشى است نسبت به افراد نابغه اى از بين آنها نه جميع آنها . اما ظاهر آيه شريف وروايت اين است كه هر دو ، بطور عام ستايش از فرس مى نمايند ، چون در ميان آنان كسانى هستند كه به درجه دست يابى به ايمان ويا علم مى رسند . بويژه با ملاحظه اين كه صحبت از گروهى است كه بعد از اعراب حامل آئين اسلام هستند ، بنابر اين مدح وستايشى كه براى آنان بشمار آمده بدين جهت است كه آنها زمينه مناسبى براى بوجود آمدن نوابغ خود مى باشند واز آنان اطاعت وپيروى مى كنند . ثالثا : آيا تا كنون روى گردانى اعراب از اسلام وجايگزين شدن ( فرس ) بجاى آنان صورت گرفته است يا خير ؟ جواب : بر اهل دانش وعلم ، پوشيده نيست كه مسلمانان امروز ، اعم از عرب و غير عرب از اسلام واقعى اعراض نموده وروى گردان شده اند . بدين ترتيب متأسفانه فعل شرط ، در آيه شريفه ( إن تتولوا ) ( اگر روى گردان شويد ) تحقق يافته وتنها جواب شرط ، يعنى جايگزين شدن فرس بجاى آنان باقى مانده است ، در اين زمينه هم با دقتى منصفانه مى توان گفت كه وعده الهى ، در آستانه تحقق است . بلكه ، روايت بعدى كه در تفسير نور الثقلين آمده است دلالت دارد كه اين جايگزينى ، در زمان بنى اميه حاصل شده است ، چون زمانى كه عربها متوجه مراكز ومناصب ومال اندوزى شدند ، فرس ( ايرانيان ) به كسب علوم اسلامى روى آورده واز آنان سبقت گرفتند از امام صادق ( ع ) منقول است كه فرمود : " قد والله ابدل خيرا منهم ، الموالى " " سوگند بخدا كه بهتر از آنها را جايگزين فرمود ، يعنى عجم را " گرچه تعبير به موالى در آن روز شامل غير فرس ( ايرانيان ) يعنى تركان ورومى ها كه اسلام آورده بودند نيز مى شده است اما آنچه مسلم است ( فرس ) بعنوان مركز ثقل ، اكثريت آنان را تشكيل مى داده اند . بويژه با توجه به شناخت امام صادق ( ع ) نسبت به تفسيرى كه پيامبر صلى الله عليه وآله از آيه شريفه در باره ( فرس ) فرموده است .

/ صفحة 222 /

در تفسير گفته خداى سبحان : وآخرين منهم لما يلحقوا بهم خداى عزوجل فرمود : " او است آن كه برانگيخت در بين درس نخوانده ها رسولى را از خودشان كه آيات خدا را بر آنان مى خواند وآنان را پاك مى سازد وكتاب وحكمت شان مى آموزد اگر چه قبلا در گمراهى آشكارى بودند وافراد ديگرى از ايشان كه به آنان نپيوسته اند واوست خداى عزيز وحكيم " 1 مسلم ، در صحيح خود از ابوهريره روايت كرده كه گفت : " ما حضور پيامبر صلى الله عليه وآله بوديم كه سوره مباركه جمعه نازل شد وحضرت آن را تلاوت فرمود تا رسيد به آيه " وآخرين منهم لما يلحقوا بهم " مردى از او سؤال كرد ، يا رسول الله : اينان چه كسانى هستند كه هنوز بما نپيوسته اند ؟ حضرت پاسخ نفرمود : ابوهريره گفت : سلمان فارسى نيز در بين ما بود پيامبر صلى الله عليه وآله دست مباركشان را بر سليمان نهاد وفرمود : بخدايى كه جانم در دست قدرت او است اگر ايمان بستگى به كهكشانها داشته باشد مردانى از اين ها ( طرفداران سلمان ) به آن دست خواهند يافت " . در تفسيرعلى بن ابراهيم ، ذيل آيه " وآخرين منهم لما يلحقوا بهم " آمده است كه : " وافراد ديگرى كه به آنها نپيوسته اند " يعنى كسانى كه بعد از آنان اسلام اورده اند . و صاحب مجمع البيان آورده " آنان همه افراد بعد از اصحاب هستند تا روز قيامت ، سپس گفته است كه آنان عجم ها وكسانى كه به لغت عربى حرف نمى زنند مى باشند چون پيامبر صلى الله عليه وآله به سوى هر كسى كه وى را مشاهده كرده وكسانى كه بعدا مى آيند ، اعم از عرب وعجم بر انگيخته ومبعوث شده است بنقل از سعيد بن جبير ونيز از امام باقر ( ع ) . مطلق بودن كلمه " وآخرين منهم " اقتضا دارد كه شامل همه طبقات ونسلهاى بعدى از زمان پيامبر صلى الله عليه وآله از عرب وغير عرب مى شود ، اما با مقايسه كلمه ( اميين ) و ( آخرين ) بهتر است كه بگوئيم مراد از ( اميين ) اعراب واز ( آخرين ) افرادى از غير عرب كه اسلام مى آورند باشد ، چنانكه بعضى روايات اهل بيت ( ع ) گوياى اين مطلب است وصاحب كشاف نيز

* ( هامش ) * 1 جمعه 3 2 . ( * )

/ صفحة 223 /

همين مبنا را پذيرفته است . بنابر اين ، پيامبر صلى الله عليه وآله كه آيه شريفه را به ( فرس ) تفسير نموده است ، در حقيقت منطبق بر مصداق مهمى براى كلمه ( آخرين ) ويا مهم ترين مصداق ، از بين مصاديق آن مى باشد ، گرچه صرف تطبيق ، باعث فضل وبرترى بيشتر نمى گردد ، اما چون پيامبر صلى الله عليه وآله آنان را ستوده به اين كه آنان به ايمان وعلم ويا اسلام هر چند دور ومشكل باشند نائل خواهند شد واز طرفى رسول خدا صلى الله عليه وآله در تفسير هر دو آيه عمدا ، عين گفته خود را تكرار مى كنند و زدن آن حضرت بر شانه سلمان فارسى ، دليل روشنى بر اين مدعى است . در تفسير كلام خداى بزرگ : بعثنا عليكم عبادا لنا اولى بأس شديد " به بنى اسرائيل اعلام نموديم در كتاب ، " تورات " كه دو بار در زمين فساد وسركشى بزرگى خواهيد كرد ، پس چون وعده يكى از آنها ( فساد ) برسد . بندگانى از خود را كه داراى قوت ونيرومندى شگرفى هستند بطرف شما مى فرستيم تا در همه جا جستجو كنند و اين وعده اى انجام شده است ، سپس پيروزى را مجددا براى شما برگردانديم وشما را با اموال وفرزندان يارى كرديم وشما را از آنان ( دشمنانتان ) بيشتر وقوى تر گردانيديم . اگر نيكى نموديد ، براى خودتان واگر بدى نموديد گريبانگير خودتان مى شود وزمانيكه ديگر وعده آن ( فساد ) آيد رويهاى شما را بد جلوه دهند تا اين كه داخل مسجد شوند همان گونه كه نخستين مرتبه وارد شدند وتا اين كه نابود وتباه كنند آنچه را كه بر آن غلبه يافتند تباه كردنى " 1 در تفسير نور الثقلين از روضه كافى پيرامون تفسير آيه شريفه " بعثنا عليكم عبادا لنا اولى بأس شديد " از امام صادق ( ع ) نقل شده است كه فرمود : " آنان كسانى هستند كه خداوند تبارك وتعالى قبل از ظهور قائم ( ع ) آنها را بر مى انگيزد و آنان دشمنى از آل پيامبر صلى الله عليه وآله را فرا نمى خوانند مگر اين كه او را بقتل مى رسانند " وعياشى در تفسير خود از امام باقر ( ع ) روايت كرده كه حضرت آيه شريفه " بعثنا عليكم عبادا لنا اولى بأس شديد " را قرائت مى كردند ، سپس فرمودند :

*( هامش ) * 1 اسراء 7 4 . ( * )

/ صفحة 224 /

" او قائم ( ع ) وياران اويند كه داراى قوت ونيروى زياد مى باشند . " ودر بحار الانوار امام صادق ( ع ) منقول است كه : " حضرت آيه شريفه فوق را قرائت كردند . . عرض كرديم فدايت شويم اينها چه كسانى هستند ؟ سپس حضرت 3 مرتبه فرمودند : بخدا سوگند آنان اهل قم هستند ، بخدا سوگند آنان اهل قم هستند ، بخدا قسم آنان اهل قم هستند " 1 اما روايتى كه از طريق شيعه وسنى در ستايش ايرانيان ونقش آنان در بدوش كشيدن درفش هدايت اسلام وارد شده ، بسيار است ، از آن جمله : روايت مربوط به مبارزه با اعراب ، براى بازگشت به اسلام ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه نقل كرده است كه : " روزى اشعث بن قيس نزد امير مؤمنان ( ع ) آمد واز ميان صفوف جماعت گذشت تا خود را به نزديكى حضرت رساند ، بعد رو به آن بزرگوار كرده وگفت : اى امير مؤمنان اين سرخ رويان ( ايرانيان ) كه اطراف شما را گرفته ونزديك شما نشسته اند بر ما چيره شده اند . در اين لحظه كه حضرت كاملا سكوت فرموده وسرش را بزير افكنده وبا پاى خود آرام به منبر مى كوبيد ( يعنى اشعث چه گفتى ) ناگهان صعصعة بن صوحان كه يكى از ياران باوفاى حضرت بود گفت : ما را با اشعث چكار ! امروز امير مؤمنان ( ع ) در باره اعراب مطلبى را مى فرمايد كه هميشه بر سر زبانها خواهد ماند وفراموش نمى گردد ، سپس حضرت پس از درنگى اندك ، سر را بالا گرفته وفرمود : كداميك از اين شكم پرستان بى شخصيت مرا معذور مى دارد وحكم به انصاف مى كند ، كه برخى از آنها مانند الاغ در رختخواب خود مى غلطد وديگران را از پند آموختن محروم مى سازد ! آيا مرا أمر مى كنى آنان ( ايرانيان ) را طرد كنم ، هرگز طرد نخواهم كرد . چون در اين صورت از زمره جاهلان خواهم بود اما سوگند به خدايى كه دانه را شكافت وبندگانش را آفريد حتما شما را براى برگشت مجدد به آئين تان سركوب مى كنند همان گونه كه شما آنان ( ايرانيان ) را در آغاز ، براى پذيرش اين آئين سركوب نموديد "

2 * ( هامش ) * 1 بحارج 60 ص 216 . 2 شرح نهج البلاغه ج 20 ص 284 . ( * )

/ صفحة 225 /

اشعث بن قيس رئيس قبيله بزرگ كنده واز سران منافقين واز جمله كسانى بوده كه در قتل امير مؤمنان ( ع ) شركت داشت ودختر او جعده نيز همسر امام مجتبى ( ع ) بود كه آن حضرت را بوسيله زهر مسموم نمود وپسرش محمد بن اشعث از جمله افرادى بوده كه در به شهادت رساندن سيد الشهداء حضرت حسين بن على ( ع ) سهيم بوده است . به گفته روايت ، اشعث در صف آخر نمازگزاران آنگونه كه آداب مسلمانهاست ننشست ، بلكه صف ها را شكافت وگردنهاى نمازگزاران را اين طرف وآن طرف زد تا در صف اول نماز بگزارد ، همينكه به قسمت جلو رسيد گروه انبوهى از ايرانيان را ديد كه اطراف منبر امير مؤمنان ( ع ) گرد آمده اند . اشعث با قطع كردن خطبه وسخنرانى حضرت ، با صداى بلند ، آن بزرگوار را مخاطب ساخت : اى امير مؤمنان اين سرخ رويان بر ما چيره شده اند ، البته سر اين كه تعبير به سرخ رويان كرده اين است كه عرب ها رنگ سبز را اگر زياد باشد سياه مى گويند بهمين جهت در اثر سرسبزى وبسيارى نخل خرما در عراق ، آن كشور را ( ارض سواد ) يعنى ( سرزمين سياه ) مى نامند . از اين رو از سفيد نيز تعبير به سرخ مى كنند . بدين جهت عجم ( ايرانيان ) را چون سفيد پوست هستند ، سرخ رويان ويا فرزندان سرخ رويان مى گويند . اما اين كه امير مؤمنان ( ع ) مكرر با پاى مباركش به منبر زد ، با اين كار به اشعث مى فرمود : چه مى گوئى ؟ وبعد از آن ، امام ( ع ) سكوت فرمود وبه فكر جواب وى بر آمد . اما صعصعة بن صوحان عبدى كه از ياران برگزيده آن حضرت بود . اهميت قضيه را درك كرد كه منظور اشعث طرح خلافت مسلمانهاست كه از ارزشهاى دنيوى است وبايد ويژه اعراب وامثال آنان باشد . وسزاوار نيست مسلمنهاى جديد وسفيد پوست ( ايرانيان ) اطراف حضرت جمع شده باشند واز اشعث به آن بزرگوار نزديك تر باشند . وانگهى صعصعة عارف به آن موازين اسلامى بود كه امير مؤمنان ( ع ) به آنها ملتزم است . با توجه به اين شناخت صعصة مى دانست كه جواب امام ( ع ) به اشعث كوبنده خواهد بود . از اين رو صعصعه با جمله " ما را با اشعث چكار " او را سرزنش كرد كه چنين نعره عشيره اى ونژاد پرستى را ضد ايرانيان سر داد . كه امام ( ع ) را وادار كرد ، به نفع آنان ( ايرانيان ) وبر ضد عرب سخنرانى كند ، سپس امام ( ع ) پس از سكوتى طولانى سرش را بالا گرفت اما نه اين كه به اشعث نگاه كند وجوابش را بدهد بلكه از او روى گردانيده ومسلمانان را مورد خطاب قرار داد كه : چه كسى مرا معذور مى دارد ؟ چه كسى بانصاف حكم مى كند در باره من ، از اين افراد بى شخصيت كه يكى از

/ صفحة 226 /

آنان كه نه داراى انديشه است ونه هدف بلكه انسانى كودن وپرخواب وشهوتران با لوليدن در رختخواب از ناز ونعمت وپرخورى وشكم بارگى مانند حيوان ، به بى شخصيتى وكسل بودن وتنبلى خود اكتفاء ننموده ، بلكه ديگران را نيز از آموختن معارف دين محروم مى كند . وآنان را مورد طعنه قرار مى دهد زيرا آنان ( ايرانيان ) قلب هايشان متوجه علم واهل دانش بوده واطراف امام وپيشواى خود ومنبر وى گرد مى آيند . اى اشعث آيا مرا امر مى كنى كه آنان را طرد كنم آنگونه كه گروهى مرفه از طرفداران حضرت نوح ( ع ) چنين در خواستى را از او نمودند وبدو چنين گفتند : " افرادى كه اطراف تو را گرفته واز تو پيروى مى كنند جز اراذل واوباش وبى انديشه ها نيستند " ، بلكه اى اشعث پاسخ من به تو همان پاسخ پيامبر خدا حضرت نوح ( ع ) به افراد پست وبى شخصيت قوم خودش مى باشد كه فرمود : " من آنان را طرد نخواهم كرد چون در اين صورت از جمله جاهلان خواهم بود . " سپس مولاى متقيان ( ع ) با سوگندهايى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله از آينده كسانى كه اطراف منبر او حلقه زده بودند وطرفدارانش ، گفتار خود را به پايان برد مانند فقره اى از خطبه گذشته كه فرمود : " سوگند به خدايى كه دانه را شكافت وموجودات زنده را آفريد ، البته او شما ( اعراب ) را براى اين كه به آئين اسلام برگرديد سركوب مى كند آنگونه كه شما در اوائل ، آنان ( ايرانيان ) مى زديد تا داخل در دين اسلام شوند " اين مطلب دلالت دارد كه وعده الهى بزودى در بين اعراب محقق مى شود وآنان از دين رو بر مى گردانند وخداوند فرس ( ايرانيان ) را جايگزين آنها مى نمايد كه مانند آنان عرب زبان نيستند . . ودلالت دارد كه پيروزى اسلام در اين مرحله از ايران آغاز شده وبطرف قدس ادامه مى يابد ومقدمه براى ظهور حضرت مهدى ( ع ) است . روايت : شيران بى فرار اين روايت را احمد بن حنبل از پيامبر صلى الله عليه وآله نقل كرده كه آن حضرت فرمود : " نزديك است كه خداوند متعال ، اطراف شما را از عجم پر نمايد ، آنان چون شيرانى هستند كه اهل فرار نيستند طرفهاى درگير ودشمنان شما را مى كشند واز غنيمت هاى شما

/ صفحة 227 /

استفاده نمى كنند " 1 اين روايت را ابو نعيم در كتاب خودش به چند طريق از حذيفه وسمرة بن جندب و عبدالله بن عمر نقل كرده است ، الا اين كه او بجاى عبارت ( از غنائم شما استفاده نمى كنند ) ( استفاده مى كنند ) آورده است 2 . روايت : گوسفندان سياه وسفيد اين روايت را نيز حافظ ابو نعيم در كتاب خود به چند طريق از ابوهريره واز مردى از صحابه واز نعمان بن بشير ومطعم بن جبير وابوبكر وابويعلى وحذيفه يمانى از پيامبر صلى الله عليه وآله نقل كرده است كه عبارت حديث ، از حذيفه مى باشد : " پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود : امشب خواب ديدم گوسفندانى سياه پشت سرم در حركتند ، سپس گوسفندانى سفيدى به آنها پيوستند ، بطورى كه ديگر گوسفندان سياه را نديدم ، ابو بكر گفت : اين گوسفندان سياه اعراب هستند كه از شما پيروى مى كنند وگوسفندان سفيد عجم هستند كه از شما پيروى مى كنند وآنقدر تعداد آنان زياد مى شود كه عربها در بين آنها ديده نشده وبشمار نمى آيند ، پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود : درست است فرشته وحى هم چنين تعبير كرده است " 3 در روايات ابو نعيم عبارات گوناگونى است كه تعبير ابو بكر در آن ها نيست ودر برخى از آن روايات آمده است كه پيامبر صلى الله عليه وآله در خواب ديد كه گوسفندان سياهى را آب مى دهد كه گوسفندان سفيد بسيارى نيز بطرف ايشان روى آورند . . تا آخر . روايت : ايرانيان ، طرفداران اهلبيت حافظ ابو نعيم اين روايت را در كتاب ياد شده از ابن عباس نقل كرده وگفته است : " نزد پيامبر صلى الله عليه وآله صحبت از فارس به ميان آمد ، حضرت فرمود : فارس ( ايرانيان )

*( هامش ) * 1 مستند احمد ج 5 ص 11 . 2 ذكر اصبهان ، حافظ ابو نعيم ص 13 . 3 ذكر اصبهان ، حافظ ابو نعيم ص 10 8 . ( * )

/ صفحة 228 /

طرفداران ودوستداران ما اهل بيت هستند " 1 روايت : عجم ، مورد اعتماد پيامبر اين روايت را نيز ابو نعيم در كتاب خويش از ابوهريره روايت كرده كه گفت : " نزد پيامبر صلى الله عليه وآله سخن از موالى وعجم ها بميان آمد ، حضرت فرمود : سوگند بخدا من بيش از شما ( ويا بيشتر از بعضى از شما ) به آنها اعتماد دارم " 2 قريب به همين مضمون راترمذى در كتاب خود آورده 3 ، البته لفظ عجم ها در اينجا اعم از عجم ( ايرانى ) است وشامل غير عرب از عجم مانند تركان وغير آنها نيز مى شود . روايت : آيا مردم ، كسانى جز فارسيان وروميان اند ؟ ابو نعيم در كتاب خود ، اين روايت را از ابوهريره نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود : " امت من آنچه را كه امتهاى گذشته ونسل هاى قبل از آنان گرفته اند وجب به وجب ومتر به متر خواهند گرفت . گفته شد : يا رسول الله همان گونه كه فارس وروم انجام دادند ؟ حضرت فرمود : مردم كدامند غير از فارس ها وروميان " 4 اين روايت ، به حقيقتى از تاريخ تمدن اشاره دارد وآن اين كه فرس ( عجم ) وروميان يعنى غربى ها مركز ثقل تمدن بشريت را در تاريخ تشكيل مى دهند وما در زمان خود ، شاهديم كه هيچ ملتى مانند فرس ( ايرانيان ) بر سر تمدن ، طرف درگير ، با غربيها نيست . * * * *

( هامش ) * 1 ذكر اصبهان ص 11 . 2 ذكر اصبهان ص 12 . 3 سنن ترمذى ج 5 ص 382 . 4 ذكر اصبهان ص 11 . ( * )

/ صفحة 229 /

*ايرانيان وآغاز زمينه سازى براى ظهور حضرت مهدى ( ع ) *

كليه منابع روايى شيعه وسنى ، پيرامون حضرت مهدى ( ع ) اتفاق نظر دارند كه آن بزرگوار بعد از نهضتى مقدماتى كه برايش بوجود مى آيد ، ظهور مى كند . . وياران درفش هاى سياه ، ايرانى اند كه زمينه ساز حكومت آن حضرت وآماده كننده مقدمات فرمانروائى وى مى باشند . در اين روايات ، اتفاق است كه دو شخصيت وعده داده شده ، سيد خراسانى ويا هاشمى خراسانى وياور او شعيب بن صالح هر دو ايرانى هستند . . تا پايان رواياتى كه مربوط به آنان در منابع شيعه وسنى آمده است . اما منابع حديث شيعه علاوه بر ايرانيان ، افراد ديگرى را بعنوان زمينه سازان ظهور حضرت مهدى ( ع ) بنام يمنى ها ذكر نموده است چنانكه روايات بيشمارى در منابع شيعه وجود دارد كه بطور عموم دلالت دارد كه قبل از ظهور آن حضرت ، حكومت ويا نيرو ويا نهضتى مبارز وانتقام گيرنده بر پا خواهد شد . . مانند اين روايتى كه مى گويد : " او مى آيد و براى خداوند ، شمشيرى است از نيام كشيده شده " البته اگر چنين روايتى وجود داشته باشد . چه اين كه صاحب كتاب " يوم الخلاص " آن را با ذكر پنج منبع نقل كرده است كه من اين روايت را در اين منابع نيافتم ، همچنين موارد متعدد ديگرى كه براى آنها هم منابعى را ذكر نموده است ! خداوند به ما دقت وامانت در نقل روايات را عنايت فرمايد . . ومانند روايت ابان بن تغلب از امام صادق ( ع ) كه گفت شنيدم ، حضرت مى فرمود : " هنگاميكه درفش حق بر افراشته مى گردد شرقى ها وغربى ها آن را لعن ونفرين مى كنند !

/ صفحة 230 /

آيا مى دانى براى چه ؟ عرض كردم خير . حضرت فرمود : براى آنچه را كه مردم با آن روبرو مى شوند از اهل بيت وفرزندان آن حضرت پيش از ظهور وى " 1 اين روايت دلالت دارد كه اهل بيت آن حضرت ، از بنى هاشم اند وپيروان وى ، غرب وشرق را خشمگين وناراحت كرده اند ، آنها ( دشمنان ) زمانيكه با نهضت ظهور حضرت مهدى ( ع ) روبرو مى شوند براى آنان مصيبتى بس بزرگ است كه در اثر آن اعصابشان را از دست مى دهند وروايتى كه قبلا از روضه كافى در تفسير آيه شريفه " بعثنا عليكم عبادا لنا اولى بأس شديد " از امام صادق ( ع ) نقل شد حضرت فرمودند : " گروهى را كه خداوند پيش از ظهور قائم بر مى انگيزد ، هيچ دشمنى را از آل پيامبر صلى الله عليه وآله فرا نمى خوانند مكگر اين كه او را بقتل مى رسانند " وساير روايتى كه دلالت دارد ، مهيا شدن مقدمه وزمينه براى ظهور آن حضرت ، با نيروى نظامى وتبليغاتى جهانى است وچنانكه در برخى روايات آمده است بگونه اى است كه " نام او بر سر زبانهاست " . بنابر اين ، روايات مروبط به مقدمات ظهور ، به سه دسته تقسيم مى شود : الف روايات مربوط به روى كار آمدن ياران درفش هاى سياه كه شيعه وسنى بر آن اتفاق دارند . ب روايات مربوط به حكومت يمنى كه فقط در منابع شيعه وارد شده است ، البته شبيه اين روايات ، احاديثى در برخى از منابع اهل سنت است مبنى بر ظاهر شدن يمنى پس از ظهور حضرت مهدى ( ع ) . ج رواياتى كه حاكى از ظاهر شدن وروى كار آمدن زمينه سازان ظهور آن بزرگوار است ، بى آن كه آنها را مشخص نمايد . . اما بزودى متوجه خواهيد شد كه اين روايات بطور عموم دلالت بر ياران ايرانى ويمنى آن حضرت دارد كه زمينه ساز حكومت وى هستند

اين را برای اين نوشتم که ما ايرانيان در هر زمينه ای سرآمد هستيم از مايل دنيوی گرفته تا عرفان و مذهبی ما حرف اول را می زنيم ما اولين قومی هستيم که خدای يگانه را پرتش کرديم و الان هم برترين دين يعنی اسلام را داريم که باعث سرافرازی ماست برخی از ابوموسی اشعری ها اسلام را با تازيان ( اعراب ) يکی می دانند که اشتباه است ببینيد خدماتی که پارسيان کردن هيچ وقت عربها نکردند به اسلام ما ايرانيان شيعه و پيرو اهل بيت سلام عليها هستيم و دنباله رو پيامبر و قرآن و اهل بيت نبی و وصی هستيم و در اين کار از هيچ تلاشی روی گردان نبوديم که در طول تاريخ شاهد آن هستيم ولی آنها چی می آيند و انه حضرت علی را خراب می کنند و ... اميدوارم درس مهمی گرفته باشيد.پايان

آينده

 

بنام خداوند جان و خرد

آرامگاه کروش بزرگ

ايران آينده از آن جوانان امروز است و ايران آينده برای همگرايی با دنيای پيشرفته احتياج مبرم به آينده سازانی سخت کوش در تمام صحنه های علمی اجتماعی و اقتصادی دارد پس بکوشيم در دهکده جهانی جايگاه شايسه ای که در خور نام ايرانی و ايران است داشته باشيم و اميد وارم شما خواننده گرامی هم يکی از شايستگان آينده ايران سرافراز باشيد

حال يک چکامه ( شعر ) زيبا برايتان به نگارش در می آورم

 

در دايره ی قسمت ما نقطه تسليميم

                                                 لطف آنچه تو انديشی حکم آنچه تو فرمايی

فکر خود و رای خود در عالم رندی نيست

                                                  کفرست درين مذهب خود بينی و خودرايی

هميشه پيروز و س افراز باشيد.پايان

 

ايران بهترين کشور دنيا

ايران بهترين کشور دنيا

 

ایران بهترین کشور گیتیحال درودی به شما سروران عرض کرديم از حالا به بعد بايد به ايران بپردازيم

ببينيم کجا هستيم هويت ما چيست و فرهنگ ما چيست چه بوديم چه شديم و در آينده به کجا خواهيم رسيد يا اگر اينطوری برويم به مقصد خواهيم رسيد يا بين فرهنگهای ديگر غرق خواهيم شد.

کشوری که در زمانهای نه چندان دور نصف دنيا را زير چتر خود داشت و زبانش را در سرزمينهای زيادی بعنوان زبان رسمی و اداری و ادبی و ... می دانستند حالا به کجا رسيديم ما بايد هم به گذشتگانی که برای اعتلای فرهنگ و ادبيات و حدود جغرافيايی ايران از هيچ تلاشی روی گردان نبودن و زحمت کشيدند که به عنوان مثال به فردوسی می رسيم که می گويد : بسی رنج بردم در اين سال سی /  ايرانی زنده کردم بدين پارسی و ... و هم بايد به آيندگان پاسخ دهيم که نتوانستيم از آينها و باورها و چيزهای با ارزشی که به ما رسيده و به طور امانت به ما داده شده را نتوانستيم استفاده کنيم پس بايد تا می توان تلاش و کوشش در جهت اعتلای اين مرزو بوم انجام داد . دوستدار شما ايرانيان گرامی محسن.

من ايران را دوست دارم من تهران آذربادگان همدان ری سناباد شيراز پاسارگاد پارسه کرمان بم اسپهان تبريز چيچست و ... را دوست دارم من فردوسی کوروش داريوش حافظ نظامی بيرونی دکترحسابی و کسانی که برای ايران تلاش کردند را دوست دارم

در زير به حديثی از پيامبر درباره ايران می پردازم

اگر علم در سياره ثريا باشد مردمی از پارس به آن دست پيدا خواهند کرد

ايرانيان در طول تاريخ از دانش و فن گرفته تا هنر وادبيات تا امروز هميشه در سطح بالايی بودند .

پس فقط ايران و فقط ايرانی .

 

درود به خوانندگان

 

 

سلامی چو بوی خوش آشناییدرودی چو نور دل پارسایاننمی​بینم از همدمان هیچ بر جایز کوی مغان رخ مگردان که آن جامی صوفی افکن کجا می​فروشندرفیقان چنان عهد صحبت شکستندمرا گر تو بگذاری ای نفس طامعبیاموزمت کیمیای سعادتمکن حافظ از جور دوران شکایت

 

بدان مردم دیده روشناییبدان شمع خلوتگه پارساییدلم خون شد از غصه ساقی کجاییفروشند مفتاح مشکل گشاییکه در تابم از دست زهد ریاییکه گویی نبوده​ست خود آشناییبسی پادشایی کنم در گداییز همصحبت بد جدایی جداییچه دانی تو ای بنده کار خدایی

حافظ شیرازی

بعد از اين کارها بايد درود و سلام بر خوانندگان فرستاد ديدم بهتر است اين کار بوسيله حافظ انجام شود.

گفتار اندر ستایش پیغمبر

 


ترا دانش و دین رهاند درستوگر دل نخواهی که باشد نژندبه گفتار پیغمبرت راه جویچه گفت آن خداوند تنزیل و وحی علی بود جفت بتولکه من شهر علمم علیم در ستگواهی دهم کاین سخنها ز اوستعلی را چنین گفت و دیگر همیننبی آفتاب و صحابان چو ماهمنم بنده​ی اهل بیت نبیحکیم این جهان را چو دریا نهادچو هفتاد کشتی برو ساختهیکی پهن کشتی بسان عروسمحمد بدو اندرون با علیخردمند کز دور دریا بدیدبدانست کو موج خواهد زدنبه دل گفت اگر با نبی و وصیهمانا که باشد مرا دستگیرخداوند جوی می و انگبیناگر چشم داری به دیگر سرایگرت زین بد آید گناه منستبرین زادم و هم برین بگذرمدلت گر به راه خطا مایلستنباشد جز از بی​پدر دشمنشهر آنکس که در جانش بغض علیستنگر تا نداری به بازی جهانهمه نیکی ات باید آغاز کرد در رستگاری ببایدت جستنخواهی که دایم بوی مستمنددل از تیرگیها بدین آب شویخداوند امر و خداوند نهیکه او را به خوبی ستاید رسولدرست این سخن قول پیغمبرستتو گویی دو گوشم پرآواز اوستکزیشان قوی شد به هر گونه دینبه هم بسته​ی یکدگر راست راهستاینده​ی خاک و پای وصیبرانگیخته موج ازو تندبادهمه بادبانها برافراختهبیاراسته همچو چشم خروسهمان اهل بیت نبی و ولیکرانه نه پیدا و بن ناپدیدکس از غرق بیرون نخواهد شدنشوم غرقه دارم دو یار وفیخداوند تاج و لوا و سریرهمان چشمه​ی شیر و ماء معینبه نزد نبی و علی گیر جایچنین است و این دین و راه منستچنان دان که خاک پی حیدرمترا دشمن اندر جهان خود دلستکه یزدان به آتش بسوزد تنشازو زارتر در جهان زار کیستنه برگردی از نیک پی همرهانچو با نیکنامان بوی همنورد

خوب بعد از اينکه کارها را با نام ايزد دانا شروع ميکنيم بايد بعد از آن هم گفتاری را  اندر ستایش پیغمبر  و اهل بيت که درواقع دوستان خدا که همان پيامبران و صالحان بپردازيم و کی از اهل بين بالاتر پس من بايد اين کار را در حد اعلای خود انجام می دادم و شايسته ديدم که دوباره به شاهنامه هويت ما ايرانيان مراجعه کنم بسيار زيبا بود و آن چه بايد می نوشتم را نوشتم . بدرود

اول دفتر

بنام خداوند جان وخرد                                    کزين برتر انديشه برنگذرد

خداوند نام و خداوند جای                                خداوند روزی ده رهنما

خداوند کيوان و گردان سپهر                             فروزنده ی ماه و ناهيد و مهر

ز نام ونشان و گمان برتر است                           نگارنده ی برشده پيکرست

توانا بود هر که دانا بود                                     ز دانش دل پير برنا بود

از اين پرده برتر سخن گاه نيست                       ز هستی مر انديشه را راه نيست

خوب اول دفتر را با نام پروردگار گيتی آغاز کردم چون هر کاری را با نام او بايد شروع کرد تا به سرانجام برسد و شايسته بود اين کار به فرهنگ خودمان انجام شود و چون ما ايرانيا با چکامه ( شعر ) بيشتر پيوند خورديم و مسايل روزمره مان هميشه چکامه ( شعر ) سرو کار دارد پس بهتر بود همين کار را انجام دهم و از آنجايی که استاد سخن در زبان آفرين فردوسی بود و ايران وايرانی و زبان فارسی به آن شخص خيلی مديون بود پس من اين کلام را از او اقتباس کردم .

خود فردوسی اين شعر را از ايرانيان باستان و در واقع خودمان گرفته که ايرانيان به آفريننده جهان اهورا مزدا می گفتند که اهورا به چم ( معنی ) هستی بخش بزرگ و مزدا به چم دانا است و می بينيم حکيم فردوسی هم به چه قشنگی اين را بکار برده است. البته من در بخش های بعدی بان بيشتر می پردازم.

شما به خداوند هستی بخش بزرگ و دانا می سپارم . التماس دعا