تطورات زبان فارسي در ضمن 29 قرن
تطور اول: اوستا
-
تطور دوم : ماد
-
تطور سوم: فارسي قديم
-
تطور چهارم: پهلوي
-
تطور پنجم: پيدايش زبان دري
-
تطور ششم: اختلاط زبان دري با عربي
ما بايد بدانيم كه از نژاد يك ملت متمدني بوده و هستيم، و يكي از آثار تمدن ما زبان ماست.
متاسفم كه هنوز لغات فارسي كه در كتب و اشعار و در نزد صنعتگران و پيشه وران و برزگران ايران امانت مانده است، جمع نشده و فرهنگ خوبي فراهم نيامده است. و همچنين در صرف و نحو و ساير قواعد اين زبان شيرين و كهن سال و وسيع، كتابي كه نتيجه زحمات يك عده فضلاي مسلم باشد تدوين نگرديده است. از اين سبب مي گويند كه زبان فارسي از زبان هاي غير مستغني و درجه دوم دنياست، و من مدعيم كه اگر داد زبان فارسي را بدهند و همان زحماتي كه در آرايش و گردآوري زبان عربي و فرانسه و غيره كشيده شده، درباره زبان فارسي كشيده شود، يكي از السنه ي درجه ي اول عالم خواهد بود. اين سخن بگذار تا وقت دگر.
فعلاً مقصود آن است كه قدري از تاريخ زبان فارسي، تا حدي كه براي خوانندگان مفيد تصور شود، بحث نماييم.
بايد دانست كه سلسله لغاتي كه به زبان فارسي معروف شده است، در حقيقت زبان فارسي نيست، بلكه يك شاخه از تنه ي السنه ي آريايي است كه در نتيجه ي تبادلات و تغييرات سياسي و اجتماعي كه در مملكت ايران روي داده است به تدريج ساخته شده و به شكل فعلي درآمده است.
قديمي ترين آثار ادبي كه از زبان مردم ايران در دست است، ظاهراً گاتاهاي زردشت مي باشد كه با قديمي ترين آثار سانسكريت كه در كتب اربعه ي ويداي هند ديده مي شود قرابت نزديك دارد و در واقع مانند دو لهجه ي نزديك از يك زبان محسوب مي گردد.
بعد از گاتاها كه كهنه ترين يادگار زبان ايراني است، به زبان دوره ي بعد كه زبان «فرس قديم» باشد مي رسيم. اين زبان به توسط شاهنشاهان هخامنشي از روي كتيبه هاي بيستون و پاسارگاد تخت جمشيد و شوش و الوند و غيره به ما رسيده است.
زبان فارسي، كه ما آن را امروزه «فرس قديم» ناميده ايم، علي التحقيق در ضمن سومين تطور زبان گاتاها به وجود آمده و مي توان فرض كرد كه دومين تطور آن مربوط به ادوار دولت مادي باشد و اولين تطور مربوط به زبان اوستايي مي باشد.
از زبان مادي ها كه قهراً به زمان قديمي ترين مربوط بوده است، نشاني باقي نمانده كه از چگونگي آن ما را آگاه سازد، مگر بعدها كتيبه هايي از آن پادشاهان و قوم بزرگ به دست آيد. تنها هرودوت به ما گفته است كه نام دايه و مرضعه ي كورش كبير در مملكت مدي، «اسپاكو» بوده و بعد مي گويد كه اسپاكو به زبان مادي « سگ ماده» است.
اين قول هرودوت را روايات و نظريات ديگري تاييد كرده است. يكي آنكه حمزه ي اصفهاني(به نقل ياقوت حموي) مي گويد كه اسپهان و سگستان يك معني است. و «اسپا» و «سگ» را هر دو به معني سپاهي و شجاع گرفته و گويد: اسپهان و سگستان، يعني مملكت لشكريان و شجعان (معجم البلدان – اصفهان). ما مي دانيم كه سپاه كه در اصل «اسپا» است، از اصل قديمي تري برخاسته كه «اسپاد» باشد و مي توان تصور كرد كه «اسپاد» و «اسپا» به معني باوفا و شجاع است، و مرد لشكر نظر به وفاداري و سربازي و دليري به آن نام ناميده شده، و سگ هم كه حيواني است باوفا و شجاع و نزد آرياها محترم بوده و مانند امروز نامش مترادف با دشنام نبوده است، به اين نام ملقب گرديده است. از طرف ديگر لغت«سگ» و «سكا» و «سكه» هم نام طايفه بزرگي از آرياييهاي مشرق و شمال ايران بود، كه «سكستا» به نام آنان نام بردار است. و بعيد نيست كه معني اين «سگ» يا «سكه» به فتح الف، هم به معني باوفا و شجاع و دلير باشد. پس در نتيجه، قول حمزه و قول هرودوت در اينجا به هم مي رسند كه «سگ» و «اسپاكو» كه مصغر و مؤنث اسپا باشد، به معني باوفا و شجاع است، و سرباز را كه داراي آن صفات است اسپا و اسپاد و اسپاه گفته اند، يعني بعدها دال اسپاد، به هاء بدل گرديده است، مانند ماد كه ماه شده است. و سگ را هم به مدلول تجمع اين صفات در وي، خاصه ميان مردمي چوپان منش و صحراگرد چون ايرانيان قديم، «اسپا» گفته و مؤنث آن را چنانكه هرودوت گويد، اسپاكو خوانده اند.
از قضا در تاريخ سيستان نيز وجه تسميه اي است كه باز ما را در اين فرضيات قريب به يقين كمك مي نمايد، مي گويد: گرشاسب به ضحاك گفت اين مملكت را سيوستان گويند، و سيو به معني مرد مرد، يعني «اشجع شجعان» است. گرچه در اين كه سيستان در اصل سيوستان باشد خيلي ترديد است، ولي قرابت معني اين روايت با معني كه ما در مورد سگ و يا سكه كرديم، اينجا يك حقيقتي را روشن مي سازد.
اتفاقاً از قرار معلوم در حدود ييلاقات اصفهان هم لغتي شبيه به اسپا، در مورد سگ، استعمال مي شود و امكنه اي هم به نام اسفه، در اصفهان، و سپه، در سيستان ديده شده است كه از همان ماده ي اسپا، مشتق آمده است.
اين بحث – به طور جمله معترضه – فقط براي نمونه بود و غير از اين از زبان مادي ها اطلاعي در دست نيست، و شك نداريم كه زبان مادي هم لهجه اي از زبان پارسي بوده است.
در همان زمان كه زبان فرس قديم در ايران رايج بوده است، زبان هاي ديگري از قبيل خوارزمي، سغدي، سكزي، هراتي، خوزي، و غيره موجود بوده است كه همه شاخه هايي از تنه ي زبان قديم تري شمرده مي شده، كه همان زبان گاتاها، يا سانسكريت، يا پدر آن دو زبان بوده است.
به هر صورت بعد از دو زبان اوستایي و فارسي قديم، لطمه بزرگي به اين مملكت وارد شد و آن فتنه اسكندر ملعون بود. و بعد از آنكه يونانيان از ايران رانده شدند و مملكت به دست دولت پهلويان (پرثويها) افتاد يك زبان ديگري شروع به نمود و رشد نهاد، و آن زبان «فارسي ميانه» بود كه امروز ما آن را زبان پهلوي مي گوييم.
شكي نيست كه زبان پهلوي از زبان هاي مملكت «پرث» بوده، و آن سرزميني است كه خراسان امروزه، يعني از حدود صحراي تركمان تا سرخس و تربت و دامغان، كه مجموعه ولايات بجنورد و قوچان و نيشابور و مشهد و هرات سرخس و تربت و سبزوار و تون و طبس و تا حدودي سيستان را شامل بوده، و حد غربي آن تا قاموس (دامغان حاليه) مي كشيده، يادگار آن مي باشد.
اين مردم، ايران را به دست گرفتند و بعدها ، ري و اصفهان و همدان و فارس و دينور مركز مملكت آنها شد، و هفت شهر وسط ايران به شهرهاي پهلوي ناميده گرديد و زبان پهلوي كه مبدأ بر وزش از خراسان بود، به مردم اصفهان و همدان و ري و زنجان و نهاوند تعلق گرفت.
اين قسمت از ايران به مملكت پهلوي معروف شد. اصفهان به « پهله» ملقب گرديد، ترانه ها و دو بيتي هايي كه در اين شهرها گفته مي شد به قول شمس قيس رازي به «فهلويات» موسوم شد. و زبان پهلوي زبان خاص مردم وسط ايران شد. و خط پهلوي نيز خط علمي فضلاي اين قسمت از ايران و خط مخصوص كتيبه ها وسكه هاي اشكانيان و ساسانيان گرديد.
پس مي توان گفت چهارمين تطوري كه ما از زبان ايراني مشاهده مي كنيم، زبان پهلوي است بعد از اوستي، مادي، فارسي قديم، براي بار چهارم زبان پهلوي پا به عرصه بروز مي گذارد. و آغاز رسميت آن هم چنانكه اشاره شد، از اوقاتي است كه اشكانيان (پهلويان) يونانيان را از ايران رانده و پايتخت خود را به وسط ايران آورده و آنجا را مركزيت دادند، و اين حوادث از دو قرن قبل از ميلاد مسيح شروع شده و در دو قرن بعد از ميلاد كه نزديك طلوع دولت ساسانيان باشد، نضج گرفته و به صورت يك تطور و تكامل صحيحي بيرون آمد.
ادبيات ايران از سنوات اوليه ميلاد تا اواخر دولت ساسانيان، شكي نيست كه در اين تطور چهارمين كه به زبان پهلوي ناميده شده است نوشته مي شده، چه، كتبي كه از آن ادوار باقي مانده و كتيبه هايي كه از ساسانيان خوانده شده، و سكه هاي اشكاني و ساساني همه اين معني را تأييد مي كنند. اگر چه در خط پهلوي اشكال مختلفه ديده مي شود، ليكن گمان نداريم كه در زبان مزبور اختلاف زيادي باشد، و حتي كشفياتي كه از «تورفان» واقع در تركستان چين و ملك ختا به دست آمده، و مربوط به ايرانيان مانوي كيش عصر ساسانيان است، با وجود تفاوتي كه در خط آنها هست، در زبان تفاوت بسيار فاحشي با زبان فارسي و پهلوي آن زمان ها در آن ديده نمي شود. معلوم مي شود اين تطور خيلي قوي بوده و در تمام قلمرو استقلال و اقتدار ساسانيان نشر و سرايت كرده است.
اينجاست كه زبان امروزه ي ايران كه ما آن را زبان فارسي مي گوييم و در هند و افغان و همه جاي دنيا هم به همين اسم معروف مي باشد، ولي في الحقيقه زبان دري است، در حال ايجاد شدن است.
تطور پنجم كه پيداشدن زبان «دري» باشد از دوره ساسانيان ظاهراً شروع مي شود. مي گويند زبان «دري» زباني است كه در دربار بهمن اسفنديار به وجود آمد، ولي اين قول بنياد استواري ندارد، چه اگر اين طور باشد، بايد ما زبان كتيبه هاي هخامنشي را زبان دري بدانيم، و اگر چنين عقيده اي پيدا كرديم بايد معتقد شويم كه زبان دري امروز يا زبان دري صدر اسلام، كه اتفاقاً تفاوت فاحشي باه هم ندارند، غير از زبان دري اول بوده، چه بين زبان فردوسي و كتيبه هاي هخامنشي – جز درصدي ده – ديگر هيچ شباهتي نيست.
و باز نتيجه اي خواهد شد كه بگوييم زبان دري كه در زمان بهمن به وجود آمده، بعد از حمله اسكندر و آمدن اشكانيان از ميان رفته است. آن وقت باز بايد براي ايجاد زبان «دري» كه زبان فردوسي باشد،ابتدا و آغازي قائل شويم و آن را در ميان سال هاي پادشاهي ساسانيان تجسس نماييم. لذا براي اينكه كار منظمي كرده باشيم قائل مي شويم كه پيدا شدن زبان «دري» در عهد اشكانيان يا قريب تر به صحت در دربار ساسانيان نطفه اش بسته شده و در بين سنوات (200 – 600 بعد از مسيح) آغاز تطور نموده، و به شعرا و نويسندگان عصر اسلامي به ميراث رسيده است. مگر آنكه بهمن اسفنديار را از هخامنشيان ندانسته و بر طبق تواريخ و روايات خودمان او را پادشاه بلخ و نبيره پادشاهي بلخ پنداريم، و اين هم قدري دشوار است.
خلاصه ، تطور پنجم زبان فارسي، تطور زبان دري است. ولي معلوم مي شود كه اين زبان دوره ي نضج و رسيدنش بعد از اسلام بوده، و براي اثبات اين معني بايد مقاله مستقلي نوشت (مختصري از آن در مقاله اي كه اينجانب در فردوسي نامه مهر نوشته است ملاحظه شود.)
آثار پهلوي: از زبان پهلوي چند كتيبه، يك سلسله سكه، يك دوره كتاب و رساله و چند دوبيتي موجود است. علاوه بر كتبي كه از «ماني» به دست آمده كه اگر آنها را در رديف ادبيات فارسي ميانه (پهلوي) بشماريم، بايد بر اين سلسله چند شعر و يك دو كتاب و اوراق ديني نيز افزوده گردد.
اما زبان دري: آنچه علماي اسلامي از قبيل ابن مقفع، حمزه اصفهاني، و غير نوشته اند، زبان دري لهجه اي بوده است از زبان ايراني كه در دربار پادشاهان ساساني رايج بوده ودر آن لغات مشرق ايران – خاصه مردم بلخ – غلبه داشته است. نظر به آنكه كتيبه ها و سكه ها و كتب موجود از عهد ساساني، چنانكه گفتيم به زبان پهلوي است، پس زبان دري، زبان ادبي و علمي ساسانيان نبوده و فقط زباني بوده است كه در دربار با آن صحبت مي كرده اند، لهذا تحقيقي كه اينجانب كرده ام درست درمي آيد كه رواج و نشر اين زبان مرهون ايرانيان بعد از اسلام است. و آنها مردم خراسانند كه در عصر صفاريان و سامانيان و غزنويان ابتدا به استقلال ملي نايل شده، سپس به استقلال ادبي پرداختند؛ و چون به زبان پهلوي آشنا نبودند و زبان مادري آنها برخلاف مردم ديگر ايران، همان زبان دري بوده است كه از بلخ به ساير جاها سرايت نموده بود، و در ايجاد ادب ملي و تهيه ي كتب و نوشتن شعر، همان زبان مادري خود را اختيار كردند و رفته رفته زبان دري از خراسان به ساير نقاط ايران سرايت كرده، و نوشتن كتب به زبان پهلوي مختص زردشتيان شد، و گفتن شعر به زبان پهلوي به معدودي قليل انحصار يافته، و ساير فضلا به تقليد فضلاي خراسان، كتب و اشعار خود را به زبان دري نوشته و اين زبان بعد از اختلاط با زبان عربي، تطور ششگانه زبان ايراني را به وجود آورد.
دلايل و براهين بر اثبات اين مدعي بسيار است، كه به برخي از آن اشاره شد، و اينك كه داخل نمونه هاي قديم زبان دري مي شويم، چند دليل ديگر هم براي ما تهيه مي شود. در كتب تواريخ عربي، قديمي ترين جملات فارسي گاه به گاه به نظر مي رسد. و در رأس همه ي آن تواريخ، تاريخ طبري است. در اين تاريخ و ساير تواريخ، جملاتي ديده مي شود كه قليلي از آنها پهلوي و بيشتر دري است، زيرا غالب آن جملات نقل قول مردم خراسان است.
مثلاً درموقع تسميه جندي شاپور،طبري و حمزه مي گويند: وجه تسميه آن « ويه اژاتنيوشابور» است. يعني« به ازانتا كيه شاپور» و اين جمله پهلوي است.
ديگر، حمزه مي گويد: قباد ايالتي بين قم و اصفهان آباد كرد و نام آن را «استان اپرنو و ثارث كوات» نهاد – يعني ايالتي كه به تازگي قباد بنا كرده است، و اين هم پهلوي است.
باز، اين فقيه، در وجه تسميه « مسمغان» قصه اي نقل كرده و مي گويد: لقب مسمغان اول، كه ارمائيل طباخ ضحاك بود، از طرف فريدون:« وس مانا كته آزاذ كردي» بوده – يعني بس خانواده هايي كه تو آزاد كردي... و اين پهلوي است و نيز در همان قصه گويد: مردم دماوند روزي را كه مسمغان، ضحاك را كشت(؟) «امروز نوكروز» نام نهادند، و نوروز از آن روز متداول گشت، و همين جمله هم پهلوي است. چه در زبان پهلوي «نو» را «نوك» گويند با كاف، و در لفظ دري اين كاف هاي آخر كلمه موجود نيست. باز طبري در موردي كه هرمزان را نزد عمر مي آورند گويد: مغيرة بن شعبه فارسي مي دانست و به هرمزان گفت: از كدام ارضيه؟ و ظاهراً تصحيفي شده باشد، و اصل «از كدام مرزيه» بوده، يعني تو از كدام مرز و خاك هستي؟ و هاء آخر «مرزيه، ارضيه» از ضماير پهلوي است كه «هوهيه» باشد، و در خط عربي شبيه به هاء تنها نوشته شده و اين ضمير در دري ياء تنهاست، كه ياي خطاب باشد... و اين جمله هم پهلوي است.
ليكن هر جا كه از قول مردي خراساني در طبري، كلمه اي آمده كاملاً به زبان دري است، من جمله گويد: اسمعيل بن عامر از خراسانيان، رئيس دسته ي سوار بود، و مروان بن محمد آخرين خليفه اموي را دنبال كرد و در محل كنسيه ي بوصير، او را احاطه كرد و چون چشمش به مروان افتاد به همراهان خود گفت: يا جوانكان دهيد!
اين عبارت دري است، چه در پهلوي «جوان» را «ديوان» گويند، و تصغير جوانكان هم پهلوي نيست، و لفظ «دهيد» كه به معني «زنيد» باشد، در پهلوي نيست و دري خالص است، و در پهلوي حرف نداي «يا» هم ديده نمي شود و به جاي «ايا» هم «الا» است، و «يا» و «ايا» مصطلح زبان دري است، و در تواريخ قديم دري غالباً به جاي «اي»، «يا» در مورد ندا مستعمل مي شود، كه مخفف«ايا» باشد. و در همين جنگ يكي ديگر از سرداران خراساني، ابونصر نام، به همراهان خود مي گويند: «يا اهل خراسان [شما] مردان خانه بيابان هستيد ور خيزيد!» اين عبارت دري خالص است. و نيز طبري از قول ابومسلم مروزي گويد، كه ابوجعفر مردي «يقطين» نام را، در لشكر ابومسلم به عنوان تفتيش و تحويل گرفتن غنايم فرستاد، و ابومسلم از يقطين بدش مي آمد و به زبان فارسي به او بد مي گفت، و نام او را «ايوك دين» يا «ايو دين» [مي گفت] و ايوك دين با يقطين جناس نمي شود. اين وسيله اي است كه به دست مي دهم كافي است كه آقايان در جمله متعدد فارسي كه در تواريخ عربي از قديم باقي مانده، خودشان تفحص كرده و به اين حقيقتي كه افتخار كشف آن بنده (ملك الشعرا بهار) است خود پي ببرند، زيرا ايراد آن همه مفصل خواهد بود.
لهجه هاي ديگر كه بعد از اسلام رايج بوده است چيست؟
نتيجه چنين گرفتيم كه زبان دري از خراسان به ايران سرايت كرده، و بعد از اسلام زبان علمي و ادبي شده است، و قبل از اسلام زبان علمي و ادبي زبان پهلوي بوده است و اما زبان پهلوي بعد از اسلام محو نشد و مختص به مردم نواحي وسط و غرب و جنوب ايران، بود، و بعضي مدعيند كه در آذربايجان هم زبان خاصي به نام زبان «آذري» بوده است، و اشاراتي هم از اين لهجه در كتب قدمات ديده شده است.
ابوريحان، در آثار الباقيه، يك دسته لغات از خوارزمي و سغدي – كه زبان اخير متعلق به مردم سمرقند و بخارا بوده – ذكر مي كند كه با ساير لهجه هاي پهلوي و دري و اوستايي و فرس قديم متفاوت است و شايد تا به حال آثاري از زبان سغدي در دره هاي سمرقند و تاجيكستان باقي باشد، چنانكه از پهلوي و لهجه هاي ديگر، هنوز در دره هاي عراق و اصفهان و نطنز و فارس باقي است. اما زبان رسمي و علمي ايران و افغانستان و هند، زبان دري است كه اصل آن زبان مردم بلخ يا مخلوط با لغات مردم بلخ بوده است.
خوشبختانه زبان دري، از بركت فردوسي و ساير اساتيد قديم، در تطور ششم زبان ايران لطمه زيادي نخورد . اصول آن تا امروز هم برقرار مانده و نادر زباني است كه در عرض هزار و دويست يا سيصدسال اين طور سالم و صحيح باقي مانده باشد، ولي ناچاريم بگوييم كه از مغول به بعد، تطور ششم كه چه با بطؤ و كندي به وجود آمده اما جنبه ي علمي زبان و لطافت و صحت اداي لغات و اصوات، كلمات را از بين برده و زباني به وجود آورد كه آن را «لفظ قديم» بايد ناميد نه دري پاك و حقيقي... آري در حقيقت زبان امروزه ايران را نمي توان زبان دري ناميد، بلكه آن را در مرحله ششمين تطور لساني است، بايد «لفظ قلم» خواند.
لفظ قلم – اگر چه صورة باز زبان فارسي يكي است، و ما بدان افتخار مي كنيم و مي گوييم، كه الحمدالله زبان ما كمتر از هر زباني از بركت اشعار و سخنان فصحا دست خورده است. اما حقيقت امر چنين نيست، زيرا اگر چه لفظ قلم در روي كتاب مثل زبان دري است، اما در معني بي اندازه با آن متفاوت است، به حدي كه اگر امروز فردوسي زنده شود و في المثل اين شعر خود را:
به كرياي گفت اي سراي اميد خُـنُك روز كاندر تو بد جمشيد
از زبان ما بشنود ، معني آن را نخواهد فهميد...
تحقيق در اين معني محتاج به مقالات ديگري است.
به قلم استاد محمد تقي بهار (ملك الشعرا)
كتاب «سبك شناسي زبان و شعر فارسي»

