سروده آذرآبادگان با صدای داریوش

<><><><><><><><><><><><>
<>  نام اثر :  آذرآبادگان                     <>
<>  خواننده : داريوش اقبالي             <>

<>  به مناسبت روز گریز اهریمن         <>
<>  تنظيم : آرمن آهارونيان               <>
<>  شعر : زويا زاکاريان                     <>
<>  آلبوم : دوباره مي سازمت وطن    <>
<><><><><><><><><><><><>


آذر آبادگان من
مگر بي‌تو مي‌شود زمزمه ارس شنيد
مگر بي‌تو مي‌شود به معناي وطن رسيد
آنكه دلش مي‌زند نبض جدايي در باد
آنكه دلش مي‌زند نبض جدايي در باد
با او سخن مي‌گويم تا نگه دارد به ياد

آذر آبادگان من جان جانان من است
آذر آبادگان من جان جانان من است
قيمت خون ارس
قيمت خون ارس رگ ايران من است

اي سر سبز وطن آذر آبادگان من
از تو جدا يك نفس مبادا ايران من
از تو جدا يك نفس مبادا ايران من
روزگارت در امان دور از دست گزند
پشت تو بي‌لرزه باد همچنان كوه سهند
پشت تو بي‌لرزه باد همچنان كوه سهند

سر فراز ياور ايران من
پرغرور خاك ستارخان من

آنكه دلش مي‌زند نبض جدايي در باد
با او سخن مي‌گويم تا نگه دارد به ياد

آذر آبادگان من جان جانان من است
قيمت خون ارس رگ ايران من است
خانه شمس و زرتشت آبروي ميهن است
خانه شمس و زرتشت آبروي ميهن است

سر فراز ياور ايران من
پرغرور خاك ستارخان من

چه نزديك تو باشم چه در غربت غريب و دور
تو را نمي‌دهم ز دست اي مرز عشق و شعر و شور
تو را نمي‌دهم ز دست اي مرز عشق و شعر و شور
مگر بي‌تو مي‌شود زمزمه ارس شنيد
مگر بي‌تو مي‌شود به معناي وطن رسيد
مگر بي‌تو مي‌شود به معناي وطن رسيد

سر فراز ياور ايران من
پرغرور خاك ستارخان من

آنكه دلش مي‌زند نبض جدايي در باد
با او سخن مي‌گويم تا نگه دارد به ياد
آذر آبادگان من جان جانان من است
قيمت خون ارس رگ ايران من است
خانه شمس و زرتشت آبروي ميهن است
خانه شمس و زرتشت آبروي ميهن است

سر فراز ياور ايران من
پرغرور خاك ستارخان من

سر فراز ياور ايران من

برای انبار کردن در رایانه در اینجا تقه زنید

دانلود کتاب تزارها و تزارها از دکتر هوشنگ طالع

برگرفته از تارنگار تريبون پان ايرانيست خوزستان

دانلود کتاب - گنجایش 5.47 مگابایت

هر ایرانی باید نخست کشور راستین (واقعی) خود را بشناسدکه در دو سده پیش چگوه تکه تکه گردید. آنچه در این کتاب ارزشمند می خوانید: چگونگی جدایی سرزمین های ایرانی از یکدیگر با دسیسه های استعمار روس و انگلیس و تلاش مردم آن سامان برای بازگشت به آغوش مام میهن به همراه متن کامل عهدنامه های گلستان و ترکمانچای و وصیت نامه معروف پتر کبیرو...

انگلیس و بحران آذربایجان

آغاز جنگ جهانی دوم سرفصل جدیدی در تاریخ معاصر ایران گشود. اشغال ایران توسط متفقین در سوم شهریور 1320 به نوبه‌ی خود سرآغاز مشکلات و مصایب جدیدی شد که ناشی از دخالت‌های ناروای متفقین در امر داخلی ایران بود.: دنباله نوشتار

قوم گرايي در ايران معاصر 2

برگرفته از روزنامه اعتمادملی ۲۵ فروردین ۱۳۸۷

در گفت و گو با احسان هوشمند بررسي شد؛
قوم گرايي در ايران معاصر - كريم جعفري

از پيروزي انقلا‌ب در خصوص اقوام ايراني چه تحولا‌تي رخ مي‌دهد؟از 57 به بعد مدتي بي‌دولتي در ايران شكل مي‌گيرد. دولت موقت روي كار مي‌آيد. ارتش بنايش سست شده است. فرمانده‌هاي ارتش اعدام شده‌اند. عملا‌ ارتش منسجمي نيست. ژاندارمري منسجمي نداريم. شهرباني به همين ترتيب، درگيري‌هاي قومي در كردستان آغاز مي‌شود كه قبلا‌ مورد بحث قرار گرفت. گروه‌هاي چپ مستقر در منطقه به‌‌رغم اينكه دولت موقت خيلي با آنها از سر مدارا درآمد، كوتاه‌نيامدند.

پادگان‌مهاباد در اول اسفند 57 غارت مي‌شود. 6 روزقبل از آن شهرباني مهاباد غارت مي‌شود. درگيري‌هاي سنندج به وجود مي‌آيد و به‌دنبال آن كم‌كم راه گفت‌وگو بسته مي‌شود و دولت موقت كنار مي‌رود و يك دوره چند ساله‌اي از درگيري در مناطق كردنشين را شاهد هستيم. البته باز هم تاكيد مي‌كنيم كه منظور از مناطق كردنشين مناطقي است كه كرد‌هاي سني مذهب ساكن هستند. هيچ‌گاه اين درگيري‌ها به مناطق كرمانشاه و كرد‌هاي شيعه آن حوزه يا گروس كشيده نشد. در اين دوره فرصت‌سوزي‌هاي زيادي صورت گرفت و البته تلا‌ش‌هاي آيت‌ا... طالقاني و بسياري از شخصيت‌هاي ملي براي اينكه داستان ابعاد خونين پيدا نكند به جايي نرسيد و تلقات سنگيني بر جاي گذاشت، تلفات نيرو‌هاي دولتي با گروه‌هاي كرد، تلفات گروه‌هاي كرد با هم. شما مي‌دانيد كه در برخي مناطق كردنشين تلفاتي كه دموكرات و كومله بر يكديگر وارد كردند به مراتب از تلفاتي كه بر اثر درگيري با نيرو‌هاي دولتي داشتند شايد بيشتر باشد. چندين هزار نفر در همين جريان كشته‌شدند. به غير از اين تعداد زيادي كرد مخالف گروه‌هاي مسلح به وسيله گرو‌هاي كومله و دموكرات و فدايي و... كشته شدند. البته نيرو‌هاي دولتي هم تعدادزيادي ازنفرات اين گروه‌ها را از بين بردند و تعداد زيادي هم از نيرو‌هاي دولتي كشته شدند. و يك فضاي خشن، آشفته‌و غمناكي در آن منطقه حاكم شد كه به تدريج به آرامش ‌رسيد. در ارتباط با مساله انقلا‌ب فقط مساله كردستان نبود كه خودش را نشان مي‌داد. در خوزستان خلق عرب، در بلوچستان و در منطقه تركمن‌نشين گرگان خلق تركمن،در اين باره هم بايد دقت كرد كه: 1- ردپاي گروه‌هاي كوچك كمونيست و ماركسيست‌مثل فدايي‌ها و گروه‌مائوئيستي پيكار در همه اين جريان‌هاي حتي در كردستان كاملا‌ مشهود بود، اين گروه‌ها آمده بودند به قول خودشان با فئودال‌ها مبارزه كنند. البته به معناي جامعه‌شناختي ايران هيچ‌گاه فئودال نداشت كه با آن مبارزه كنند و از آن طرف در بلوچستان اگرچه تحت‌تاثير اين شعارهاي تند قدرت سردارها كم شد و اين گفتمان ماركسيست البته هزينه‌هايي هم داشت. در خوزستان، در بلوچستان و در تركمن‌ها بسيار محدود ولي كم‌كم ابعاد تازه‌اي براي موضوع سياسي شدن قوميت در ايران مهيا كرد. شايد اگر حوادث بعد ازسال57 كردستان را با اين منظر نگاه كنيم يكي از غم‌انگيزترين دوران تاريخي مناطق كردنشين ايران است. شما نگاه كنيد گروه‌هاي چپ، حزب توده، فدايي، پيكار، حتي مجاهدين خلق، گروه‌كومله و دموكرات و امثالهم هستند. از كرد‌هاي عراقي، طالباني و بارزاني هم هستند. هواداران شيخ عثمان نقش‌بندي، گروه خباط، گروه‌هاي متعدد مسلح آمدند، اينها به‌جز اينكه با دولت درگير هستند با هم نيز درگير هستند. عده زيادي آدم بي‌گناه و آدم‌عادي در اين بين تلف مي‌شوند. تلفات انساني زيادي وارد مي‌شود. چون گروه طالباني از حزب دموكرات كردستان ايران حمايت مي‌كند. مسعود بارزاني از دولت حمايت مي‌كند و قيام موقت عليه كومله و دموكرات مبارزه مسلحانه مي‌كنند. از آن طرف بقيه گروه‌هاي كمونيست هم با همديگر درگير هستند. خوب در اين فضاي غم‌انگيز هم توسعه منطقه به شدت آسيب‌مي‌بيند و هم بي‌اعتمادي بين حاكميت و مردم عميق مي‌شود و هم فرصت مشاركت مردم كرد در فرآيند سياسي كشور به حداقل مي‌رسد. البته برخي ناپختگي‌ها هم در تهران رخ مي‌دهد. گروه‌هاي مشاركت طلب كرد مثل جريان مفتي‌زاده به همكاري طلبيده نمي‌شوند. آنها را هم مي‌رانند و همه با يك چوب مورد بي‌مهري قرار مي‌گيرند كه اين ابعاد داستان كردستان را پيچيده مي‌كند. البته تلا‌ش مرحوم آيت‌ا... طالقاني براي تشكيل شوراها مقداري رهگشا بود. به هرحال ماحصل اين داستان شكل‌گيري فضاي نظامي، سياسي، امنيتي است تا حول و حوش دوم خرداد. اگرچه با روي كارآمدن آقاي‌هاشمي مقداري فضا منعطف مي‌شود. ‌

شما تاريخچه‌اي از روندهاي موجود در كشور را گفتيد كه مختص يك نقطه كشور هم نيست. آذربايجان، كردستان، خوزستان، سيستان و بلوچستان، تركمن صحرا و شايد هم جاهاي ديگر ايران. اصلا‌ فرقي با هم نمي‌كنند. آذربايجان هيچ فرقي با بوشهر و كردستان نمي‌كند. همه در يك چارچوب زندگي مي‌كنيم ولي به نظر مي‌رسد در دهه اخير ما شاهد تحولا‌ت ديگري هستيم. تحولا‌ت به سمت‌وسوي ديگري مي‌روند. به نظر شما ما امروز با چه چالش‌هايي مواجه هستيم. مي‌خواهم چالش‌ها را يكي‌يكي بشماريم. آن چيزها كه شما به آنها رسيد‌ه‌ايد. در تحقيقاتتان، در مطالعاتتان، بگوييد اين چالش‌ها چه هستند؟ اول چالش‌ها را بگوييد بعد به راهكارهايش هم بپردازيد‌.

بله. در آن ماجراي اول انقلا‌ب رقابت‌هاي منطقه‌اي هم تاثير داشت؛ رقابت ايران و عراق به‌خصوص چون دولت صدام از گروه‌هاي قوم گراي كرد، بلوچ و عرب حمايت مي‌كرد كه در بمب‌گذاري‌هاي خوزستان و همين‌طور در بلوچستان خودش را نشان داد. باز اين نكته را هم در همه اين فرآيند بايد ديد؛ رقابت‌هاي منطقه‌اي و فرامنطقه‌اي را. نكته‌اي كه اينجا هست بعد از 1987 كه اتحاد جماهير شوروي فرو مي‌پاشد دولت‌هاي جديدي در قفقاز شكل مي‌گيرند. اينها تاريخ ندارند. گذشته ندارند. هويت به معناي تاريخي مستقل از ايران ندارند. طبيعتا وقتي مي‌خواهند از گذشته بنويسند مي‌بينند‌ گذشته آنان با ايران پيوند ناگسستني دارد و بدون ايران در باره هويت تاريخي خود چه مي‌توانند بنويسند.در نتيجه به تاريخ‌سازي و جعل تاريخ روي مي‌آورند.اين به خصوص در موردجمهوري آذربايجان بيش از ديگر سرزمين‌هاي قفقاز صادق است. البته اين دوران يعني فروپاشي شوروي براي ما يك فرصت طلا‌يي بود كه استفاده نشد. يك خطايي در دولت آقاي‌هاشمي شكل گرفت. به جاي اينكه وقتي دولت آذربايجان اعلا‌م استقلا‌ل كرد آقايان با افتخار اعلا‌م كنند كه ما اولين كشور بوديم كه آذربايجان را به رسميت شناختيم بايد با شرط به رسميت مي‌شناخت با اين شرط كه به نام تاريخي و واقعي خودش يعني <آران> برگردند كه اين متاسفانه صورت نگرفت.

به همان صورتي كه امروز يونان حاضر نيست مقدونيه را به عنوان يك كشور بشناسد چرا كه مقدونيه نام يكي از استان هاي شمالي اين كشور مي باشد.

برخي از مليون تلا‌ش كردند متاسفانه به جايي نرسيد. علي‌ايحال آنها در پي تاريخ‌سازي و جعل تاريخ برآمدند. صفويه را پادشاه آذري، پادشاه ترك اعلا‌م كردند. گويي جهان ترك به وسيله صفويه تا خليج‌فارس گسترش پيدا كرده است و البته در مورد مناطق كردنشين هم به همين ترتيب بعد از جنگ اول خليج‌فارس، شمال عراق دستخوش تحولا‌ت تازه‌اي مي‌شود. دچار بي‌دولتي مي‌شود. نيروهاي كرد عراقي در آنجا نفوذ پيدا مي‌كنند. تحت تاثير اين داستان ‌PKK در جنوب تركيه رشد مي‌كند. ما شاهد تغييرات منطقه‌اي هستيم. آيا اين تحولا‌ت مي‌تواند برايران بي‌تاثير باشد؟ باتوجه به سابقه موضوع؟ خير. از داخل كشور هم اين سردرگمي كاملا‌ مشهود بود. ما هيچ برنامه و استراتژي در بحث اقوام تاكنون نداشته‌ايم و نداريم. فضاي دوم خرداد موجب مي‌شود كه يك مقدار ساختار پيشين عوض شود. انعطاف در مشاركت عمومي به‌وجود بيايد. ‌

خب، ورود به هرم قدرت مقداري منعطف و ساده شود. چه اتفاقي مي‌افتد؟ ‌

اتفاقات مثبت البته رخ مي‌دهد و بعضي جاها ندانم كاري‌ها و خطاهايي رخ مي‌دهد. ‌

مي توانيد چند نمونه را بيان كنيد؟

مطالعه‌اي كه بنده براي اولين بار در كشور انجام داده‌ام، نشان مي‌دهد در سال 82 از مجموع 1465 مديرعالي، مياني و پايه آذربايجان غربي حدود 1217 نفر بومي هستند يعني 71/83 درصد يعني كم‌كم مشاركت كردهاي سني و‌آذري‌هاي آذربايجان در اداره استان رشد پيدا مي‌كند. در استان كرمانشاه از 1855 نفرمديرعالي، مياني و پايه حدود 1608 نفر يعني 7/86 درصد بومي هستند. در استان ايلا‌م از 1258 نفر مديرعالي، مياني، پايه حدود 1060 نفر يعني 3/84 درصداز ميان نيرو‌هاي بومي برگزيده مي‌شوند. ‌

در استان سيستان و بلوچستان از ميان 800 مديرعالي، مياني و پايه حدود 525 نفر يعني 6/65 درصد بومي هستند و در استان كردستان از 798 نفر مديرعالي، مياني و پايه 629 نفر يعني 8/78 درصد مدير بومي هستند. به عبارت ديگر مشاركت كردهاي اهل سنت و بلوچ‌هاي اهل سنت به شدت در ساختار مياني قدرت تقويت مي‌شود. برخلا‌ف چيزي كه قوم‌گراها تاكيد مي‌كنند وكاملا‌ غلط است. شما نگاه كنيد تعداد زيادي معاون، استاندار، فرماندار، بخشدار، شهردار، مديركل صنايع و معادن، مدير كل دارايي، معاونان كل اداره آموزش و پرورش، ارشاد، مديركل راه و ترابري، رئيس سازمان مديريت و برنامه‌ريزي و سازمان آب و بسياري از سازمان‌هاي مهم استاني در دست نيروهاي اهل سنت يا نيروهاي بومي قرار مي‌گيرد در اين چند استان و تمام استان‌هاي كشور اين اتفاق كما بيش شبيه هم است. ‌

به عبارت ديگر از 6076 مديرعالي، مياني و پايه اين استان‌ها 6/81 درصد مديران بومي هستند. البته در تشريح وروشن كردن ابعاد اين تحول كار زيادي صورت نگرفت، اما در سطح كشور اين اتفاق رخ نمي‌دهد. يعني ما در اين دوره شاهد يك معاون رئيس‌جمهور، يك وزير يا معاون وزير سني و اهل سنت نبوديم هر چند كه قبل از آن حتي فرماندار اهل سنت هم نداشتيم. يكدفعه اتفاق مي‌افتد و اتفاق مثبتي است. بايد در راستاي منافع ملي و منطقه‌اي مورد استقبال جامعه روشنفكري و نيروهاي محلي قرار مي‌گرفت.. ولي برخلا‌ف اين واقعيت انعكاسش در بيرون از اين استان‌ها به عكس داستان بود كه مثلا‌ در سنندج رئيس آب و فاضلا‌ب هم شيعه است در حالي‌كه واقعيت قضيه اين نبود.

در حوزه فرهنگ اوضاع به چه سمت و سويي رفت؟

ده‌ها نشريه قومي در آذربايجان، كردستان و امثالهم شروع به انتشار مي‌كنند. صدها نشريه دانشجويي هم اضافه مي‌شود. انتشار صدها عنوان كتاب هم هست. شبكه‌هاي محلي تلويزيون هم در سطح استان‌ها فعال مي‌شوند پس به لحاظ فرهنگي هم تحولا‌ت مثبتي علي‌الظاهر رخ دهد. (البته اين حوزه آسيب‌هايي هم داشت كه بايد مورد توجه باشد)ضمن اينكه در شاخص‌هاي اقتصادي هم البته اتفاقات مثبتي رخ مي‌دهد اما اينجا يك نگراني جدي بروز مي‌كند. در ميان اصلا‌ح‌طلبان يك استراتژي جامع در سطح ملي درخصوص خرده فرهنگ‌هاي ايراني و اقوام ايراني به چشم نمي‌خورد. بسيار منفعلا‌نه برخورد مي‌شود يعني هيچ ايده ملي‌اي كه بتواند هم مشاركت همه ايراني‌ها را جذب كند و هم با رويكرد‌ها و نداهاي تجزيه‌طلبانه مرز خودش را تفكيك ظهور و بروز پيدا نمي‌كند يعني هم مشاركت را تقويت و هم تكليف خودش را با تجزيه‌طلبي روشن كند. اين نكته مهمي است كه در گفتمان اصلا‌ح‌طلبي به سادگي از كنار آن گذشتند. اين استراتژي تقويت مشاركت همراه با تعيين مرز با تجزيه‌طلبان شكل نمي‌گيرد. تازه از اين بدتر در گفتمان برخي از اصلا‌ح‌طلبان چنان مفاهيم ليبراليستي شكل مي‌گيرد و در كانون گفتمانشان قرار مي‌گيرد كه عملا‌ در گفتمانشان اثر چنداني از ايرانيت و ايراني بودن به چشم نمي‌آيد. برخي از مديران اصلا‌ح‌طلب كه نزديك دولت آقاي خاتمي بودند وقتي درباره ايران صحبت مي‌كردند گويي نماينده سازمان ملل است كه در مورد جنوب لبنان صحبت مي‌كند يا در مورد دارفور دارد صحبت مي‌كند. گويي ايران و ايرانيت و يا يك حداقلي از ايران‌گرايي در گفتمان اينها، يك جرم نابخشودني است. يك نوع بي‌توجهي در گفتمان برخي از اصلا‌ح‌طلبان كاملا‌ برجسته است و همين باعث مي‌شود كه در خلا‌ آن تجزيه‌طلبان حاشيه امني براي فعاليت پيدا كنند. البته نياز به استفاده از راي اين گروه هم ممكن است به چنين بي‌توجهي‌اي دامن زده باشد. اين نگاه به صورت خواسته و ناخواسته نقش مهمي در سياسي شدن مباحث مربوط به اقوام ايراني داشتند. استفاده ابزاري از انتخابات و به ويژه انتخابات رياست جمهوري و مجلس و راي گروه‌هاي قومي براي منافع ملي كاركرد‌هاي نامطلوب فراواني داشت كه تاكنون آسيب‌شناسي ويژه‌اي در اين خصوص نشده است.

در خلا‌ل فعاليت نشريات قومي و نشريات دانشجويي، كم‌كم به جاي اينكه نگاه‌ها متوجه ايران و ايرانيت شود، نگاه‌ها متوجه جنوب تركيه، شمال عراق، باكو و شخصيت‌هاي بيرون از ايران شد. يعني اين گفتمان چنان ايران را رها مي‌كند و مملكت را به‌حال خودش مي‌گذارد و صرفا با يك نگرش فرصت‌طلبانه به محيط پيراموني توجه مي‌كند كه ديگر متوجه نيست پيامد اين داستان ممكن است به‌نزاع منجر شود. در اين دوره البته ما شاهد فعاليت‌گروه‌هاي حامي تجزيه‌طلبان در گوشه و كنار كشور هستيم. گروه‌هاي قوم‌گرا از اين فرصت استفاده كردند. نشريات متعدد، ارتباطات گسترده با باكو، شمال عراق، درخواست‌هاي متعدد از سوي گروهي‌اندك براي دخالت سازمان‌هاي بين‌المللي در مساله اقوام ايراني و بي‌تفاوتي نسبت به اين رخداد‌ها، نبود يك نگاه تاريخي به اين مساله و البته بي‌توجهي به يك استراتژي جامع موجب مي‌شد كه قوم‌گرايي شكل نويني را پيدا كند. البته هنوز اين گروه‌ها تمام جامعه را با خود همراه نكرده‌اند. ولي به هرحال ابعاد فعاليت‌شان دارد گسترش پيدا مي‌كند. ‌

در اين وضعيت موضع فعالا‌ن سياسي و فرهنگي در مناطق قومي چگونه ارزيابي مي‌شود؟

در اين ميان برخي روشنفكران و نويسندگان مناطق قومي هم دچار پارادوكس هستند و رفتارهاي پارادوكسيكال دارند. با مثالي مطلب را روشن مي‌كنم. ما در روزهاي اخير (بهمن ماه) مي‌شنويم در سنندج جوان دانشجويي در زندان و در حين بازداشت به طرز مشكوكي فوت مي‌كند. دستگاه‌هاي ذي‌ربط مي‌گويند كه خودكشي كرده است. خانواده‌اش مي‌گويند اگر خودكشي كرده چرا بدون اجازه دفن شده است. بايد اجازه داده مي‌شد كالبدشكافي شود. اين رفتارها از منظر اخلا‌قي، ديني، انساني، حقوقي، ملي و ايراني قابل قبول نيست. اين شهروند ايراني هر جا هست اگر بازداشت مي‌شود بايد تمام مواد قانون در موردش رعايت شود، وكيل داشته باشد، خداي ناكرده تحت شكنجه قرار نگيرد، تحت‌فشار قرار نگيرد و امثال آن. كما اينكه در مورد پزشكي كه در همدان فوت مي‌كند همه اين موارد بايد رعايت مي‌شد. طبيعتا دولت مسووليت‌هاي زيادي دارد. نبايد از كنار مسووليت‌هاي مهم گذشت. اگر خودسري احتمالي صورت مي‌گيرد نبايد از كنار پاسخگويي به افكار عمومي و تنبيه خاطيان بي‌تفاوت بگذرد. اين وظيفه مديريت عالي است. بايد اين رفتارها مورد كنكاش قرار بگيرد. بسياري از نويسندگان و روشنفكران در مناطق كردنشين كردستان و آذربايجان غربي امروز نگران هستند و اين جزو حداقل كارهايي‌است كه يك روشنفكر يا نويسنده بايد انجام دهد. اما در مقابل ما شاهد هستيم در يكي دو سال اخير برخي ترورهاي كور در مناطق كردنشين شكل مي‌گيرد. در آذربايجان غربي و در كردستان، بعضي سايت‌ها راه افتاده‌اند. از خودشان چند اسم مي‌نويسند اينها مزدور هستند و... ‌

و بعد برخي از اينها ترور مي‌شوند. آيا همين نويسندگان و روشنفكران مي‌آيندترور‌ها را محكوم كنند؟ نگراني‌هايشان را اعلا‌م كنند؟ وابستگان به برخي از احزاب مسلح بدون هيچگونه محاكمه قانوني، هيچ وكيلي، مي‌‌روند در خانه كسي و وي را ترور مي‌كنند. نفس اين رفتار غيرمدني است. ترور محكوم است. ‌

اين ترورها به وسيله گروه‌هاي تروريست تجزيه‌طلب صورت مي‌گيرد؟ ‌

امروزه گفتمان نفي تروريست يك گفتمان بين‌المللي است. اگر روشنفكران كرد، نويسندگان و روشنفكران مدعي اعتراض به برخي از رفتارهاي دولت هستند آيا در برابر اين نوع ترور‌ها بايد ساكت باشند؟ ما مي‌بينيم در تابستان 1386در شهر كامياران هنگام غروب آقاي عمر دادگر ترور مي‌شود. ‌

بعد از ترور ايشان فرزندش احسن دادگر -جواني است كلا‌س سوم دبيرستان- داد و قال مي‌كند، همسايه‌ها را خبر كند كه بيايند كمك كنند، ضارب يا ضاربين در حين فرار اين نوجوان بي‌گناه را هم به رگبار مي‌بندند. بيش از 9 گلوله به اين جوان اصابت مي‌كند و در دم جان مي‌دهد. خبر اين جنايت شهر كامياران را يكپارچه عزادار مي‌كند، شهر را تحت‌تاثير قرار مي‌دهد و شهر در بهت و حيرت فرو مي‌رود. اما شما مي‌بينيد حتي يك واكنش محدود و جزيي به صورت كلا‌مي يا نوشتاري، در جايي ثبت شود، روزنامه‌اي، نشريه محلي يا غيرمحلي از سوي همان نويسندگان وروشنفكران نسبت به اين جنايت رخ نمي‌دهد. اين موضع دوگانه نويسنده‌ها و روشنفكرها را كه تعيين تكليف خودشان را با مفاهيم مدرن، حقوق بشر، دموكراسي، مخالفت با تروريسم، با آدمكشي، با جنايت روشن نكرده‌اند. ‌

يك جا مي‌آيند دفاع مي‌كنند. يك‌جا نمي‌كنند.

اين البته از منزه‌طلبي و وجيه المله شدن هم به دور است. حتي اگر كسي هم مي‌خواهد خودش را منزه كند كه نگويند به حاكميت وابسته است حداقل اينجا بحث انسان و نيز انتظار افكارعمومي هم كه منتظر واكنش است. شما ديديد در ارتباط با پرونده اين دو نفر كه محكوم به اعدام شدند آقاي عدنان حسن‌پور و ديگري كه صالح نيكبخت به‌عنوان وكيلشان اعلا‌م كرد كه پرونده اينها مطبوعاتي نيست. پرونده‌شان شكل ديگري دارد، امنيتي است و امثال آن. در خارج از كشور گروه‌هاي معارض قوم‌گرا به شدت عليه اين وكيل دادگستري تلا‌ش كردند به حيثيت او، به كارهاي اوو به سوابق او حمله كردند، توهين كردند و نيكبخت تمام تلا‌ش خود را مي‌كرد كه از طريق مجاري حقوقي كار را به جايي برساند. در يكي از آنها موفق بود. در دومي هم دارد تلا‌ش مي‌كند. اما هيچ‌كس حاضر به دست به قلم بردن و دفاع از اين وكيل دادگستري نبود. اينهاست كه آن مواضع دوگانه جريان‌هاي فرهنگي و روشنفكري را در اين مناطق نشان مي‌دهد. البته پيش از آنكه به ملزومات اخلا‌قي و انساني مساله پايبند باشند بيشتر متوجه منافع سياسي و ايدئولوژيك‌شان هستند و اين البته براي خودشان و براي مملكت مي‌تواند پرهزينه باشد.

آيا در حوزه آموزش عالي هم نگراني‌هايي وجود دارد؟

يك چالش هم در حوزه آموزش عالي است. در آموزش عالي شما مي‌دانيد كه بعد از انقلا‌ب با قانوني كه در مجلس رسميت پيدا مي‌كند، دانشگاه‌ها سهميه‌بندي مي‌شود، در قالب مناطق 1 و2و3و4 و5 كه آخري‌ها مناطق محروم است (در حال حاضر در قالب 3 منطقه محروم نيمه برخوردار و برخوردار تا سهميه براي مناطق محروم در نظر گرفته ‌شود. پاي بسياري از جوانان داوطلب كرد و بلوچ روستايي و... به دانشگاه باز مي‌شود. اين تحول مثبتي است به‌جز تاسيس دانشگاه‌ها... در گوشه وكنار كشور سهميه‌ها هم موجب گسترش عدالت آموزشي مي‌شود.اما از پايان دهه 60 زماني كه آقاي رفسنجاني رئيس‌جمهور مي‌شود با دو توجيه، اتفاق تازه‌اي در آموزش عالي ايران رخ مي‌دهد؛ توجيه اول اين است كه وقتي دختران دانشجو در دانشگاه پذيرفته مي‌شوند چون از خانواده‌هايشان دور مي‌شوند در حجابشان تغييراتي رخ مي‌دهد. چادر، مانتو مي‌شود يا روسري‌هايشان عقب مي‌رود بهتر است كه در نزديك خانواده‌شان درس بخوانند. دوم با اين توجيه كه بچه‌هايي كه از اين طرف و آن طرف مي‌آيند، خوابگاه مي‌خواهند، بودجه رفاهي لا‌زم دارد و دولت برايش اين امكان نيست. با اين دو توجيه ساختار پذيرش دانشجو عوض مي‌شود؛ تحت عنوان گزينش بومي دانشجو. به اين معني كه هر دانشگاهي موظف است 80درصد از دانشجويان آن سالش را به دانشجويان بومي آن استان،يا ناحيه وقطب اختصاص دهد. اين را مي‌گويند پذيرش بومي. اگر آن استان رشته‌اي را نداشت در قالب پذيرش ناحيه‌اي، يعني استان مجاور، مثلا كسي كهسنندجي است يا سقزي است مي‌خواهد كنكور بدهد اگر رشته دانشگاهي مورد نظر را سنندج نداشت، كرمانشاه و اروميه، اينها مي‌شود ناحيه‌اش و اگر اين دو دانشگاه نبود در تبريز پذيرفته مي‌شود. به عبارت ديگر سهميه 80 درصد پذيرش دانشجو و گزينش دانشجو در اختيار داوطلبان آن منطقه، آن چند استان و آن استان قرار مي‌گيرد. اين اتفاق از سال 69-1368 شروع مي‌شد. البته قبل از انقلا‌ب يك درصد كمي كمتر از 10 درصد از پذيرش دانشگاه‌ها، در اختيار نيروهاي بومي بود با اين تعهد كه بعدا در استان خودشان كار انجام دهند. حتي اگر در تهران هم پذيرفته شوند بروند در استان خودشان كار كند. ولي اين دفعه مي‌شود 80 درصد به عبارت ديگر داوطلبان، استان كردستان يا در دانشگاه سنندج يا دانشگاه كرمانشاه يا دانشگاه آذربايجان غربي (اروميه) يا تبريز پذيرفته مي‌شوند. ‌

دانشجويان شبستري يا در دانشگاه تبريز يا اروميه يا اردبيل پذيرفته مي‌شوند. چه اتفاقي مي‌افتد؟ دانشگاه‌هاي ما محل پذيرش دانشجويان محلي مي‌شود. همه جاي كشور، كرمان، همدان و مناطق قومي ما.، چه اتفاقاتي مي‌افتد. برخي از اين مناطق، مناطق محرومي هستند. سيستان و بلوچستان محروم است. چهارمحال و بختياري محروم است. هرمزگان محروم است. دانش‌آموز اين استان‌ها در دبيرستان محرومي درس خوانده است. حالا‌ مي‌آيد به دانشگاه خودش. دانشگاه خودش ضعيف‌تر از دانشگاه‌هاي ديگر است. 1- آيا عادلا‌نه است؟ 2- حق انتخاب از داوطلب گرفته مي‌شود يعني دانشجوي زرنگ شيراز يا سنندجي مي‌خواهد برود شيراز يا سنندج چون 80 درصد سهميه مال دانشجويان بومي است طبيعتا اين حق از او گرفته مي‌شود. 3- دانشجويان وقتي كه در دانشگاه پذيرفته مي‌شوند چون دانشگاه‌هاي مختلف كشور دسترسي‌شان به فرصت‌هاي شغلي و كار در حين تحصيل نابرابر مي‌شود و وقتي كه شما در دانشگاه سنندج پذيرفته مي‌شويد يا زاهدان، آيا با كسي كه در دانشگاه اصفهان پذيرفته مي‌شود، فرصت‌هاي برابري داريد كه در حين تحصيل بتواند در چند فضاي صنعتي يا فضاي عمومي به كار و فعاليت مشغول باشد؟ طبيعتا اين هم يكسان نيست.

از يك طرف همزمان با تحصيل، آموزش‌هاي لا‌زم را در محيط صنعتي و اقتصادي به دست نمي‌آورند و از طرف ديگر امكان شناخت ايراني‌ها از يكديگر سلب مي‌شود. يعني دانشجوي بلوچ امكان اينكه مثلا‌ با بقيه نقاط ايران آشنا شود، يك دانشجوي همداني برود زاهدان، يك زاهداني برود كردستان، اين امكان گرفته مي‌شود.

همچنين فرصت‌هاي ازدواج‌هاي فرا قومي هم ميان ايراني‌ها، فرامحلي هم بين ايراني‌ها گرفته مي‌شود. بسياري از ازدواج‌هاي دانشجويي قبل‌ها شكل ملي داشت. الا‌ن اين امر كم‌كم شكل محلي وقومي به خودش گرفته است و به هر حال همبستگي ملي را تحت‌الشعاع قرار مي‌دهد. حتي در رفت و آمدهاي دانشجويان، فرصت‌هاي شغلي، فرصت‌هاي ايرانگردي و فرصت‌هاي مختلفي مهيا مي‌شد و همه اين فرصت‌ها نه‌تنها گرفته مي‌شود، بلكه در مورد آن دو توصيه اوليه هم آقايان دچار خطا شده‌اند.

يعني اول توجيه مي‌كردند كه هزينه خوابگاه‌ها كاهش پيدا مي‌كند. آمار نشان مي‌دهد كه از آن سال تا به امروز روند بسيار شتابان و رو به رشد هزينه‌هاي خوابگاهي در دانشگاه ادامه دارد. يعني نه‌تنها كاهش نيافته، بلكه ادامه دارد، چرا كه اگر يك بچه روستايي سنندجي هم در سنندج قبول شود و يك بچه روستايي همداني هم در همدان قبول شود، نياز به خوابگاه هست. ضمن اينكه حتي اگر بودجه‌ها كاسته شود، در برابر اين كاسته‌شدن، منافع ملي بر اين بودجه مرجح هست. چقدر هزينه است در برابر هزينه‌هاي كلا‌ن چندصدهزارميلياردي مملكت، حالا‌ گيريم هزينه‌هاي خوابگاه هم اضافه مي‌شد. هيچ جاي نگراني نداشت. جاي دوري هم نمي‌رفت. منافع بلندمدت آن بيشتر از منافع كوتاه‌مدت بخشي‌نگري است ضمن اينكه در كل كشور شما محلي‌نگري را اضافه كرديد. شما ديديد در داستان استان‌شدن قزوين، خراسان شمالي، خراسان جنوبي و نيشابور و سبز‌وار چه اتفاقاتي رخ داد؟ يعني عملا‌ محلي‌گرايي در كل كشور را اين داستان تقويت كرد، نه قوم‌گرايي، محلي‌گرايي. دو شهر همسايه هستند، ولي براي اينكه يكي بيشتر از فرصت‌ها استفاده كنند، عليه همديگر شعار داده و خداي ناكرده درگيري به وجود بيايد. ضمن اينكه از آن سال تا به امسال هم هيچ‌آماري نشان نمي‌دهد هنجارشكني دختران بنا به قول آقايان كمتر شده باشد. يعني عملا‌ دانشجو چه از شهر خودش بيايد مركز استان، تحولا‌ت اجتماعي دارد، يعني اين عامل را بايد در جاي ديگري جست‌وجو كرد، نه با اين داستان. ضمن اينكه 20 درصد باقيمانده در تهران و چند شهر ديگر پذيرفته مي‌شوند كه آن‌هم آسيب‌هاي خودش را دارد. در خصوص اين وضعيت تا به حال با مسوولا‌ن مربوطه در چند دولت گفت‌وگو شده و پژوهش صورت گرفته اما متاسفانه تاكنون نتيجه‌اي نداشته است.

دانشجوي دانشگاه تبريز بومي، دانشجوي كردستان بومي، دانشگاه همدان بومي، استادان هم به‌تدريج بومي. آيا از دل اين وضعيت انديشه‌ملي بيرون مي‌آيد يا محلي‌‌انديشي به وجود مي‌آيد. نتيجه چه شد؟ در تهران هم انباشت دانشجويان قومي را خواهيد ديد. به علا‌وه مناطق خودشان، طبيعتا نشريات دانشجويي، پايان‌نامه‌هاي دانشجويي، كم‌كم شكل قومي پيدا مي‌كند، براي اولين بار دانشگاه‌هاي كشور طي 70سال گذشته درگير مباحث قومي مي‌شوند. اگرچه دانشگاه در دوران حيات خود همواره درگير مباحث سياسي بوده است، دانشگاه يك كانون تضارب آرا، تضارب افكار و حتي شكل‌گيري گروه‌هاي سياسي بوده است، ولي هيچ‌گاه در تاريخ ايران خاستگاه قوم‌گرايي نبوده كه متاسفانه در اين سال‌ها دارد، رخ مي‌دهد. اين البته براي سربازي هم رخ داده است.

گويا در سربازي هم وضعيت همين گونه است؟

متاسفانه قبلا‌ سربازان در كل كشور توزيع مي‌شدند قبلا‌ سرباز همداني مي‌دانست، وظيفه‌اش است برود خراسان. همه جاي ايران مال اوست، وطن اوست. بايد سر بدهد و جانفشاني كند. الا‌ن صبح از خواب بيدار مي‌شود مي‌رود محل خدمتش، ظهر برمي‌گردد. عملا‌ كاركردهاي سربازي هم كاملا‌ دگرگون شده است. حس وطن‌دوستي و وطن خواهي‌اش پايين آمده است.

‌ در خصوص اهل سنت هم گاه مباحثي طرح مي‌شود. آيا اين گونه مباحث در همين چارچوب مي‌تواند بررسي شود؟

از زاويه ديگر بايد به دو بحث با اهميت ديگر توجه جدي شود؛ يكي توسعه مناطق مرزي و يكي بحث اهل سنت؛ اگر ما نتوانيم براي اينها استراتژي بسازيم و نوع استراتژي بر اساس نوع جامعه ايراني و براي آن استراتژي برنامه و راهكار داشته باشيم، قطعا دچار چالش خواهيم شد.

يادمان باشد بخشي از مرزهاي ايران سني‌نشين هستند. استان سيستان و بلوچستان، كردستان، بخشي از كرمانشاه، خراسان‌ جنوبي، مناطق تركمن‌صحرا در استان گلستان، منطقه تالش در استان گيلا‌ن.بخش‌هايي از آذربايجان غربي، بخش‌هايي از استان فارس، بخش‌هاي كمي از استان بوشهر، بخش‌هاي كمي از استان هرمزگان. عملا‌ مناطق مرزي ما به نوعي محل سكونت هموطنان سني ما است. ما براي اينها بايد فكر اساسي كنيم. هنوز اهل سنت در مركز يك مسجد ندارند كه عباداتشان را انجام بدهند. قطعا بايد در اين زمينه فكري كنيم. به نظر مي‌آيد دولت مي‌تواند در اين زمينه كارهايي را انجام دهد. به‌نظر مي‌آيد دولت بايد مشاركت اهل سنت را در ساختار مديريت كشور، نه منطقه، تقويت كند. در سطح منطقه تقريبا وضعيت مثبت است، اما در سطح كشور اين نياز به اصلا‌ح دارد. در سطح وزير و معاون رئيس‌جمهور و وزرا و اينها كه منع قانوني ندارند. حتي آنهايي هم كه منع قانوني دارند و فعلا‌ اهل سنت نمي‌تواند بشود بايستي اصلا‌حاتي در ساختار قانوني كشور صورت بگيرد. من معتقدم كه بحث رسانه‌هاي محلي و ملي در مورد اهل سنت تاكيد بيشتري داشته باشند. گاه در ايام مذهبي با توهين به عقايد آنها، به اعتقادات آنها و به شخصيت‌هاي مورد توجه آنها ممكن است موجب دلخوري و عصبانيت آنها شويم. به‌كارگيري آنها در بعضي از پست‌ها، گفته مي‌شود كه در بعضي وزارتخانه‌ها مثل وزارت خارجه نيروي انتظامي، در بعضي از مناطق محدوديت‌هايي ايجاد شده، مثلا‌ در بلوچستان يا در مورد وزارت خارجه محدوديت‌هايي هست، اينها واقعا بايستي اصلا‌ح شود. اينها با مصلحت مملكت منطبق نيست. اينها بايستي اصلا‌ح شود. حتي در مورد اهل سنت به‌نظر مي‌آيد كه مي‌شود مركزي را براي پرورش و آموزش روحانيون اهل سنت داير كنيم ما اگر توجه نكنيم، خب كم‌كم پيشاور و جاهاي ديگر دارند مركز تحصيل و پرورش روحانيون اهل سنت مي‌شوند. مي‌شود يك حوزه علوم ديني را براي اهل سنت تاسيس كرد. از بزرگان اهل سنت جهان بخواهيم بيايند در حوزه‌هاي ديني ما، حتي حوزه‌هاي شيعه ما تدريس كنند. 29 سال است از انقلا‌ب اسلا‌مي مي‌گذرد، هنوز يك خبر جدي نديده‌ام در مورد اينكه عالي‌ترين مقامات سني اهل سنت كشور با مقامات عالي شيعه به‌طور جدي با هم مفاهمه و گفت‌وگو داشته باشند.

اگر داشتند هم درج نشده است.

بله، درج نشده است. علماي اهل سنت از زاهدان و كردستان بايد بروند به قم، علماي قم بروند به اين مناطق. گفت‌وگو كنند. چالش‌ها، مشكلا‌ت و مسائل را با هم در ميان بگذارند. در گفت‌وگو است كه برخي از بدبيني‌ها، سوءظن‌ها، نگراني‌ها، مرتفع خواهند شد. همين علماي بزرگ مي‌توانند در حوزه‌هاي متقابل هم تدريس كنند. علماي شيعه در حوزه‌هاي علوم اهل سنت، اهل سنت در حوزه‌هاي علوم شيعه، زمينه مفاهمه و گفت‌وگو باز خواهد شد. برخي تقسيمات كشوري بايد مورد اصلا‌ح قرار بگيرد تا شايد روند توسعه تشديد شود. طبيعتا در آن صورت امكان برنامه‌ريزي، نظارت، كنترل حتي مرزها تقويت مي‌شود. بايد در اين مورد كار كارشناسي صورت بگيرد.همچنين در تلويزيون در ايام ماه مبارك رمضان امسال چند برنامه درباره كساني پخش شد كه تغيير مذهب داده‌اند.اينان گويا از مذهب اهل سنت به شيعه علا‌قمند شده وتغيير مذهب داده‌اند.پخش چنين برنامه‌هايي بايد آسيب شناسي شود.اين نوع برنامه‌ها دلخوري بين مذاهب اسلا‌مي را در كشور تقويت مي‌كند.

ما يك چالش عمده داريم. چالشي كه شما هم گفتيد بعضي از اين جمهوري‌هاي تازه استقلا‌ل‌يافته شوروي، مثل ازبكستان يا جمهوري آذربايجان فعلي، يك سري كارهايي مي‌كنند، مانند كارهاي فرهنگي خيلي هم سرمايه‌گذاري مي‌كنند، تركيه هم دارد كار مي‌كند، برخي به هر حال در اروپا دارند كار مي‌كنند. اينها كار فرهنگي روي اقوام ايران انجام مي‌دهند. ما در مقابل اينها بايد چه‌كار كنيم؟ راهكاري كه مردم بايد در پيش بگيرند، نه مقامات. مردم فقط، مردم عادي ما كه فردا روزنامه‌را مي‌بينند، آنها بايد چگونه به اين موضوع نگاه كنند و چطور خودشان را با اين ايراني‌بودن خودشان با هر قومي كه هستند، وفق بدهند؟

واقعا نمي‌شود گفت كه مردم جدا از دولت هستند، يك جور ديگر داستان را بايد ديد. نگاه كنيد دليلي كه الا‌ن در كشورهاي اروپايي و آمريكا مراكز متعدد كردشناسي، آذري‌شناسي، فعال شده‌اند. در بريتانيا، فرانسه، آمريكا و هلند بحثي نيست. در اينكه در كشورهاي مجاور دارد هويت ساخته مي‌شود، بحثي نيست، اما يك اتفاق بايد در ايران بيفتد.

قطعا اينها همه كف روي آب است. آن هم تنش‌زدايي در سياست خارجي است. يعني ما هرچه در عرصه بين‌المللي روابطمان مستحكم‌تر شود، آن تلا‌ش‌هاي مذبوحانه اثراتش به حداقل خواهد رسيد. با روابط مي‌شود همه‌اش را بست. كشورهاي همسايه ايران اساسا نه به لحاظ وسعت، نه به لحاظ جمعيت، نه به لحاظ توان اقتصادي، نه به لحاظ سرمايه‌هاي انساني و حتي به لحاظ قدرت نظامي در برابر ايران نمي‌توانند عرض‌اندامي داشته باشند، اما وقتي تنش هست، در روابط بين‌المللي، با هدايت عامل خارجي، ايالا‌ت متحده آمريكا يا غير از آن، اينها هم از فرصت استفاده مي‌كنند و كارشان را انجام مي‌دهند. پس نكته اصلي اينجاست.

نكته دوم رصد اين داستان است. كجا اين رصد مي‌شود؟ جايي هست به صورت علمي، آكادميك؟ ببينيم در آذربايجان چه خبر است؟ در باكو چه خبر است؟ در ازبكستان چه خبر است؟ در اروپا دارند چه مي‌كنند؟ فلا‌ن موسسه چه‌كار مي‌كند؟ چرا دانشجويان ايراني را بورس كرده و برده‌اند. در فرانسه يا اربيل؟ ما در برابرش چه‌كار كرده‌ايم؟

خب، اينها نكات مهمي است. نكته‌اي كه بايد مورد رصد قرار بگيرد، فعال‌شدن وزارت خارجه است. وزارت خارجه ما بايستي بسيار زنده و در عين حال روزآمد، هر نوع خبري، هر نوع اتفاقي كه در گوشه‌اي از اين كشورها عليه منافع ملي ما انجام مي‌گيرد، بتواند آگاهانه واكنش نشان دهد. نه اين را به دليل اينكه چالش‌هاي ايران بيشتر نشود، از كنارش به سادگي عبور كند. طبيعتا اگر اين اتفاقات رخ دهد، آن وقت مي‌توان انتظارات ديگري داشت، اما يك نكته هم هست. وظيفه رسانه‌هاست كه مردم را درگير كنند. اگر در گوشه و كنار مملكت، يعني در بيرون از مرزهاي مملكت از اين اتفاقات رخ مي‌دهد، اول بايستي اطلا‌ع‌رساني شود. مردم را آگاه كرد. شما همين خبر را كه جلا‌ل طالباني در مورد قرارداد 1975روزنامه اعتماد ملي تيتر اول مي‌كند، طبيعتا افكار عمومي را با خود همراه مي‌كند. وبلا‌گ‌نويسان ما و جوانان ما درگير موضوع مي‌شوند. پس در درجه اول اطلا‌ع‌رساني حائز اهميت است. نكته دوم آموزش است براي رفتارهاي مدني. در قالب رسانه‌ها، كتاب‌هاي درسي، تلويزيون. اينها بايد صورت بگيرد.

آيا ‌NGO ‌ها مي‌توانند نقشي داشته باشند؟

حتما ‌NGO ها هم يك بخش از اين داستان هستند. ‌NGO هاي هم نگراني‌هاي ملي دارند، بايستي تقويت شوند، نه اينكه با آنها برخورد شود. شما نگاه كنيد هرساله در قلعه بابك اتفاقاتي مي‌افتد. كسي هم كاري با آنها نداشت، ولي شخصيت‌هاي ملي مي‌خواهند جايي جمع شوند صحبت كنند، با موانع متعددي روبه‌رو هستند. وقتي كه امكان و فضا براي روشنفكران ملي بسته مي‌شود، طبيعتا براي گروه‌هاي تجزيه‌طلب قوم‌گرا اين امكان مهيا خواهد شد. از اين منظر هم بايستي به داستان توجه شود و ضمنا يك موسسه و مركز مطالعاتي بايد دائما مناطق قومي خودمان را رصد كند. نياز مردم چيست؟ چالش‌هايشان چيست؟ براي رفع آنها، احقاق حقوق منطقه، دادن نيازهايشان و موارد ديگر...

راهكارهاي ساده‌اي هم دارد، مشكل و هزينه‌اي هم ندارد.

هزينه چنداني هم ندارد، ولي چون اينها نيست، طبيعتا هزينه‌هاي چندبرابر مي‌شود. تبديل به چالش مي‌شود و هزينه‌ها چندبرابر مي‌شود. الا‌ن مي‌بينيد دولت آذربايجان دارد در اجتماع سالا‌نه آذري‌هاي دنيا عليه منافع ملي ما، كتاب‌هاي درس جمهوري آذربايجان نسبت به منافع ملي ما، نقشه‌هايي كه دارد چاپ مي‌شود، ما نسبت به آنها چه كاري انجام داده‌ايم؟ اصلا‌ وزارت آموزش و پرورش مي‌تواند بگويد در طول 12 سال كه كتب درسي تعريف كرده و توليد كرده است، براي ايرانيت چه چيزي را تعريف كرده است؟ آيا آموزش و پرورش براي هويت ملي در برنامه‌هاي خود جايي را اختصاص داده است؟دانشگاه ما چه؟ چند واحد درس ايران‌شناسي، از ميان 140 واحد درسي دوره ليسانس و واحد‌هاي درسي فوق‌ليسانس و دكترا، چند واحد درس يا چند رشته براي ايران‌شناسي، براي گسترانيدن فرهنگ ايرانيت تاسيس شده، كار مي‌كند. تلويزيون ما چقدر در اين زمينه، شناسايي مفاخر ايران - نگراني‌هايي كه دارد در آن طرف مي‌شود - شناسايي ايراني‌هاي مقيم خارج - دادن تريبون به آنها كه در راديو و تلويزيون ملي و محلي صحبت كنند، چقدر اين تلا‌ش را انجام داده‌ايم. وقتي كه اين زمينه‌ها و زيرساخت‌ها مهيا نباشد،( مگر اينكه واكنش‌هاي خودجوش)كار به صورت نهادينه جلو نمي‌رود. اين در حالي است كه سهم بخش فرهنگ از بودجه كشور رقم بالا‌يي است اما در اين حوزه‌ها متولي و برنامه مدوني نداريم.

در همان تغييرنام خليج فارس، چه واكنش گسترده‌اي از سوي محافل ايراني آمريكا و اروپا و داخل كشور صورت گرفت. اين انگيزه‌ها در ايران است. به دليل تاريخ چند هزارساله ايران، به‌خاطر همزيستي‌هاي عميق ايران، خداي ناكرده اگر تهديدي متوجه بخشي از منطقه ايران شود، عده‌اي با پاي پياده بلند مي‌شوند، مي‌روند براي رفع تهديد. ماجراي كردستان اول انقلا‌ب، كه سازمان‌يافته نبود. يك عده بلند شده بودند، بدون هيچگونه سازمان‌يافتگي، از گوشه و كنار كشور براي درگيرشدن رفتند و اين البته پيام‌هايي هم در آن نهفته است ‌

البته در مجموع بعد از انقلا‌ب توجه به مليت و ايرانيت در صدر برنامه‌هاي حاكميت قرار نگرفته است و اين يكي از چالش‌هاي جدي است.هنوز ميان مفهوم امت و ملت و اولويت يكي ازاين دو جمع بندي نشده است.

‌ شما به جوانان اينها را نمي‌دهيد از آن طرف مشكلا‌ت سياسي و اقتصاي و فرهنگي و اجتماعي هم وجود دارد. جوان هم مستعد است. با اولين پيام و سيگنال خارج از كشور تحت تاثير قرار مي‌گيرد، خود به خود تحت تاثير يك فضاي ديگري ميشود كه با تاريخ و فرهنگ اين مملكت هم منطبق نيست. پس اين فرصت‌ها در كشور بي‌شمار است. ما آدم‌هاي محقق زيادي در اين حوزه داريم. امكان و توان ارائه نظرات كارشناسي در داخل و خارج از كشور دارند. بايد مشاركت اينها جلب شود. آن موقع شايد بتوان نسبت به اين چالش‌هايي كه شما اشاره كرديد، يك مقدار خوشبينانه‌تر و البته بر حل آنها اميدوارانه‌تر فكر كرد و اميدوار بود، اما فعلا‌ به‌نظر مي‌آيد اين امكانات و فرصت‌ها در داخل كشور ميسر نيست و طبيعتا نبايستي انتظار حل كوتاه‌مدت اين داستان‌ها را داشته باشيم و البته متاسفانه وقتي هم مساله‌اي رخ مي‌دهد، دولت آخرين كار را به‌عنوان اولين كار برنگزيند. يعني دستگير كردن و برخورد فيزيكي‌و امثال آن، اينها رويكردهايي است كه وقتي كه هيچ راهي باقي نماند، بايد به زندان متوسل شد.

ما هنوز در قانون مطبوعات دچار چالش هستيم كه مرز بين دفاع از هويت محلي و تجزيه‌طلبي كدام است؟ آقايي مي‌آيد در مورد پيشه‌وري مطلب تهيه مي‌كند، آقايي مي‌آيد از آذربايجان شمالي - جنوبي كه يك اصطلا‌ح جعلي است، استفاده مي‌كند. آيا اينها بالا‌خره مغاير قانون مطبوعات است يا موافق قانون مطبوعات است؟ آيا نبايد در قانون مطبوعات در اين حوزه بازنگري صورت بگيرد براي جامعه فرهنگي ماابعاد كار روشن شود .

ما خلا‌هاي قانوني داريم. مشكلا‌ت اداري و اجتماعي و توسعه‌اي داريم. طبيعتا اگر اينها حل نشود و در كانون توجه قرار نگيرد، خيلي نبايد اميدوار به حل كوتاه‌مدت داستان باشيم.

من درآخر ضمن تشكر از شما، بگويم چندي پيش يك مسابقه وبلا‌گ‌نويسي در مورد وطن در وبلا‌گ‌ها راه افتاد و هر كس دغدغه‌اش را از وطن مي‌گفت و چه جالب بود كه هر كسي مي‌رفت اين دغدغه‌ها را مي‌خواند، هنوز حس وطن‌دوستي بود، ولي خيلي‌هاي ديگر داشتند كم‌كم بي‌تفاوت مي‌شدند. از وطني كه اين‌قدر بي‌تفاوتي در روح جوانش بود، من داشتم مي‌ماندم. واقعا مي‌گفتم چرا اين جوان بايد اينقدر بي‌تفاوت باشد؟ اكثر آنها كه وبلا‌گ‌نويس‌هاي فعالي هستند، بچه‌هاي تحصيلكرده و فهميده‌اي هستند در كشور، اين دغدغه‌ها را همه جا مي‌شود ديد و همه جا مي‌شود خواند. ‌ شما براي حل اين مسائل به راهكار خاصي هم رسيده ايد؟

به‌نظر مي‌آيد كه تاسيس يك مركز براي رصد تحولا‌ت سياسي و قومي بسيار حائز اهميت است. در كنار اينها به‌نظر مي‌آيد چند رويكرد اصلي براي حل و فصل موضوع به صورت نسبي بسيار حائز اهميت است. 1- تقويت مشاركت عمومي، آزاد و عادلا‌نه در عرصه‌هاي سياسي، فرهنگي، اجتماعي به‌خصوص رفع موانع جدي حضور هموطنان سني مذهب در ساختار مديريت كشور. يعني بايد مشاركت‌ها تقويت شود. اين مشاركت يعني اينكه من در تعيين سرنوشت خودم و كشورم مثل همه به‌اندازه آنها سهم دارم. اين مساله اميدواري‌هاي ملي را افزايش خواهد داد. كما اينكه در تاريخ اين‌طور بوده است. ما هم بايد امروز اين موانع را برداريم. در غير اينصورت با تحولا‌تي كه دارد در منطقه رخ مي‌دهد، بايستي شاهد رواج‌انديشه‌هاي گريز از ايران باشيم.

اين نكته اول بسيار بااهميت است. دولت در بسياري از جاها به اين وظيفه خودش در گسترش مشاركت عمل نكرده است. زمينه فعاليت احزاب ملي، جريان‌هاي ملي در مناطق مرزي كشور مهيا نشده است، با مانع روبه‌رو بوده است 2- محروميت‌زدايي و توجه به مناطق مرزي در ساختار اقتصادي كشور به‌خصوص توجه به توسعه متوازن، شناسايي استعدادهاي مناطق، برنامه‌ريزي براي رفع چالش‌ها و محدوديت‌هاي آنها عامل دوم ومهمي است. بسياري از قوم‌گراها و تجزيه‌طلب‌ها يكي از ادعاهايشان، ادعاهاي توسعه‌اي است. يعني محروميت را قومي مي‌بينند، در حالي كه قومي نيست. ساختار برنامه‌ريزي كشور مريض است. به قول استاد ارجمند دكتر بايزيد مردوخي از اقتصاددانان به نام كشور، جزيره‌هاي فقر و محروميت را حتي در تهران هم مي‌شود مشاهده كرد، اما به هر حال وظيفه دولت و يكي از اركان اساسي وظايف هر دولتي است كه براي رفع محروميت در گوشه و كنار كشورتلا‌ش كند حتما نظر مقامات محلي، نظر مسوولا‌ن محلي، كارشناسان ملي و كشوري و همه متخصصين مملكت را بخواهد و براساس آن در چارچوب نظر كارشناسان برنامه‌هاي خودش را پيش ببرد. به نظر مي‌آيد كه عامل سومي هم وجود دارد كه كمتر از آن دو عامل نيست.اين عامل بحث تنش‌زدايي در عرصه بين‌المللي است.

به هر حال امروزه ايران در دايره و در كانون دايره بحران در منطقه قرار دارد. ايران بايد چالش‌هايش را به حداقل برساند. قاعدتا پس از اين رويكرد تلا‌ش‌هايي كه براي تاثير‌گذاري روي اقوام ايراني مي‌شود، كاهش پيدا مي‌كند. در كنار اين بالا‌رفتن تحمل دولت، دامنه صبر دولت، استفاده از رويكردهاي فرهنگي در دستور كار قرار گيرد.به‌نظر مي‌آيد ساختار امنيتي در مناطق مرزي كشور بايد اصلا‌ح شود از نيروهاي باتجربه، كارآمد، نيروهايي كه با ويژگي‌هاي منطقه آشنا هستند، استفاده شود و با خاطيان احتمالي با سرعت و با جديت برخورد شود و نشان داده شود كه براي دولت همه ايراني‌ها برابر هستند، نه اينكه چهره خشن از دولت به افكار عمومي معرفي شود و در نتيجه فرصت را براي تجزيه‌طلب‌ها بيش از گذشته مهيا شود.

نكته بعدي به نظر مي‌آيد بالا‌بردن اختيارات استانداران و اختيارات مسوولا‌ن محلي مي‌تواند بخشي از ناكارآمدي نظام توسعه و اداري كشور را جبران كند. به شرطي كه آنجا ساختار علمي و كارشناسي تعريف شود كه يك مدير نتواند به نظر خودش هر كاري را سامان بدهد، بلكه با تقويت جايگاه‌ها شوراها و همچنين استانداران و مديران محلي، اين فرصت‌هايي را كه در لا‌به‌لا‌ي كاغذبازي و نامه‌نگاري‌ها به تهران و شهرستان‌ها دارد، از بين مي‌رود، به‌خصوص در بعضي از مناطق دوره‌هاي كاركردن فرصت‌ها محدود است، كردستان و آذربايجان هواي سردي دارد، چند ماه از سال بيشتر نمي‌شود، كاركرد و طبيعتا بايد اين فرصت را مغتنم دانست تابا اختصاص بودجه كارهاي بهتري بتوان انجام داد.

بر اين باور هستم كه خطاهاي دولت قابل اصلا‌ح است. دولت حتما بايد اصلا‌ح شود. بايد با دولت گفت‌وگوي انتقادي داشت. اگر جايي تندروي مي‌شود، انتقاد كرد بايد حتما با دولت به چالش نشست، اما روشنفكران اين مناطق هم بايستي، بين خودشان و تجزيه‌طلبان تعيين تكليف ‌كنند واز برخي از وابسته‌هاي گروه‌هاي خارجي يا عوامل خارجي هراسي نداشته باشند. شما به‌عنوان روشنفكر با اين گروه‌ها تعيين تكليف مي‌كنيد همزمان حقوق حقه خودت را هم پيگيري مي‌كني. اگر اين اتفاق نيفتد، به‌نظر مي‌آيد دامنه بدبيني وبي‌اعتمادي كم‌كم ابعاد تازه‌اي پيدا كند. گروه‌هايي كه به‌صورت مسلحانه،‌انديشه‌هاي تجزيه‌طلبانه، ايدئولوژي قوم‌گرايانه را به صورت افراطي ارائه مي‌كنند، تندروي مي‌كنند. آيا نبايستي روشنفكران و اهل قلمي كه مدعي مدنيت، حقوق بشر و مبارزه با تروريست و امثالهم هستندصف خودشان را با آنها جدا كنند؟

روشنفكران ملي هم بايستي به مسائل گوشه و كنار كشور حساس شوند. اين همه كه تمركز روي آثار روشنفكران اروپايي هست، اگر درصدي به مشكلا‌ت و مسائل مردم در گوشه و كنار اختصاص پيدا كند، قاعدتا اعتماد بيشتر مي‌شود تعامل بين روشنفكران و مردم هم بيشتر مي‌شود. البته راهكارهاي كوچكتري هم بايد در نظر داشت. در برنامه‌هاي ملي توجه شود به شخصيت‌هاي مورد احترام اهل سنت بي‌احترامي نشود در كتاب‌هاي درس ما، شخصيت‌هايي كه در مناطق قومي براي اعتلا‌ي فرهنگ ايران تلا‌ش كرده‌اند، مورد توجه قرار بگيرند. در كتاب درسي از آنها تجليل شود. فيلم در موردشان تهيه شود. همين‌طور كه شهريار الا‌ن مورد توجه قرار گرفته است.

البته تاكيد مي‌كنم در اين حوزه تاسيس يك مركز مطالعاتي از اهم واجبات است. توجه به مناطق محروم در كانون توجه دولت قرار بگيرد. تقويت و گسترش رفت و آمد روشنفكران ملي به گوشه و كنار كشور در كانون توجه قرار بگيرد، چون اگر روشنفكرها به گوشه و كنار كشور رفت و آمد كنند، گفتمان ملي جانشين گفتمان‌هاي قوم‌گرا و تجزيه‌طلب مي‌تواند بشود. بايد در نظام آموزش عمومي، درسي و كتاب‌هايي به نام ايران‌شناسي يا مباني ايران‌شناسي گنجانده شود. متاسفانه كتاب‌هاي تاريخ ما همه لبريز از نفرت‌زايي نسبت به گذشته ايران است. بالا‌خره اين مملكت مال ماست.

بايستي دانش‌آموزان را به اين مملكت اميدوار كرد. كتاب برايشان تدوين كرد و منتشر كرد.. در ارتباط با مناطق بحران‌خيز كشور حتما بايد تعيين حوزه بحران، طبقه‌بندي علل بحران، اثرات نامطلوب تداوم بحران و چگونگي مواجهه با آنها را بايد مورد توجه قرار داد. چشم‌انداز مطلوب براي مناطق قومي بايد ترسيم كرد و براساس آن برنامه‌ريزي كرد و البته رويكردهاي سنتي را هم بايستي به نقد گذاشت. مجموعا به‌نظر مي‌آيد در اين حوزه بيشترين بار انتقاد به دوش مسوولا‌ن است، چون بيشترين مسووليت‌ها در جامعه ايران متوجه دولت است. اگر دولت به وظايف قانوني خودش آنگونه كه در قوانين هست و متناسب با دنياي معاصر هست و در مطالبات مردم هست، عمل كند. بسياري از اين مسائل به‌نظر مي‌آيد قابل حل و مرتفع‌شدن باشد. اگر غير از اين باشد، بايستي متوجه باشيم چالش‌هاي نويني روبه‌روي ما خواهد بود. اميدواريم در ايران همانند هميشه همه ايراني‌ها دست در دست هم براي ساختن ايراني آباد، براي ساختن ايراني آزاد، براي تعميق روابط فرهنگي و اجتماعي‌شان تلا‌ش كنند. ما سرمايه‌هاي فرهنگي زيادي داريم. به قول مرحوم شريعتي كه تاكيد مي‌كرد در بازگشت به خويشتن بايستي برگرديم و عناصر فرهنگي مثبت خودمان راتصفيه كنيم

و از آنها براي خلق فرصت‌هاي جديد استفاده كنيم. مردم كرد، مردم آذربايجان، در مشروطه، در صدر مشروطه، در سده اخير و هميشه تاريخ ايران سهم مهمي در اعتلا‌ي ايران و در اعتلا‌ي نام ايران داشته‌اند. ايراني وطن‌پرستي كه در جنگ دوم قهرمانانه در برابر قواي متجاوز متفقين به ايران مردانه ايستاد و با رشادت جنگيد، فرمانده نيروي دريايي ايران (دريادار بايندر) يك كرد ايراني است و مقاومت كرد و جانش را فداي مملكت كرد.

يكي از ناوهاي ايران هم به اسم ايشان است.

بله. شخصيتي مانند شهريار به‌عنوان يك شاعر آذري، تجزيه‌طلبي را محكوم كرد و با اشعار زيباي خودش و شجاعانه مثل يك روشنفكر آگاه مرز خودش را با آن جريان روشن كرد. به‌نظر مي‌آيد كه ايران و همه گروه‌هاي فرهنگي و زباني در ايران استعداد و شايستگي آن را دارند كه از زندگي بهتر، آزادتر و عادلا‌نه‌تر و البته همراه با مواهب مادي و معنوي بيشتر برخوردار باشند، به اميد آن روز.

قوم گرايي در ايران معاصر 1

برگرفته از روزنامه اعتماد ملی ۲۴ فروردین ۱۳۸۷

در گفت و گو با احسان هوشمند بررسي شد؛
قوم گرايي در ايران معاصر - كريم جعفري

ايران امروز گستره‌اي است از سرزميني به مراتب پهناورتر كه در طول تاريخ تحولا‌ت سياسي و نظامي بنام ايران به جا مانده است. ايراني كه امروز ما ميراث‌دار آن هستيم در گذشته‌اي نه چندان دور از مناطقي تشكيل شده بود كه در آن حيات سياسي، اجتماعي، اقتصادي و مهمتر از همه فرهنگي با هويتي بنام ايران در جريان بود. اين گستره را امروز مي‌توان در هر چهار جهت اصلي سرزمين ايران جست؛ از آسياي مركزي گرفته تا قفقاز و آسياي صغير، عراق، افغانستان و مناطقي از كشور امروزين پاكستان.

اين سرزمين‌ها كه بيشتر آنها در 200 سال اخير از ايران جدا شده‌اند در خود هنوز هم ميراث ايراني را دارند و از آن به عنوان مرزهاي ايران فرهنگي ياد مي‌كنند. ايران بر اساس الگوهاي تعريف‌شده يكي از چهار تمدن به جا مانده از دنياي باستان است كه موفق شده است در گذر زمان بسياري از داشته‌هاي فرهنگي و اجتماعي خود را نگه دارد و از اين رو براي بسياري از پژوهشگران عرصه تاريخ و فرهنگ و اجتماع جذابيت‌هاي فراواني براي پژوهش دارد. در اين گستره تاريخي است كه هويت ايراني شكل گرفت و علي‌رغم هفت بار تهاجم و اشغال به واسطه بنيه قوي فرهنگي و اجتماعي توانست مهاجمان را نه تنها در فرهنگ غني خود جذب كند، بلكه توفيق آن را داشت تا داشته‌هاي آنها را هم به عنوان خرده‌فرهنگ در درون خود نگه داشته و از آنها استفاده كند. ايران به دليل موقعيت خاص جغرافيايي خود همواره محل گذر اقوام مختلف بوده و اين اقوام با مهاجرت به نجد ايران و سكني گزيدن در آن جزئي از هويت ايراني به شمار رفته و چند نسل بعد خود از نگهبانان اين مرز و بوم شده‌اند. كشش‌هاي تاريخي و سرزميني ايران همواره اين جايگاه را داشته است تا زودتر از آنچه مردمان ديگر سرزمين‌ها داشته‌اند، روابط قوي و همه جانبه‌اي را با مهاجران برقرار كند. ساكنان باستاني ايران از بزرگ‌ترين مهاجران به اين سرزمين به گرمي استقبال كردند و هنگامي كه اين مهاجران يعني آريايي‌ها نخستين جهان امپراتوري را در سطح جهان برپا كردند دوشادوش آنها در راه سربلندي و گسترش اين امپراتوري مبارزه كردند و هنگامي كه مورد تجاوز و حمله قرار گرفت به مدافعان سرسخت ايران تبديل شدند.

ايران هر چند تا زمان حمله اعراب تركيب جمعيتي يكساني داشت، اما ورود اسلا‌م به ايران و نداي وحدتي كه اين دين آسماني با خود آورد، باعث شد تا مرزهاي ايران به روي ديگر اقوام هم گشوده شود و جامعه اسلا‌مي پذيراي خيل انبوه مسلمانان گردد. مهاجرت گسترده‌اي كه تا زمان هجوم مغولا‌ن غيرمسلمان به ايران صورت گرفت، باعث تشكيل حكومت‌هايي در نجد ايران شد كه در دوره سلجوقيان گستره آن از كاشغر در چين امروزين تا سواحل مديترانه بود. باز هم عامل پيوند دهنده اين سرزمين پهناور زبان فارسي و هويت ايراني بود كه در دستگاه ديواني حكومت‌ها در جريان بود. هجوم مغولا‌ن به ايران دوره تاريخي تازه‌اي را گشود كه علي رغم وجود قومي مهاجم در ايران مي‌شد براي اولين بار پس از ساسانيان آنها را مدافع نام ايران برشمرد. ايلخانان مغول پس از جدايي از دربار خان بزرگ، به سرعت در چارچوب مرزهاي ايران به دفاع از ايران پرداختند و با پذيرفتن دين اسلا‌م، توانستند ايرانيان و به خصوص ديوانيان ايراني را با خود همراه كنند. در اين دوره بود كه ايلخانان با نام ايران به مراوده با كشورهاي اروپايي پرداختند و نام ايران را بار ديگر وارد عرصه سياست جهاني كردند.

اما ايران امروز كه در خود بسياري از اين خرده فرهنگ‌ها را دارد، از زمان اوج گرفتن استعمار نوين و بازي با هويت‌هاي ريشه دار، زمزمه‌هاي ناخوشايندي را مي‌شنود كه با اطمينان مي‌توان گفت نه از زبان ايراني، بلكه از زبان تعدادي ناآگاه از تاريخ بيان مي‌شود. تهاجم به هويت تاريخي ايراني كه در راستاي فعاليت‌هاي تفرقه افكنانه بيان مي‌شود بسياري از ايرانيان را آزرده خاطر كرده است. ايرانياني كه قرن‌ها در كنار هم زندگي كرده و براي حفظ ميراث پدران خود جانفشاني‌ها كرده‌اند. استفاده از برخي واژه‌هاي نامانوس توسط اين افراد در حالي تمام تاريخ ايران را به زير سوال مي‌برد كه همه بر اين باورند ما در ايران مليت واحد داشته و داريم و اين اقوام ايراني هستند كه در نواحي مختلف ايران زندگي مي‌كنند و خود را پاره‌اي جدانشدني از ايران مي‌دانند. با اين برداشت است كه ايرانيان قرن‌هاي متمادي با وجود كثرت اقوام در كنار هم زندگي آرامي را داشته‌اند و در گذر تاريخ خوبي‌ها و بدي‌ها، خوشي و غم‌ها را با هم سر كرده‌اند. گذشته از مواضعي كه اين گروه‌ها دارند، در بعد ديگر قضيه نيز تشكيلا‌تي به‌نام دولت قرار دارد كه چه در پيش و چه در بعد از انقلا‌ب بيشترين نگاه‌ها و توجه‌ها به آن بوده است. چه بسا اين گروه‌ها در تهاجم خود براي از بين بردن هم‌آوايي ايرانيان، دولت‌هاي حاكم را به عنوان نماد پيوند سياسي مورد حمله قرار داده و با استفاده از كوچكترين مورد آن را به باد انتقاد قرار مي‌دهند. حال مواضعي كه دولت‌ها مي‌گيرند و عملكرد اين دولت‌ها مي‌تواند مورد توجه باشد، چه آنكه دولت‌ها و يا به عبارت بهتر حكومت‌ها در جهان سوم بيشترين بار مسووليت را بر دوش دارند؛ چرا كه نه تنها ثروت، بلكه تمام برنامه‌هاي توسعه‌اي نيز با نظر و نظارت آنها اعمال مي‌شود. با توجه به تمام موارد بالا‌ است كه درصدد برآمديم تا با كالبدشكافي موضوع، گوشه‌هايي از آن را بررسي كنيم و در اين مورد نقبي به گوشه‌هاي مختلف ماجرا بزنيم. در اين نقد و بررسي كه با حضور آقاي احسان هوشمند كارشناس مسائل اجتماعي و از پژوهشگران اين عرصه صورت گرفت؛ تلا‌ش شد تا به آنچه كه بايد بپردازيم. ‌

به عنوان اولين سوال، شما چه تصويري از اقوام ايراني داريد؟ اين تصوير را تعريف كنيد و بفرماييد كه منظور از اقوام ايراني چيست؟

من ابتدا تشكر مي‌كنم از اينكه اين فرصت به من داده شد. سوال بسيار با اهميت و شايسته‌اي است. به نظر مي‌آيد كه در ارتباط با اين سوال بايستي به اين نكته اشاره داشت كه طرح مباحث قومي در متون علمي و متون آكادميك سابقه چندان درازي ندارد. بيشتر از چند دهه از طرح مباحث قومي در قالب مطالعات آكادميك نمي‌گذرد.

اولين بار در كشور‌هاي غربي است كه بحث مطالعات قومي مطرح مي‌شود بنابراين تذكر اين نكته در اين فرصت بسيار مغتنم خواهد بود كه گفته شود اساساًدر خصوص مفهوم قوميت يا در تعريف اين مفهوم و مفاهيم مشابه در ميان محققان اين حوزه اشتراك نظر زيادي وجود ندارد. بعضي از محققين اعلا‌م كرده‌اند بيش از 400-300 تعريف را از مفهوم قوميت ثبت كرده‌اند. ‌

در زبان انگليسي قوم و قومگرايي چه تعريف و معنايي دارد؟ ‌

اساسا مفهوم قوم در زبان انگليسي داراي يك پيشينه منفي و نشانگر جدايي‌ها و غيرخودي تلقي كردن برخي گروه‌هاي اجتماعي است. مفهوم قوميت معادل كفر و موهومات كفرآميز به كار برد شده است. كما اينكه الا‌ن هم شما اگر به فرهنگ‌هاي معروف انگليسي مثل و بستر ‌ webester و امثال آن و حتي فرهنگ لغاتي كه انگليسي به فارسي هستند؛ اگر دقت كنيد معادل كلمه قوميت به غير از گروه‌هاي اجتماعي و گروه‌هاي فرهنگي به كافران ارجاع داده شده است. پس از مدتي مفهوم قوم و قوميت در متون تخصصي سمت و سوي گروه‌هاي نژادي پيدا مي‌كند. سياهان، زردها و يهودي‌ها هم به تدريج وارد اين مقوله شدند و البته در دوره پاياني اين تحول كم‌كم مفهوم قوميت شامل گروه‌هاي زباني و مذهبي ديگر مي‌شود. اما آنچه كه در كشور‌هاي غربي در ارتباط با اين مفاهيم مطرح مي‌شود چندان متناسب با ساختار اجتماعي ما نيست؛ تاكيد روي اين نكته است كه اساساً گروه‌هاي قومي در آن جوامع گروه‌هايي هستند كه مهاجر هستند. يعني از جاي ديگري به آن سرزمين رفته‌اند كه اين البته در دل خودش حاوي يك پارادوكسي خواهد بود. شما فرض كنيد چيني‌ها يا عرب‌هايي كه از كشور خودشان به ايالات متحده مهاجرت كرده‌اند در آن كشور به مثابه يك قوم مورد توجه قرار مي‌گيرند كه در سرزمين خود جزيي از يك ملت محسوب مي‌شوند. اما در جامعه آمريكايي به لحاظ سرزمين برخلا‌ف اقوام ديگري كه در جاهاي ديگر هستند و تعريف‌شان با سرزمين پيوند خورده است هيچ‌گونه پيوندي با سرزمين جامعه موردنظر يعني جامعه آمريكا نداشته‌اند. ‌

در جامعه ما چطور، چگونه تعريفي از آن داريم؟ ‌

به نظر مي‌آيد كه قبل از اينكه به تعريف قوميت در جامعه ايران بپردازيم، به اين نكته بايستي توجه كنيم كه اساسا در جامعه ايران، همه گروه‌ها و همه مردم ايران سهمي در ساختن تمدن ايراني داشته‌اند. يعني آنچه ما به عنوان تمدن ايراني مي‌شناسيم ماحصل تعامل و تلا‌ش همه ايرانيان است كه در گوشه و كنار كشور ساكن بوده‌اند. جنوب كشور، شمال كشور، غرب كشور، شرق كشور. به نوعي همه در اعتلا‌ي اين فرهنگ و حتي تلا‌ش براي انعكاس اين فرهنگ در حوزه‌هاي تمدن ديگر سهم داشته‌اند. شما نگاه كنيد شعرايي كه به فارسي شعر مي‌سروده‌اند آيا لزوما همه شاعران نام‌آور ايراني و فارسي زبان بوده‌اند. قطعا پاسخ ما خير است. شهريار، گلشن كردستاني، قطران تبريزي و نظامي گنجوي و خيلي‌هاي ديگر را مي‌شود مثال زد كه كرد، آذري و... بوده‌اند، اما به فارسي شعر سروده‌اند و بر غناي ادبيات فارسي و ادبيات ايراني افزوده‌اند. به عبارت ديگر اجزاي فرهنگ ايران محصول تعامل همه ايرانيان است. اين نكته در فهم تعريف اقوام ايراني مهم است. نكته بعدي كه در اين زمينه خيلي حائز اهميت است اين است كه باشندگان ايران، عموما هزاران سال است كه در اين سرزمين ساكن هستند. مهاجراني نيستند كه در 10 يا 50 سال اخير و يا حتي چند قرن اخير وارد ايران شده باشند.

در نتيجه باز هم از اين منظر بين اين گروه‌ها و گروه‌هاي مشابه در ايالا‌ت متحده يا اروپا تفاوت است.

نكته بعدي كه در اين حوزه خيلي حائز اهميت است، ما هيچ وقت در ايران درگيري و نزاع بين گروه‌هاي مختلف اجتماعي را مشاهده نكرده ايم. البته اعتراضات به دولت، اعتراضات به حاكميت بوده است اما درگيري بين اقوام در ابعاد وسيع و يا نسل‌كشي قومي (آن‌چنان كه در اروپاي غربي يا بالكان و يا ساير نقاط نمونه‌هاي آن‌را ديده‌ايم) در ايران نداشته‌ايم. در هيچ دوره تاريخي نه تنها نمي‌توان از درگيري ميان اقوام ايراني سخن گفت،بلكه علا‌ئمي از پيوستگي عميق اجتماعي ميان همه ايرانيان و اقوام ايراني هم توسط محققان بي‌طرف و پژوهش‌هاي ميداني متعدد نشان داده شده است و هم در يك مطالعه عادي قابل مشاهده و بررسي است. شما مي‌دانيد مفهوم فاصله اجتماعي در نيمه دوم قرن بيستم وارد جامعه شناسي شد. اين مفهوم نشان مي‌دهد كه يك گروه اجتماعي، نژادي و يا مذهبي با گروه‌هاي ديگر به لحاظ نگرش و به لحاظ مناسبات اجتماعي چه پيوندي دارد يا چه طور مناسبتش را تنظيم مي‌كند. فاصله اجتماعي مي‌گويد كه روابط بين دو گروه به چه صورت است. اولين بار ميان سفيدان و سياهان و بعد‌ها زرد‌ها اين مورد آزمايش قرار مي‌گيرد كه چه مقدار پيوستگي ميان اينها وجود دارد در اين مقياس مهم‌ترين شاخص ازدواج و هم محله بودن است. هم كلوپ بودن است. همشهري بودن و هم كشور بودن و امثال آن. برخلا‌ف اين فاصله‌اي كه در غرب ميان سياه و سفيد كه خود را در قالب نژادپرستي و به صورت يك تراژدي نشان مي‌دهد در جامعه ايران، ميان گروه‌هاي اجتماعي نه‌تنها فاصله‌اي نيست بلكه ازدواج ميان فلا‌ن شهروند سنندجي با فلا‌ن شهروند همداني يا كرماني يا شيرازي يا بالعكس شيرازي با اصفهاني نه‌تنها با مانعي روبه‌رو نيست بلكه بسيار هم مورد استقبال قرار مي‌گيرد. هيچ‌گونه محدوديت اجتماعي و فرهنگي در اين خصوص تا به حال در هيچ نوع كار پژوهشي، به‌‌رغم تنوع كار‌هايي كه در اين حوزه صورت گرفته است،گزارش نشده است.

همچنين يك نكته حائز اهميت در اينجا، آداب و سنن و رسوم و به‌علا‌وه مناسك و اسطوره‌ها است. نوروز براي همه ايراني‌ها عزيز است. ‌

حتي براي آن بخش‌هايي كه از ايران جدا شده‌اند مثل مناطق كردنشين تركيه، افغانستان، تاجيكستان، ازبكستان و آذربايجان. ‌

به آن حوزه فرهنگي ايران مي‌گويند.

دقيقا. حوزه تمدن ايران يا فرهنگ ايراني است كه مرزهايي فراتر از مرز‌هاي امروزي ايران دارد؛ نشان مي‌دهد كه اولا‌ً اسطوره‌هامشترك است. چون در تعريف اقوام در غرب، گاه بر اسطوره مشترك بين يك گروه قومي تاكيد مي‌شود. شما نگاه كنيد بين اسطورهاي شهروندان كرد آذربايجان غربي يا حتي ساكن جنوب تركيه با اسطوره مردم تهران و همدان چه تفاوتي هست؟ كاوه، فريدون، رستم، آرش و امثال آن. ‌

از طرف ديگر خود مناسك و آداب و سنن و رسوم و ذهنيات و خلقيات ايراني‌ها هم بسيار مشترك است. در نتيجه در اين بستر تعريف اقوام ايراني ميسر مي‌شود. كرد‌هاي تركيه چند دهه مبارزه كردند كه نوروز به رسميت شناخته شود. در حالي كه نوروز در حوزه تمدن ايراني نمادي از همزيستي تاريخي ايرانيان است؛ به گواهي مطالعات عميق محققان گوناگون آمريكايي و اروپايي، نوروز نمادي از فرهنگ ايراني است. ‌

متعلق به هيچ قومي هم نيست، متعلق به همه است.

بله. كرد، بلوچ، لر، تركمن، ارمني و آذري و... همه ايراني‌ها، با اين مقدمه، نكته دوم را هم بيان كنم و بعد به تعريف بپردازيم. عده‌اي ايران را صرفا محل سكونت گروه‌هاي قومي مي‌دانند. در حالي‌كه اين‌گونه نيست.

ما در ايران كرد داريم، عرب داريم، آذري داريم، بلوچ داريم. اما لزوما مردم سمنان را در هيچ‌كدام از اين اقوام نمي‌توان جا داد. ‌

مردم شيراز، مردم بوشهر، مردم هرمزگان را اينهاممكن است كه خودشان را شيرازي، بوشهري و يا هرمزگاني بشناسند ولي به عنوان اينكه مثلا‌ فرض كنيد قومي به نام قوم فارس در ايران هست محل ترديد است و اين هم از آن خطاهايي است كه برخي از كساني كه درگير مطالعات قومي هستند متاسفانه به آن توجه نكرده‌اند.ما در ايران قومي به نام قوم فارس نداريم و زبان فارسي نمادي از تعامل تاريخي ايرانيان و زبان همه اقوام ايراني است نه زبان يك قوم به نام فارس.

من يك گيومه اينجا باز كنم. قوم پارس يا قوم فارس به اين معني شناخته شدند كه در مقابل پارت‌ها و مادها شناخته شوند وگرنه همان موقعي كه كوروش مي‌رود هگمتانه را مي‌گيرد و آژي‌دهاك را سرنگون مي‌كند محققان يوناني اصلا‌ نمي‌فهمند كه قوم پارسي رفته مادي را گرفته است. يعني اينها اين‌قدر با هم اختلا‌ط داشتند. ‌ براي اينكه مشخص شوند مي‌گويند آقا اين پارس است. اين ماد است و آن هم پارت است وگرنه اصلا‌ هيچ تفاوتي بين هيچ كدامشان نبود. همان موقع هم اقوام گيل و آمارد و... بودند كه در حوزه نفوذ مادها بودند و به عنوان ماد شناسايي مي‌شدند. اين توضيح را مي‌خواستم بدهم كه متاسفانه رفتاري عجيبي را دارند انجام مي‌دهند و بعد‌ها هم اروپايي‌ها ايران را پرشيا خطاب كردند كه بگويند از پارس گرفته‌اند در حالي كه اين‌گونه نيست. ‌

بر اساس اين توضيحات كه شما اين بحث را تكميل كرديد اقوام ايراني را مي‌توان در اين بستر تاريخي تعريف كرد. اقوام ايراني گروه‌هايي هستند كه در عين اشتراكات عميق فرهنگي با ديگر ساكنان اين سرزمين، اسطوره‌هاي مشترك، آداب، رسوم، سنن، تاريخ مشترك، سرگذشت مشترك،منافع مشترك، در كنار آن گاه از ويژگي‌هاي زباني و البته گاه هم از ويژگي‌هاي مذهبي خاص خودشان برخوردارند. ما در اين تعريف گاه مذهب را اضافه كرده ايم، چون مثلا‌ بعضي از شهروندان كرد شيعه و برخي سني هستند يا بلوچ‌ها هم سني و هم شيعه دارند، آذري‌ها و برخي از كرد‌ها شيعه مذهب هستند. پس مذهب متغير اصلي نيست ولي براي برخي از اين گروه‌ها ممكن است متغير مهمي باشد. پس لزوما هويت قومي را تنها نبايد با زبان تعريف كرد؛ هويت را با زبان، مذهب و با گذشته طولا‌ني مشترك، تاريخ، سرنوشت و درد‌ها و شادي‌ها و رنج‌ها و جشن‌ها و به هر حال نماد‌ها و نهاد‌هاي متعدد اجتماعي فرهنگي مشترك بايدتعريف كرد. در اين بستر مي‌شود اقوام ايراني را تعريف كرد. به اين معنا به جاي كلمه قوميت بنده در مقاله‌اي هم اشاره كرده‌ام بهتر است از مفهوم اقوام ايراني استفاده كرد. يك تذكر هم بايد اينجا اضافه كرد در فرهنگ ايراني لا‌اقل در فرهنگ متاخر ايراني مفهوم قوميت نشان دهنده نزديكي است. برخلا‌ف آنچه در فرهنگ غربي گفتيم قوميت ياد آور جدايي و فاصله، تنفر، گروه‌هاي كافر، گروه‌هاي غيرخودي و مهاجراست. ما الا‌ن هم مي‌بينيم كسي كه فوت مي‌كند در پايان اطلا‌عيه ترحيم گفته مي‌شود از تمامي كسان و خويشان و اقوام تشكر مي‌كنيم يا كسان و خويشان و اقوام آن فرد دارند پيام تسليت يا فراخوان براي مجلس ترحيم را اعلا‌م مي‌كنند. طبيعتا در تبارشناسي مفهوم قوميت در ادبيات ايراني بار مثبت معنايي آن كاملا‌ مشهود است و نزديكي و پيوند را نشان مي‌دهد برخلا‌ف آنچه در فرهنگ غرب دوري، فاصله‌، جدايي را به تصوير مي‌كشد.

شما اشاره كرديد به تعريف خاصي از فرهنگ ايراني، تعريف خاص از اقوام ايراني. ما در غرب اقوامي و گروه‌هايي را داريم كه حضور عيني دارند، تفاوت ميان ما چيست؟ ما چگونه هستيم و آنها چگونه هستند؟ آيا مي‌شود به اين تفاوت هم اشاره كرد؟

بله. به نكته مهمي اشاره كرديد، بسياري از اين كشور‌ها پيوندشان به بيشتر از 200سال اخير نمي‌رسد. در صورتي كه پيوند ميان باشندگان اين سرزمين لا‌اقل در مورد كردها و بلوچ‌ها و آذر‌ي‌ها و امثالهم به بيش از چندهزار سال مي‌رسد، آيا در اين چندهزار سال پيوند‌هاي عميق خانوادگي، نژادي، فرهنگي، هويتي شكل گرفته است يا خير؟ نكته‌اي كه از نكته اول برمي‌آيد اين است كه در اينجا سرزمين هيچ گروهي به وسيله گروه‌ديگر اشغال نشده است. مثلا‌ در اتريش يا روسيه تزاري سرزميني كه دولتي قدرتمند آمده در آنجا نظمي را مستقر كرده و البته چالش‌هايي هم كم و بيش تاكنون به انحاء مختلف داشته است.در حالي كه در اين سرزمين يعني ايران هيچ‌گونه سيطره نظامي و يا رابطه غالب و مغلوب شدن، رابطه استعمار و مستعمره شدن ميان اين گروه‌هاي اجتماعي كرد و بلوچ وآذري و همداني و كرماني وجود نداشته است.

جالب است بدانيم كه بسياري از حكام ايران در طول اين چند هزار سال از گوشه و كنار كشور بوده‌اند. كريم‌خان زند و خانواده زند يا خانواده افشار، خاندان صفويه، قاجار‌ها، كرد يا تركمن يا آذري و...بوده‌اند، شما كدام گروه ايراني را مي‌توانيد بگوييد كه در نظام سياسي كشور در سده‌هاي اخير و در چند هزار سال ايران مشاركت نداشته است. در اسطوره‌، شما شاهنامه را نگاه كنيد در آن كرد هست، بلوچ و سيستاني هست، در آن همه هستند يعني تاريخ مشترك كه گفته مي‌شود با همه اجزاي فرهنگي و اجزاي آن و البته پيوندهاي زباني بسيار مشتركي هم هست. از اين نكات نبايد به سادگي گذشت. شما بين زبان‌هاي كردي و زبان‌فارسي چقدر پيوند به لحاظ كلمات، لغات، ساختار و در مجموع دستور زباني مي‌توانيد مشاهده كنيد. به اين ترتيب واقعا به نظر مي‌آيد براي اينكه دچار خطاي رويكرد پوزيتويستي و مطالعه اثبات‌گرايانه نشويم، يعني پديده‌اي را در گوشه‌اي از جهان مطالعه كردن و نتايج آن را به تمام بشريت تعميم دادن كه كاري به هرحال غيرعلمي است و هم در مورد آن ترديد روشي و محتوايي مي‌تواند طرح شود به نظر مي‌رسد كه در بررسي معادله اقوام ايراني حتما بايستي به ويژگي‌هاي تاريخي و فرهنگي اين سرزمين ارجاع داد وگرنه ما دچار خطا خواهيم شد. امري كه در بسياري از متوني كه امروزه در بررسي اقوام ايراني مورد توجه قرار مي‌گيرد متاسفانه از آن غفلت مي‌شود و به اين تاريخ و اين سرگذشت مشترك توجه لا‌زم صورت نمي‌گيرد. البته اين بي توجهي را در آثارگروهي از فعالا‌ن قوم‌گرا هم تعمدا و يا گاه به اشتباه قابل مشاهده است. ‌

خوب است وارد يك فاز تاريخي شويم. تا پايان دوره قاجارها، چيزي به اسم قوميت در ايران، احساس نمي‌شد، در ايران اقوام مختلف زندگي مي‌كنند. اين يك واقعيت است كه كمتر به آن اشاره مي‌كنند. شما روندي تاريخي از اين موضوع را براي ما بگوييد. در دوره قاجارها چه اتفاقي افتاد؟ در دوره پهلوي‌چه اتفاقي افتاد و بالا‌خره بعد از پيروزي انقلا‌ب اسلا‌مي در ايران ما چه روندي را شاهد بوديم. پيشنهاد مي‌كنيم كه اينها را تفكيك كنيد و بيشتر توضيح بدهيد تا مسائل روشن‌تر شود. ‌

به نظر مي‌رسد كه يك اتفاق مهم بعد از دوره صفويه در ايران رخ مي‌دهد و آن اتفاق اين است كه بعد از جنگ چالدران، مرزهاي سياسي كشور با مرزهاي فرهنگي انطباقشان را از دست مي‌دهند.

بخش‌هايي از ايران، از سرزمين مادري جدا مي‌شود. شما مي‌دانيد در جنگ چالدران تعدادي از امارات كرد براي اينكه در برابر رسميت مذهب تشيع مقاومت كردند، به دولت عثماني پيوستند و در اين جا جدايي كه ميان بخشي از جامعه كردي با ديگر كرد‌ها و جامعه ايراني شكل مي‌گيرد، عملا‌ موجب تفاوت مرزهاي فرهنگي و سياسي مي‌شود. اين داستان در دوره قاجار تعميق مي‌شد. به اين معنا كه در جنگ‌هاي ايران و روس، بخش‌هايي از قفقاز هم از ايران جدا شدند و به روسيه ضميمه گرديدند و در اين حوزه هم باز اين اتفاق مي‌افتد، يعني خانات گنجه و باكو و محال اران يا آلبانيايي قفقاز كه بعدها به جمهوري آذربايجان معروف مي‌شود از ايران جدا مي‌شوند. از طرف ديگر در همين دوران، يعني دوره قاجار، مرزهاي شمال شرقي كشور هم در قرارداد (آخال كه در سال 1882) بسته مي‌شود و بخشي از مناطقي كه بعدها محل سكونت اقوام تركمن مي‌گردد و از ايران جدا مي‌شود در بين مرزهاي سياسي و فرهنگي ايجاد تفاوت مي‌كند.

كما اينكه در همين دوره هم به‌خصوص از دوره فتحعلي‌شاه به بعد در مرزهاي شرقي اين اتفاق مي‌افتد. بخش‌هايي از افغانستان و بخش‌هايي از هند تحت‌كنترل بريتانيا؛ انگليسي‌ها مي‌آيند مرزهايي ترسيم مي‌كنند. البته گزارش‌هاي مهمي هم در اين زمينه چاپ شده و عملا‌ موجب مي‌شود كه بخشي از مناطق بلوچ‌نشين از ايران جدا شود. يك نكته اينكه خود به خود همين اتفاق‌ها آبستن حادثه خواهد بود. نكته دوم اينكه در پايان قرن 19 و اوايل قرن 20 اتفاق‌هايي مي‌افتد كه در نتيجه رقابت بين دول اروپايي و نيز مسائل داخلي و امپراتوري تزاري در شمال ايران از يك طرف به اضمحلا‌ل مي‌رود و از طرف ديگري امپراتوري عثماني هم از هم فرو مي‌پاشد. بايد توجه شود كه در پايان امپراتوري روسيه كم‌كم فشار اسلا‌وها عليه غيراسلا‌وها بالا‌ مي‌رود؛ يك نوع پان اسلا‌ويسم در حال شكل‌گيري است و جالب اينجاست كه اولين زمزمه‌هاي پان‌تركسيم در همين دوره در منطقه تاتار در ميان تاتارهاي روسيه شكل مي‌گيرد؛ حتي نه در ميان آذري‌ها يا در ميان ترك‌ها يا تركيه و امثالهم.

تاتارهاي مجارستان و و اوكراين؟

خير!تاتار‌هاي روسيه تزاري، در اينجا هم البته نقش بعضي از مستشرقين به‌صورت واضحي روشن است. به عنوان نمونه وامبري، كه مي‌آيد، عملا‌ پان‌تركسيم را تشويق مي‌كند. اين جاسوس انگليسي مجاري‌الا‌صل و يهودي بود و در لباس دراويش به منطقه مي‌آيد. تضعيف روسيه هم از اهداف اين كار بود. خاطراتش هم منتشر شده است. او به اين منطقه مي‌آيد و البته تاثيري هم بر شكل‌گيري پان‌تركسيم دارد. در اين دوران كم‌كم پان تركسيم به‌وجود مي‌آيد.

و تغيير نام تاريخي اران و شمال ارس به آذربايجان؟

به تدريج اين جريان به خانات باكو و گنجه و نخجوان و امثالهم كه بعدها خودشان را به نام جمهوري آذربايجان مي‌خوانند، كشيده مي‌شود. برخلا‌ف نام تاريخي و قديمي اين سرزمين كه اران خوانده مي‌شد. كمااينكه نبايد نقش ترك‌هاي جوان عثماني را در اين نامگذاري ناديده گرفت.

اين تحول در زمان استالين بود؟

قبل از استالين است. اعلا‌م جمهوري آذربايجان كهعملا‌ جفاي تاريخي هم به اهالي آران صورت مي‌گيرد، چون آنها را از هويت ديرينه‌شان جدا مي‌كند و نام تازه‌اي كه قبلا‌ فقط مربوط به تبريز و مناطق آذري ايران و جنوب ارس بوده است، براي خودشان برمي‌گزينند كه البته با ادعاهاي الحاق‌گرايانه بعدي همراه مي‌شود. اگر خاطرات رسول‌زاده را نگاه كنيد، در پايان حاضر بودند با فشاري كه نخبگان ايران آوردند، اين نام را پس بگيرند. البته در ايران كوتاهي‌هايي شد كه وارد آن بحث نخواهيم شد.

از طرف ديگر در ويرانه‌هاي عثماني وقتي كه خلا‌فت عثماني در حال احتضار است، در ميان افسران جواني از سپاه حميديه، كه از دولت عثماني حمايت مي‌كنند، گروه‌هاي كرد هم هستند، به‌خصوص كردهاي سني كه مي‌خواهند از خليفه اسلا‌مي دفاع كنند، وقتي كه اين خليفه در نبرد و در رقابت با دول اروپايي شكست مي‌خورد، بر ويرانه‌هاي آن پان‌تركسيم كم كم قدرت مي‌گيرد.

‌ چگونه كردهاي عثماني تقسيم مي‌شوند؟

بعد از پايان جنگ اول جهاني و فروپاشي امپراتوري و خلا‌فت عثماني، بخش‌هاي مهمي از اين امپراتوري به نام كشورهاي جديد مثل كشورهاي عربي همسايه ايران از كويت و عراق گرفته تا اردن، لبنان، فلسطين، سوريه و امثالهم جدا مي‌شود. در اينجا برندگان جنگ يا متفقين كه جنگ را برده‌اند، عملا‌ در قراردادي كه در ورساي فرانسه بسته مي‌شود و در آن اشاره مي‌گردد كه مي‌توان در مناطق كردنشين تركيه و شمال عراق دولتي تشكيل داد. البته هيچ اشاره‌اي به نام ايران و يا كرد‌هاي ايران در اين قرارداد نيست و حتي بعدها ملك محمود در سليمانيه ادعاي شاهي مي‌كند. شيخ محمود برزنجه خودش را شاه كردستان مي‌نامد، انگليسي‌ها هم از او حمايت مي‌كنند نه به عنوان شاه بلكه در حد يك قدرت محلي، اما در ميانه كار انگليسي‌ها متوجه مي‌شوند با هشداري كه خانواده فيصل به آنها مي‌دهند كه اگر كردهاي شمال عراق و جنوب تركيه با هم كشوري را تشكيل بدهند، در جايي كه دولت عراق تشكيل مي‌شود، سلطنت‌خانواده فيصل شكل مي‌گيرد، توازن جمعيتي به نفع شيعيان رقم خواهد خورد و انگليس اين را با منافع خودش سازگار نمي‌بيند، در نتيجه دست از حمايت شيخ محمود برمي‌دارد و عملا‌ دولت عراق نوين شكل مي‌گيرد و البته از روز تولد عراق جريان‌هاي كردي هم در عراق در مقابله با اين دولت شكل گرفته‌اند. به‌عبارت ديگر عمر دولت عراق كمتر از جريان‌هاي كردي خواهان جدايي از عراق است. آنها شكل گرفته‌اند، بعد عراق شكل مي‌گيرد.

‌ آيا در ميان كرد‌هاي تركيه هم حركتي شكل مي‌گيرد؟

‌ اينجا يك اتفاق مي‌افتد. در ويرانه‌هاي عثماني جريان‌هاي كردي همچون هويتشان در برابر عرب‌ها در عراق و ترك‌هاي تركيه به‌خطر مي‌افتد، آنها هم براي اينكه هويتشان به‌خطر نيفتد، تلا‌ش‌هايي را آغاز مي‌كنند. جالب است بدانيد كه در ابتداي كار ايراني مي‌انديشيدند. خودشان را از اعقاب رستم و سهراب مي‌دانستند. مهمترين اين جريان‌ها كه اتفاقا رنگ نظامي هم به‌خودش مي‌گيرد، كميته خوي بوون يا مستقل‌بودن، به رهبري احسان نوري پاشا است كه شكل مي‌گيرد. ‌

احسان نوري پاشا در خاطراتش اشاره مي‌كند ما وقتي كه مي‌جنگيديم، گويي خون قهرمانان افسانه‌اي ايران، رستم و سهراب در رگ‌هايمان به جوش آمده و با سربازان توران مي‌جنگيم... علي‌رغم اينكه آنها در اساسنامه‌شان تاكيد كرده بودند كه نسبت به منافع دولت شاهنشاهي ايران نه‌تنها كمال احترام، بلكه احساس برادري دارند، اما دولت رضاشاه به دلا‌يلي مرزهاي ايران را در اختيار ارتش تركيه قرار داد تا بيايند از پشت آرارات كوچك- كه آن‌وقت جزو خاك ايران بود كه خيلي هم منطقه مهم سوق‌الجيشي‌اي است،- از ايران جدا مي‌شود. نيروهاي ترك مي‌آيند با استفاده از فرصتي كه رضا شاه به آنها داده احسان نوري پاشا را سركوب مي‌كنند و احسان نوري پاشا به تهران مي‌آيد و زندگي سخت و پر ماجرايي را در تهران پيش مي‌گيرد تا سال 56 كه فوت مي‌كند، نگاه به ايران هم مثبت بوده است. طبيعتا وقتي كه جريان پان‌تركي و پان‌كردي شكل مي‌گيرند، خيلي طبيعي است كه يك نگاهشان هم متوجه آذري‌ها و كردهاي ايران باشد. خود به خود نگراني‌هايي در ايران در ميان حاكميت شكل مي‌گيرد. يعني در دولت رضاشاه، مثلا‌ فروغي سفير ايران كه در استامبول بود، دائما گزارش مي‌داد كه اين انگليسي‌ها تخم لق استقلا‌ل كردستان را در دهان گروه‌هاي كرد گذاشته‌اند. بايد احتياط كنيم. بايد چه‌كار كنيم. اگرچه برخي از آگاهان ايراني، آگاهان به تاريخ و فرهنگ ايران هشدارهاي فروغي را خيلي جدي نمي‌دانستند و مي‌گفتند با توجه به ريشه‌هاي تاريخي و فرهنگي و نگاه ملي‌اي كه در ميان كردها و آذري‌هاي ايران هست، نبايد خيلي نگران بود، اما به هر حال دولت تحت تاثير اين نگراني‌ها و برخي تحركات قرار مي‌گيرد. كم‌كم ما وارد معادله سياسي‌شدن قوميت در ايران مي‌شويم، اما ما هنوز هيچ پديده قومي را در اين دوره تاريخي نداشتيم. يعني در دوره رضاشاه هيچ خيزشي كه صبغه قومي داشته باشد نمي‌بينيد. اگر شما بخواهيد مثلا‌ اينجا براي نقد صحبت‌هاي بنده به شيخ خزعل اشاره كنيد، بايد بگويم كه مساله شيخ خزعل يك حركت قومي نبوده، شيخ خزعل تحت تاثير انگليسي‌ها،جرياني سياسي - عشيره‌اي بوده و اتحادش با بختياري‌ها، با لرها، مؤيد اين ادعا است.

يك تلا‌ش داخلي بود جهت مقابله با عنصر خارجي.

البته عامل انگليس هم گاهي اوقات مي‌تواند نگاهي به بيرون داشته باشد، فراموش نشود كه پان‌عربيسم اساسا بعد از ظهور جمال عبدالناصر بود كه خودش را نشان داد و در اينجا نمي‌توان به آن تاكيد كرد و شيخ خزعل را به آن جريان وابسته دانست. شما مي‌دانيد در مقابل شيخ خزعل، بسياري از خانواده‌هاي عرب در ايران مقاومت كردند، ازجمله طايفه بزرگ بني ‌طرف كه در مقابلش ايستادند و به هر حال بقيه ماجرا كه در تاريخ ثبت شده است. ‌

بحث سياسي شدن موضوع اقوام به چه دوره‌اي و يا چه گروهي باز مي‌گردد؟

براي اولين بار بحث سياسي‌شدن اقوام برمي‌گردد به گفتمان ماركسيست‌هاي ايران. كمونيست‌هاي ايران تحت تاثير گفتمان لنيني - ماركسي كه صحبت از حقوق خلق‌ها به ميان مي‌آيد، تحت تاثير گفتمان ماركسيسم، تعريف‌هايي را ارائه مي‌كنند...

پس توده‌اي‌ها هم اينجا يك خيانت ديگر كردند.

فعلا‌ توده‌اي‌ها وارد نشده‌اند. كمونيست‌‌ها هستند. يعني مي‌آيند براي اولين بار در نيمه دوم دهه اول 1300 و در اعلا‌ميه كنگره دوم حزب كمونيست ايران صحبت از كثيره`المله‌بودن ايران مي‌كنند، در حالي كه جامعه ايران ممكن است قوم‌هاي متعدد داشته باشد، ولي يك ملت است. ملت ايران و صحبت از كثيرالمله‌شدن از آن زمان در گفتمان برخي از جريان‌هاي چپ وارد مي‌شود كه البته امروز هم ما نمود آن را در اين طرف و آن طرف شاهد هستيم، علي‌رغم اينكه گروه‌اندكي از كمونيست‌هاي ايراني براي اولين بار سخن از كثيره‌المله‌بودن ايران يا خلق‌ها يا امثال آنها مي‌رانند، هنوز از سياسي‌شدن اقوام خبري نيست. ‌

مربوط به دوره رضاشاه مي‌شود؟

بله، مربوط به دوره رضاشاه است. همزمان با اين برخي از كمونيست‌هاي معروف ايران مثل دكتر تقي اراني و حتي پيشه‌وري با اين ديدگاه‌ها مخالف بودند. پيشه‌وري در روزنامه حقيقت، مجموعه مقالا‌تي دارد عليه كساني كه در ايران مي‌خواهند سخن از خلق‌ها و ملل به ميان آورند و ابراز نگراني پيشه‌وري و البته تقي اراني هم به همين ترتيب در آلمان در نشريه ايرانشهر و فرنگستان كه در برلين چاپ مي‌شد در ارتباط با مليت و ايرانيت نگران بودند، مي‌دانيد تقي اراني هم خودش آذري بوده است و كاملا‌ در مقابل اين ديدگاه موضع دارند ‌

اما شهريور 20 فرا مي‌رسد. اولين بار در تاريخ ايران از اين دوران است كه ما كم‌كم شاهد شكل‌گيري گروه‌هايي هستيم با هويتي به قول خودشان هويت قومي كه به‌نوعي نداي جداسري و خيره‌سري در بحث قومي را سر مي‌دهند و ادعاهاي تجزيه‌طلبانه كم‌كم خودش را نشان مي‌دهد. اگر ما تا به امروز صحبت مي‌كرديم تحت‌تاثير عامل خارجي است و اسناد خارجي هم كمابيش اين را نشان مي‌داد، خاطرات بسياري از كساني كه درگير اين معادله بودند اين را كاملا‌ نشان مي‌داد، ممكن بود اين داستان به جد گرفته نشود، اما امروز خوشبختانه با بازشدن درهاي آرشيو‌هاي حزب كمونيست شوروي در باكو و مسكو و همچنين بريتانيا، ايالا‌ت متحده و امثال آن، كم‌كم به صراحت و روشني مي‌توان نه تنها ردپا بلكه دخالت آشكار و روشن عناصر خارجي را هم در اينجا ديد.. بخشي از اسناد در كتاب بسيار خواندني آقاي جميل حسنلي يعني فراز و فرود فرقه آذربايجان كه نشر ني چاپ كرده نيز آمده، بخشي از آن در مجله جنگ سرد در آمريكا منتشرشده كه ترجمه آن در مجله گفت‌وگو و چشم‌انداز ايران منتشرشده است. شما ملا‌حظه مي‌فرماييد براي اولين بار اتحاد جماهير شوروي وقتي كه وارد ايران مي‌شود در دو نوبت سياست توجه به آذربايجان و كردستان و شمال ايران تا گرگان را در پيش مي‌گيرد. ابتدا در هنگام ورود، در سال اول سياستي را پيش مي‌گيرند. گروه‌هايي را در آذربايجان، كردستان در مهاباد و تبريز تقويت مي‌كنند. اما در نيمه‌پاياني سال دوم 21 به نظر مي‌آيد به دليل اينكه كم‌كم در جنگ احساس مي‌كنند كه توازن به هم خورده است كوتاه مي‌آيند حتي به دولت ايران اجازه مي‌دهند كه برگردد و آرامشي را برقرار كند. اما از تيرماه 23 مجددا با سياست‌هاي جديد شوروي براي كسب امتياز نفت شمال اين داستان وارد مرحله تازه‌اي مي‌شود.

اهداف اتحاد جماهيرشوروي از اين تحركات چه بود؟

‌ در اين اسناد كاملا‌ مشاهده مي‌شود كه نيرو‌هاي شوروي دو هدف را تعقيب مي‌كردند. 1- الحاق آذربايجان و بخشي از مناطق كردنشين ايران و آذربايجان به شوروي 2- در مرحله بعد از سال 23 به بعد اگر الحاق دست نيافتني يا غيرممكن است حداقل به دست گرفتن امتياز نفت شمال. در اين خصوص حزب توده وارد عمل مي‌شود. درخواست موازنه مثبت احسان طبري از برجسته‌هاي حزب توده كه درخواست مي‌كند چون بخشي از نفت جنوب ايران هم در اختيار انگليس است، نفت شمال ايران در اختيار شوروي قرار بگيرد كه با هشياري نيرو‌هاي ملي در مجلس چهاردهم و به خصوص مرحوم دكتر مصدق طرحي به مجلس برده مي‌شود و سياست موازنه منفي مطرح مي‌شود كه نه به اين و نه به آن. توده‌اي‌ها و به‌خصوص شخص پيشه‌وري عليه مصدق موضع مي‌گيرند. اينجا چند تا اتفاق در كردستان و آذربايجان رخ مي‌دهد 1- دولت روسيه و نيرو‌هاي اشغالگرش برخلا‌ف كنوانسيون‌هاي بين‌المللي اجازه نمي‌دهند نيرو‌هاي ايراني در حفظ نظم و امنيت در مناطق اشغالي تلا‌ش كنند. 2- با توجه به اينكه از قبل و در اين دوره به‌خصوص شمار زيادي از مهاجران به آذربايجان برگردانده شدند، مهاجران به كساني مي‌گويند كه در دهه‌هاي قبل اينجا بودند و به روسيه تزاري مهاجرت كرده‌اند و آمده‌اند به شوروي. اينها به تدريج كه بخش عمده‌شان هم وابسته‌هاي ايدئولوژيك يا سياسي به كمونيست بودند به ايران برگشت داده مي‌شوند، بين 6 تا 13 هزار نفر به ايران آمده و همچنان مانند نيرو‌هاي جمهوري آذربايجان مي‌آيند مستقر مي‌شوند در حالي كه به نيرو‌هاي دولتي اجازه داده نمي‌شود كه فعاليتي داشته باشند اگر جايي هم اخلا‌لي هست امنيت و نظم برگردانده شود. خب در اينجا كومله ژكاف در مهاباد تاسيس مي‌شود و همچنين حزب فرقه دموكرات البته ابتدا حزب توده شعبه ايالتي در تبريز شكل مي‌گيرد و بعد در شهريور 23 تبديل مي‌شوند به فرقه دموكرات آذربايجان كه پيشه‌وري را به عنوان سركرده نصب مي‌كنند. پس مشخص است كه عامل خارجي به دو طريق در سياسي شدن مساله اقوام نقش آشكاري داشته است: 1- به لحاظ گفتماني يعني تحت‌تاثير روش‌هاي كمونيستي و حق ملل لنين كه البته خودشان هم هيچگاه رعايت نكردند و به‌خصوص كه تمامي سرزمين‌هاي تحت سيطره شوروي اصلا‌ جزو شوروي نبودند. اين سرزمين‌ها يا جزو ايران يا كشور‌هاي ديگر بودند كه به زور در طي جنگ ايران و روس در دوره فتحعلي شاه و ناصرالدين‌شاه قبل از جنگ اول به روسيه اضافه شدند و همين‌طور بخش اروپاي شرقي‌اش كه در همين دوره‌هاي اخير جدا شدند لتوني و ليتواني و امثال آن و طبيعي است كه در آنجا، آن تئوري شايد مي‌توانست جواب دهد. كه البته تئوري‌خودشان را هم موردنظر و مورد توجه قرار ندادند و به آن پايبند نبودند و حتي سياست مهاجرت روس‌ها و روس‌تبار‌ها را به گوشه و كنار اتحاد جماهير شوروي در پيش گرفتند اما به هر حال تحت‌تاثير آن گفتمان از طرفي و از اين مهم‌تر تحت‌تاثير دخالت‌هاي مستقيم و غيرمستقيم عامل خارجي كه ابتدا شوروي‌ها هستند بعد پاي قدرت‌هاي ديگر هم باز مي‌شود كم‌كم سازمان‌هاي قومي در ايران جان مي‌گيرند. البته به‌دنبال خروج نيرو‌هاي شوروي به همان سادگي كه فرقه دموكرات آذربايجان و... به وجود آمدند به همان سادگي هم از بين مي‌روند. شما ملا‌حظه مي‌كنيد كه شوروي‌ها بيرون مي‌روند و چند روز بعد توسط اهالي آذربايجان قبل از ورود ارتش، فرقه‌اي‌ها سركوب مي‌شوند و رهبرانشان از ايران فرار مي‌كنند و تعدادي از آنها مي‌مانند و البته داستان مهاباد هم به نحو ديگري تمام مي‌شود. اما اين سرآغاز قوم‌گرايي است. ‌

چرا؟ چه دلا‌يلي براي اين موضوع وجود دارد و چه عواملي باعث آن شد؟

در اينجا چند ادعاي مهم مطرح مي‌شد. يكي اينكه آذربايجان از روند امكانات مملكت بي‌بهره شده است. اساساً. بعد از شكل‌گيري دولت نوين و مدرن رضاشاه در ايران، ساختار برنامه‌ريزي و توسعه در ايران ساختار ناموزوني بود. تبريز هم محل سكونت وليعهد است و هم دروازه ايران به اروپاست از طريق مرز‌ با روسيه تزاري و عثماني سابق و بعد هم تركيه مرتبط است. هر دو امكان از تبريز گرفته مي‌شود اما نه به خاطر تعمدي در كار. اولا‌ روسيه تزاري كه تبديل به شوروي مي‌شود مرزهايش، مرزهاي آهنين مي‌شود. خود به خود ديگر امكان رفت و آمد بسته مي‌شود. ‌

از طرف ديگر تركيه نوين هم كه به وجود مي‌آيد، مرز به شكل ديگري بسته مي‌شود. حكومت نظامي آتاتورك كه نگراني كرد‌ها را دارد و البته درگيري‌هايي كه با كرد‌ها دارد خودبه‌خود مرز‌هايش با ايران،- چون بخش عمده مرز‌هاي تركيه با ايران ساكنانش كرد هستند- آن مرز‌ها هم بسته مي‌شود. خود به خود اين امكان آذربايجان براي ارتباط اقتصادي و تجاري با اروپا به شدت كم و گرفته مي‌شود و اين بر روي وضعيت توسعه تبريز اثر مي‌گذارد.

وليعهد هم كه از آنجا به پايتخت در تهران رفته است؛ به گونه‌اي ديگر تهران دارد متمركز مي‌شود. طبيعتا باز امكان از تبريز گرفته مي‌شود و البته كم‌وبيش آذربايجان جزو نقاط توسعه يافته كشور است. اگرچه هنوز تا شاخص‌هاي ايده‌آل توسعه فاصله زيادي وجود دارد. وقتي كه شوروي‌ها در اينجا هستند. حريم امنيتي براي قوم‌گراها ايجاد كرده‌اند. امكانات مالي در اختيارشان قرار داده‌اند. امكانات نظامي در اختيار آنها قرار داده‌اند. همه اينها در كتاب حسن‌لي حتي به عدد و به شماره چاپخانه ماشين، تفنگ، گلوله و... با سند آمده و همه اينها در اسناد تاريخي ايراني هم كم و بيش ثبت شده است... شما مكاتبات متعدد فرماندهان محلي، رئيس شهر‌باني، روساي ژاندارمري و حتي ناراضيان از پيشه وري را مي‌بينيد دائما مي‌گويند در فلا‌ن منطقه، فلا‌ن آدم شروري دارد اقدامي انجام مي‌دهد ولي نيرو‌هاي شوروي اجازه نمي‌دهند كه نيرو‌هاي دولتي بروند آنها را سركوب كنند و حتي در تغيير نام كومله ژكاف به حزب دموكرات بعد از سفر قاضي محمد اينجا به دستور آنها است كه قاضي محمد اين نام را تغيير مي‌دهد. اما دامنه فعاليت آنها البته تا سال 1357 به شكل بسيار محدودي استمرار پيدا مي‌كند. گروه‌هاي آذري در باكو تحت‌تاثير حزب توده و گروه‌هاي كرد كمابيش در عراق تحت‌تاثير و زير پرچم بارزاني‌ها يا زير پرچم دولت عراق كه البته در درون هم مشكلا‌ت متعددي دارند. درسال 37 رهبري حزب دموكرات عبدالله اسحاقي( احمد توفيق)، در كنگره‌اش عبدالرحمان قاسملو را به جرم جاسوسي براي ساواك اخراج مي‌كند.بيش از ده سال قاسملو از حزب دموكرات خارج مي‌شود. به‌دنبال آن هواداران قاسملو كودتايي مي‌كنند و بر مي‌گردند به حزب دموكرات و احمد توفيق ( عبدا... اسحاقي-) او بعد‌ها به طرز مشكوكي از بين مي‌رود هنوز هم مرگ او در‌هاله‌اي از ابهام قرار دارد- اين در اواخر دهه 40 شمسي خود ماست. قاسملو كه برمي‌گردد سياست‌هاي پيشين حزب را نفي مي‌كند. از آن فضاي قوم‌گرايي و كردگرايي مي‌خواهد به سمت سوسياليست و حقوق طبقات پايين در بياورد؛ كمااينكه قاسملو به قاضي محمد انتقاد مي‌كند كه قاضي محمدبخش عمده‌اي از ژنرال‌ها و همكارانش را كه از ميان خان‌ها و روساي عشاير انتخاب كرده بود و البته هيچ توجهي با آن نگاه كمونيستي و سوسياليستي به حقوق طبقات پايين و كارگردان نشده است. طبيعتا تا سال 57 اينها كج دار و مريز تحت حمايت‌هاي خارجي به حيات خودشان ادامه مي‌دهند. به‌خصوص در اين اواخر حمايت‌هاي بعثي‌ها كاملا‌ روشن است

در جمع بندي اين دوره نسبت به دوره رضاشاه به چه نتايجي در خصوص قوم‌گرايي و نيز ناتواني‌هاي حاكميت مي‌رسيم؟

در جمع‌بندي اين دوره نسبت به دوره رضاشاه به چند نكته مي‌رسيم: اولا‌ با آن تحولا‌ت كه در گوشه و كنار كشور رخ مي‌دهد؛ هيچ‌گاه دولت يعني از دوره رضاشاه، محمدرضا پهلوي تا دوره بعد از انقلا‌ب توجه نشد كه شرايط ايران، شرايط تركيه و عراق نيست. آنها دولت‌هايي هستند كه در اوايل دهه بيست ميلا‌دي به وجود آمده‌اند. ما ملت عميق و ريشه‌داري هستيم. نبايد از آنها الگو گرفت. رضاشاه از مدل آتاتورك الگو مي‌گيرد وتوجه نداشت كه نبايد سياست‌هاي آنجا را در اينجا عيناً اعمال كرد. نكته دوم اين است كه براي رصد تحولا‌ت از آن دوره، حتي امروز ما هنوز يك مركز مطالعاتي، پژوهشي، علمي، دپارتمان، دانشكده يا محلي كه يك گروه پژوهشي كه به صورت علمي، اين تحولا‌ت را رصد كند نداريم. نكته بعدي اين است دوره‌اي كه انگليسي‌ها در هند بودند ايران‌زدايي از شرق و غرب وشمال ايران و شروع مي‌شود يعني وقتي كه انگليسي‌ها هند را مي‌گيرند زبان فارسي در هند به محاق برده مي‌شود و فشار وارد مي‌شود كه اين زبان از بين برود. در روسيه در ناحيه قفقاز تلا‌ش‌هاي زيادي براي از بين بردن عناصر فرهنگ ايران شكل مي‌گيرد. ‌

در تركيه نوين عناصر ايراني حذف مي‌شوند. زبان عثماني آميزه‌اي از تركي و فارسي و عربي بود وبا رواج زبان تركي استاندارد فعلي عملا‌ ايران‌زدايي از آن فرهنگ مي‌شود. در عراق بسياري از مكتبخانه‌ها هنوز كتاب‌هاي حافظ و سعدي را درس مي‌دادند، تا سال 1930 كم‌كم با بناي فرهنگ ايراني هم مقابله مي‌شود و طبعا دولت نگران مي‌شود و البته براي رفع اين نگراني هر كاري مي‌شود اما كسي به فكر تاسيس مراكز رصدي و علمي نمي‌افتد. ‌

نكته بعدي كه در اينجا حائز اهميت است اين است كه بعضي از گروه‌‌هاي سياسي در آذربايجان شوروي، باكو و همچنين در تركيه و شمال عراق كم‌كم متوجه اقوام ايراني مي‌شوند. يعني متوجه كرد‌ها و آذري‌هاي ايران مي‌شوند. لذا كم‌كم اين داستان شكل امنيتي هم پيدا مي‌كند و البته به ابعاد فرهنگي و اجتماعي آن توجه نشده است. يعني شما نگاه كنيد الا‌ن موسيقي كردي يا موسيقي بلوچي جزئي از موسيقي ايراني است. ‌

همچنين الا‌ن هم بخشي از موسيقي ايران، ساز‌هايش، شخصيت‌هايش، مقام‌هايش مشترك است بين كرد‌ها و آذري‌ها، تاجيك‌ها، افغان‌ها و همه ايراني‌ها ولي به آن به عنوان جزئي از هويت ايراني توجه نمي‌شود. ‌

نكته بعدي هم كه خيلي حائز اهميت است اين است كه چون امكان مشاركت گسترده‌مردم در تعيين سرنوشت خودشان براي يك نظام دموكراتيك مهيا نبوده تا دوره پهلوي دوم عملا‌ الگوي جذب خرده فرهنگ‌ها و مردم ساكن در اين نواحي در نظام ملي با تزوير يا زور است؛ ابزار نظامي است يا تطميع و خريد برخي از نخبه‌ها و امثالهم است يا سياست بازي است. عملا‌ از مشاركت مردم، از شكل‌گيري نهاد‌هاي مدني خبري نيست و طبيعتاً واكنش‌هايي هم شكل مي‌گيرد. يك وقتي كه عشاير در دوره رضا شاه يكجانشين مي‌شوند، طبيعتا اين قدرت از دست رفته كم‌كم بايد به نوعي از طريق فرزندان اين روِساي عشاير خودش را نشان ‌دهد. بسياري از جريان‌هاي قومي يا برآمده از عشاير يا فرزندان آنها است. شما به اسامي ژنرال‌هاي قاضي‌محمد نگاه كنيد عشاير هستند. يعني كاملا‌ مشهود است وحتي همين الا‌ن در شمال عراق نگاه كنيد خانواده بارزاني و طالبان دقيقا از دو ايل متفاوت بازران و طالباني برخواسته‌اند. اين شكل عشايري هنوز هم در اين داستان كاملا‌ روشن است. نكته بعدي اينكه، در تقويت فرهنگ ملي از راهكار‌هاي علمي در اين دوران مدد گرفته نشد. ضمن آنكه ويژگي‌فرهنگي اقوام به عنوان جزئي از سرمايه‌ملي انگاشته نشد. ‌

همچنين امكان مفاهمه جدي روشنفكران و اهل علم و فرهنگ كشور در گوشه و كنار كشور به عنوان يك ضرورت ملي مورد توجه قرار نمي‌گيرد و روند ناموزون توسعه در كشور موجب مي‌شود كه گوشه و كنار كشور بي‌بهره باشند يا بهره كمي از توسعه كشور ببرند. ‌

پس توسعه نيافتگي ويژگي قومي ندارد؟

‌ بله،توسعه نيافتگي بخش‌هايي از ايران ويژگي قومي ندارد. استان فارس بخش‌هاي جنوبي‌‌اش فارس هستند، زبانشان فارسي است ولي محروم است. بوشهر و هرمزگان، چهارمحال، سمنان، كهگيلويه و بوير احمد. نكته دوم اين است كه در همه جاي دنيا شاخص توسعه مرز‌ها حتي در ايالا‌ت متحده آمريكانسبت به مركز كشور پايين است، الا‌ن آمريكا مدتي است شروع كرده در مورد مرز‌هاي جنوبي‌اش در مرز مكزيك، طرح‌هاي تازه‌اي را به اجرا درمي‌آورد و همه حتي در سوئيس وضع تقريبا مشابه است. گزارش‌هاي پژوهشي نشان مي‌دهد كه شاخص‌هاي توسعه مرز‌ها با داخل كشور متفاوت است. هر چند مساله عمومي است اما شدت و ضعفش متفاوت است. در ايران هم البته بايد در اين زمينه تجديدنظري مي‌شد كه نشد

دو رباعی برای آذربایجان

دو رباعی برای آذربایجان از م سحر

روح ایران


 



آن گنج که پارس یا خراسان دارد


از گنجه و سُهرورد و شروان دارد

هرچند ربوده اندش از مام وطن


ارّان در جسم روح ایران دارد



دل ایران


چون فکر اگرچه کرده مأوا در سر


آذربایجان دل است و ایران پیکر


هان بد مسگال دشمنا کاین آذر


در دامن خود ترا کند خاکستر



م.سحر

این دو ترانه نزدیک به سیزده سال پیش سروده شده و چهار سال پیش در کتاب «صدای زنگ حضور» به چاپ رسیده اند.ـ
اکنون با دیدن بیانیهء «جنبش آذربایجان برای یکپارچگی و دموکراسی درایران» که به همت جمعی ازمیهن پرستان ایرانی اهل آذربایجان بنیان نهاده شده به ویژه با دیدن نام دوست گرامی ام شاعر گرانقدر اسماعیل خویی و دوست ارجمند دیگر آقای دکتر سیروس آموزگار ، ضمن درج این دو رباعی کوشش های این دوستان را گرامی می دارم وبرای هدف های انسانی و ملی و آزادی خوهانهء آنان آرزوی موفقیت دارم.

پاسخ به تحریف پان ترکان در روزنامه جام جم

نوشتار زیر دربردارنده ی نامه ای است که پایگاه اطلاع رسانی برای نجات یادمانهای باستانی در پاسخ به تحریف بدون منطق پان ترکان (که در روزنامه ی جام جم به چا پ رسید) آن را به روزنامه ی جام جم فرستاده است.

به‌نام خداوند جان و خرد

سردبير گرامي روزنامه‌ي وزين جام‌جم
جناب آقاي محسن ماندگاري

درود بر شما. خسته نباشيد. پنج‌شنبه گذشته (ششم دي) در صفحه‌ي جامعه‌ي آن روزنامه، نوشتاري با عنوان «شهري ميان آتشكده‌هاي زرتشتي» به چاپ رسيد كه پرسش‌هاي بسياري را براي كساني كه خواهان حفظ تماميت ارضي ايران هستند، برانگيخت و آنان را از اين اقدام روزنامه‌ي جام‌جم – كه هميشه خبرهاي حوزه‌ي ميراث فرهنگي را به خوبي پوشش مي‌دهد - شگف‌زده ساخت.
براي آگاهي آن مقام، به كوتاهي اشاره مي‌شود كه: هر چند نوشتار يادشده كه به شهرستان تكاب و آثار باستاني آن پرداخته بود از مقدمه و عنواني شايسته برخوردار بود و بخش‌هاي آغازين آن نيز آگاهي‌هاي مناسبي را به خواننده مي‌داد اما متأسفانه در ادامه، شُبَهاتي را مطرح مي‌كرد كه نه تنها به مشي علمي و اطلاع‌رساني آغازين آسيب مي‌زد بلكه به‌گونه‌اي وام‌دار ادبيات جدايي‌خواهانه مي‌نمود؛ تأكيد چندين‌باره‌ي نويسنده بر «كشور آذربايجان» و «پادشاهان آذربايجان» و حتي به‌كارگيري عنوان جعلي «آذربايجان جنوبي» براي يگانه سرزمين هميشه آذربايجان جهان، يادآور ادبياتي است كه سال‌ها از سوي جريان‌هاي وابسته به شوروي سابق و به قصد تجزيه‌ي آذربايجان از ايران، پخش مي‌شد و امروزه نيز از سوي دولتي كه نقشه‌ي آذربايجان بزرگ را چاپ مي‌كند و به تحريف تاريخ ايران مي‌پردازد، حمايت مي‌شود.
نويسنده‌ي نوشتار يادشده، اگر اندكي با تاريخ آشنا مي‌بود نيك درمي‌يافت كه آذربايجان در طي تاريخ هميشه جزو لاينفك ايران، و آذربايجاني در كنار ديگر تيره‌هاي ايراني بوده و هيچ‌گاه كشوري به‌نام آذربايجان وجود خارجي نداشته كه «تخت‌سليمان نماد وحدت آن كشور باشد» و «شهر شيز از پايتخت‌هاي بزرگ آن»! آيا او مي‌تواند نام شماري از پادشاهان آذربايجان را كه در جاي‌جاي نوشتارش به آنها اشاره كرده ‌است، بياورد؟ چه كساني براي بزرگداشت جايگاه مقدس آتشكده آذرگشسب - و نه با نام ساختگي آتابيگان - پاي پياده به زيارت آن مي‌رفتند؟ آيا اين‌ها جز پادشاهان خاندان ساساني بودند كه هم‌چون شاه‌عباس كه با پاي پياده رهسپار زيارت آرامگاه امام هشتم مي‌شد، آنان نيز به ديدار آتشكده‌ي مذكور مي‌رفتند؟
نويسنده در جايي اشاره كرده‌ كه اين جايگاه كه در نهايت آبادي بود «در نتيجه‌ي حمله‌ي روميان و تاخت‌وتاز اقوام وحشي پارس و عرب ويران شده و آثار تمدن آن به ميزان زيادي از بين رفته است»، كه هرچند بخش نخست آن كه اشاره به حمله‌ي هرقل (هراكليوس)، امپراتور مقتدر روم در زمان خسرو پرويز و در نتيجه شكست سپاه 40 هزار نفري ايران - و نه سپاه آذربايجان! - در شيز دارد درست است اما قوم وحشي پارس چه كساني هستند و چه زماني به آن‌جا حمله كردند؟! غير از اين است كه عظمت و بزرگي آن جايگاه در زمان فرمانروايي ساسانيان است كه در تاريخ از آنها به نام پارسي ياد شده؟ كاوش‌هاي باستان‌شناسي نيز اثبات كرده كه اين آتشكده با نقشه‌ي كنوني آن، حاصل ساخت‌وسازهاي دوران ساساني است هر چند تقدس آن به دوره‌هاي پيشتر هم بازمي‌گردد چرا كه لايه‌هاي استقراري دوران هخامنشي نيز در آن‌جا به دست آمده است، اما اين ساسانيان بودند كه دست به ايجاد چنين آتشكده‌ي بزرگي در آن طبيعت بي‌همتا زده‌اند كه محبوب‌ترين يادمان مذهبي آن دوره‌ي ايرانيان به شمار مي‌رفته است؛ چرا كه از آنِ پادشاهان بود و سپاهيان، يعني پاسداران سرزمين ايران. دو آتشكده‌ي ديگر، يكي آذرفَرَنبغ در كاريان فارس، ويژه‌ي موبدان بود و ديگري، آذربَرزين‌مهر در ريوند خراسان، ويژه‌ي كشاورزان. در اين‌جا بايد يادآور شد كه همه‌ي آثار تاريخي جمهوري آذربايجان نيز - تا كمتر از دو سده پيش كه با زور روس‌ها از ايران تجزيه شد - ايراني هستند و حتي برجسته‌ترين‌هاي آن‌ها هم‌چون ديوار دربند با كتيبه‌اي از خسرو انوشيروان و محوطه‌‌ي (سايت) بزرگ گردشگري شهر بادكوبه (باكو) يعني آتشكده‌ي آن، يادگار دوره‌ي ساسانيان هستند و نه حكومتي ساختگي و موهوم به نام كشور آذربايجان!
ما نيز بر اين باوريم كه آتشكده‌ي آذرگشسب – كه به نام اثري ايراني به ثبت جهاني رسيده - نماد وحدت كشوري بود كه آذربايجان تاج سر آن، يا به تعبيري بال‌هاي پرواز آن است. زماني كه رستم فرخزاد، آخرين سردار نامي ايرانيان در جنگ با عرب‌ها آخرين سخن‌هايش را براي برادر خود مي‌نويسد، از آذربايجان به عنوان آخرين پناه‌گاه ايرانيان ياد مي‌كند:
همي تاز تا آذرآبادگان / به‌جاي بزرگان و آزادگان
همي‌دون گله هر چه داري ز اسب / ببر سوي گنجور آذرگشسب
به‌جاست كه گفته‌ي هرمزان، سردارِ ايراني در بند، به «عمر بن خطاب» در زمان يورش براي نابودي ايران، به نقل از كتاب «فتوح‌البلدان» در اين‌جا آورده شود تا آن‌چه كه در بند پيشين آمد به‌خوبي فهميده شود: «عمر بن خطاب با هرمزان مشورت كرد و پرسيد، از اسپهان بايد آغاز كرد يا از آذربايجان؟ هرمزان پاسخ داد كه: اسپهان سر است و آذربايجان دو بال. چون سر را ببري لاجرم دو بال و سر همه فرو افتد».
سخن كوتاه كنيم.
سردبير گرامي! از شما خواهانيم تا ضمن بازتاب اين نامه كه نگرانيِ سازماني مردم‌نهاد را كه در زمينه‌ي تاريخ و فرهنگ ايران كار مي‌كند مي‌نماياند و هم‌چنين آوردن توضيح احتمالي نويسنده، از اين پس در درج نوشتارهاي تاريخي دقتي بيشتر نماييد.

با احترام
 ( afshari52@gmail.com) عليرضا افشاري
دبير پايگاه اطلاع‌رساني براي نجات يادمان‌هاي باستاني

رونوشت به:
مدير مسؤول گرامي روزنامه‌ي جام‌جم، جناب آقاي بيژن مقدم
دبير گرامي گروه جامعه‌ي روزنامه‌ي جام‌جم، سركار خانم عرب